عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



از آسمانی تنگ، از دریایی خشن
یادت ستاره‌باران می‌آید
وادار کنان روحم را به باز شدن
.
دوستت دارم و این کلمات پاسخ می‌دهند
به باد زمستان در این شب
.
چقدر دوری تو چقدر نزدیک هم
زنده در من ای تو زندگی‌ام
.
قلب از تنهایی می‌ترسد

#امانوئل_روبلس
#شاعر_الجزایر🇩🇿
ترجمه‌: #اصغر_نوری
■معشوق

 
 زني كه من دوست دارم‌اش بافتني نمی‌بافد
رويا ديدن بلد است رويا رويا
و روياهای‌اش ابرهايی پشمی‌اند
ورم‌كرده از اميدی رنگارنگ
كه شام‌گاه را فرا می‌خواند

اتو كردن را عجيب بلد است
عجايبي سرخ و آبی
تمام آن‌چه كه شام‌گاهی و اعجاب‌آورند
براي مجموعه‌ی خاطرات خشک
و شب‌های دراز زمستان

زنی كه من دوست دارم‌اش دوست داشتن بلد است
كاری سنگين مثل درد
و سخت مثل فردا
اضطراب‌آور مثل روزهای جشن
وقتی همه چيز بهتر از بدتر است●


■شاعر: #فیلیپ_سوپو |فرانسه Philippe Soupault |1897-1990|

■برگردان: #اصغر_نوری

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

تو را دوست دارم
آن‌سان که هرگز کسی را دوست نداشته‌ام
و دوست نخواهم داشت
تو یگانه هستی و خواهی ماند
بی هیچ قیاسی با دیگری

این حس چیزی است آمیخته و عمیق
چیزی که تمامِ ذرات‌ام را در بر می‌گیرد
تمام امیال‌ام را ارضاء می‌کند
و تمام غرورهای‌ام را نوازش

این را حس می‌کنی ؟
گر چه تن‌های‌مان دور هستند
اما روح‌های‌مان هم‌دیگر را لمس می‌کنند.


■شاعر: #گوستاو_فلوبر

■برگردان: #اصغر_نوری
@asheghanehaye_fatima




اندیشیدن به تو
گران‌بهاترین سكوت من است
طولانی‌ترین و پرهیاهوترین سكوت
تو همیشه در منی
مانند قلب ساده‌ام
اما قلبی كه به درد می‌آورد.

○●شاعر: #آلن_برن |فرانسه|

○●برگردان: #اصغر_نوری
@asheghanehaye_fatima



تو را دوست دارم
آن‌سان که هرگز کسی را دوست نداشته‌ام
و دوست نخواهم داشت
تو یگانه هستی و خواهی ماند
بی هیچ قیاسی با دیگری

این حس چیزی است آمیخته و عمیق
چیزی که تمامِ ذرات‌ام را در بر می‌گیرد
تمام امیال‌ام را ارضاء می‌کند
و تمام غرورهای‌ام را نوازش

این را حس می‌کنی؟
گر چه تن‌های‌مان دور هستند
اما روح‌های‌مان هم‌دیگر را لمس می‌کنند.

■●شاعر: #گوستاو_فلوبر | Gustave Flaubert | فرانسه، ۱۸۸۰-۱۸۲۱ |

■●برگردان: #اصغر_نوری
@asheghanehaye_fatima


■پنجره‌ی شب

پنجره باز بود
پنجره‌ی شب لب‌ریز از تاریکی و باد
با این‌همه تابستان بالای جاده‌ها تاب می‌خورد
و من فکر می‌کردم فردا تو دیگر این‌جا نیستی
گریه نمی‌کردم فقط می‌ترسیدم محو شوم
در آن تهی که پشت‌سرت جا می‌گذاری
چیزی ندارم خودم را بیاویزم
فردا دست تو دیگر این‌جا نیست
نه از این رو که تو دیگر فقط دیگران را می‌خواهی
تنها برای تصادف‌های بزرگی که به تو نسبت دادم
تمام زیبایی‌ها و غم‌ها
و حالا که می‌روی
راه‌ام را گم می‌کنم این‌جا
نمی‌دانم سرم را کدام طرف بچرخانم
مهم نیست چون باید زندگی کنم به هر قیمتی
فردا می‌روم بیرون
به خیابانی که مرده‌ها در آن پرسه می‌زنند
رنگ‌ام می‌پرد در این خیابان‌ها
و درست نمی‌دانم کجا بروم و چرا.

■●شاعر: #آگوتا_کریستوف | Agota Kristof | مجارستان، ۲۰۱۱-۱۹۳۵ |

■●برگردان: #اصغر_نوری
@asheghanehaye_fatima



دور هستم
تو به خواب می‌روی و به من گوش می‌دهی
عشق‌ام اقیانوس را می‌پیماید و می‌آید
به گرمی با تو سخن می‌گوید
و بر لبان‌ات بوسه می‌زند

و تو در این رویا لب‌خند می‌زنی
آن‌جا که من هستم
و من به رویا می‌بینم که لب‌خند می‌زنی
وقتی به زمزمه‌ام گوش می‌دهی که
دوست‌ات دارم.

■●شاعر: #امانوئل_روبلس | Emmanuel Roblès | فرانسه (زاده‌ی الجزایر) ۱۹۹۵-۱۹۱۴ |

■●برگردان: #اصغر_نوری
عشق به آخر خواهد رسيد پيش از آن‌که من به عشق برسم
هم‌چون زندان خواهم‌اش ديد
گل‌ها را می‌بينم
چنان زيبا
كه گويی راه می‌روند
و چشمان گريان
كنارشان پرپر می‌شوند.

عشق به آخر خواهد رسيد اما من خواهم گفت
در شب‌هايی از
ملافه، پلک، باد و زنجره
من در روزِ تن تو وارد شده‌ام.

خواهم گفت
كه از تو زيسته‌ام
و در آن حال می‌ميرم
كه گل‌برگ به گل‌برگ
از پله‌های خاطره پايين می‌روم.

شاعر: #آلن_برن | فرانسه، ۱۹۶۲-۱۹۱۵ |

برگردان: #اصغر_نوری


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



تو به سکوت وانخواهی داشت
نه روح‌ام را، نه خون‌ام را و نه صدایم را

لب‌هایم دیگر از هم باز نمی‌شوند
جز برای گفتن نام‌ات

و اگر از گل سرخ حرف می‌زنم
از توست
یا اگر از نان، عسل، شن یا از خودم
حرف می‌زنم

تو پس تمام کلمات‌ام هستی
لب‌ریزشان می‌کنی، می‌سوزانی، تهی می‌کنی
تو آب دهان‌ام هستی و دهان‌ام
حتا سکوت‌ام از تو مضطرب است.

شاعر: #آلن_برن | فرانسه، ۱۹۶۲-۱۹۱۵ |

برگردان: #اصغر_نوری
■دستی که تن‌ات را لمس کرده 

دست‌ام که تن‌ات را لمس کرده 
بهتر خواهد نوشت.

همان ساعت‌ها 
در همان هوا زنگ می‌زنند 
و دوباره دست‌به‌دستِ هم 
ما را از هم جدا می‌کنند.

اما خاطره‌ی نزدیکیِ تو 
جوهری تازه‌ است 
که بی‌وقفه سراغ‌اش خواهم رفت 
تا در برابرم 
نوری دیگر و سایه‌یی دیگر بگسترانم.

اشتیاق‌ام به تو 
ابری مبهم است که حالا 
ستاره‌های تازه‌یی از آن می‌چینم.

وعده‌های تنِ تو 
مرا قبل از گل دادن‌ام به صلیب می‌کشند 
و حالا با شبحِ سبکِ تو 
این‌جا به خواب می‌روم 
به همراه قلم و اندیشه.

#آلن_برن | فرانسه، ۱۹۶۲-۱۹۱۵ |

برگردان: #اصغر_نوری


@asheghanehaye_fatima
تنها چهره‌ای توست
عشق من
و تن‌ات

تنها با توست
که من از تنها بودن دست می‌کشم
و حتا دست می‌کشم از بودن این شبح
که آینه‌ها هم برایش خالی‌ست

باید ببینم‌ات
تا زمین و زندگی را به‌ دست گیرم

به دور از بودن‌ات
خون‌ام آبی خاکستری‌ست که سکوت می‌کند

به دور از بودن‌ات
در من چیزی نیست
جز مشتی بزرگ و فروبسته
که آزارم می‌دهد

نبودن‌ات
پلک عظيمی‌ست
روی تمام تن‌ام



#آلن_برن | فرانسه، ۱۹۶۲-۱۹۱۵ |

برگردان: #اصغر_نوری

@asheghanehaye_fatima
تو دیگر نیستی
آن‌جا که بودی
اما همه‌جا هستی
آن‌جا که هستم.
Tu n’es plus
là où tu étais,
mais tu es partout
là où je suis.

#ویکتور_هوگو | Victor Hugo | فرانسه، ۱۸۸۵-۱۸۰۲ |

برگردان: #اصغر_نوری



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



این‌جا آدم‌ها چنان خوش‌بخت‌اند
که دیگر عاشق نمی‌شوند
هیچ هیچ‌اند
به کس دیگری نیاز ندارند
به خدا هم همین‌طور
صبح می‌نشینند جلوی خانه‌های غرق نورشان
و تا شب منتظر مرگ می‌مانند




#آگوتا_کریستوف | Agota Kristof | مجارستان، ۲۰۱۱-۱۹۳۵ |

برگردان: #اصغر_نوری
دور هستم
تو به خواب می‌روی و به من گوش می‌دهی
عشق‌ام اقیانوس را می‌پیماید و می‌آید
به گرمی با تو سخن می‌گوید
و بر لبان‌ات بوسه می‌زند

و تو در این رویا لب‌خند می‌زنی
آن‌جا که من هستم
و من به رویا می‌بینم که لب‌خند می‌زنی
وقتی به زمزمه‌ام گوش می‌دهی که
دوست‌ات دارم.

#امانوئل_روبلس | Emmanuel Roblès | فرانسه (زاده‌ی الجزایر) ۱۹۹۵-۱۹۱۴ |

برگردان: #اصغر_نوری

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



دوستت دارم
هیچ چیز وجود ندارد بهتر این را بگوید
همه چیز ناتوان است
واژه می‌بوسدش، تنگ در آغوش می‌گیرد.

چقدر دنبال جریانی یگانه می‌گردیم
برای دو خونمان
چقدر رؤیا می‌بینیم
چقدر می‌خوابیم
یکی در دیگری
همه چیز ناتوان است
هیچ چیز وجود ندارد.

با این همه دوستت دارم
می‌خواهم بگویم می‌سوزم
و تنها از تو
می‌خواهم بگویم
باید مرگ ما را به هم برساند.

با این همه دوستت دارم
می‌خواهم بگویم تنها وجود تو
از من، من می‌سازد
می‌خواهم بگویم تنها تو
زخم زندگی را می‌بندی.

■شاعر: #آلن_برن

■برگردان: #اصغر_نوری

📕●از کتاب: «شب با من از تو حرف می‌زند» | نشر: نیماژ
@asheghanehaye_fatima



چه ساکت است این‌جا خدای من
انگار چشمه‌ها خشکیده‌اند
قلب‌ها زندگی را گم کرده‌اند
و برگ‌ها راز لانه‌ها را.

چه ساکت است، انگار دختران جوان
طعم آواز دادن رؤیاهاشان را گم کرده‌اند
با رؤیاهاشان بیهوده مانده
یا می‌دانند که خدا می‌خواهد محروم‌شان کند از زندگی.

دیگر کسی گل‌ها را به اسم صدا نخواهد زد
تمام علف‌زار خوراک انبار علوفه می‌شود
بی‌آن‌که دستی رشته‌ای از دوستی گره بزند.

ببین چه غم‌گین است علف‌زار
از وقتی که دیگر نمی‌شود آن‌جا آواز خواند
ببین نی‌ها چه سخت‌اند در انتهای علف‌زار
چه شتابی می‌کند سحر برای ترک چشمه‌سار.



#آلن_برن
برگردان: #اصغر_نوری
دستی که تنت را لمس کرده 

دستم که تنت را لمس کرده 
بهتر خواهد نوشت.

همان ساعت‌ها 
در همان هوا زنگ می‌زنند 
و دوباره دست‌به‌دستِ هم 
ما را از هم جدا می‌کنند.

اما خاطره‌ی نزدیکیِ تو 
جوهری تازه‌ است 
که بی‌وقفه سراغش خواهم رفت 
تا در برابرم 
نوری دیگر و سایه‌ای دیگر بگسترانم.

اشتیاقم به تو 
ابری مبهم است که حالا 
ستاره‌های تازه‌ای از آن می‌چینم.

وعده‌های تنِ تو 
مرا قبل از گل دادنم به صلیب می‌کشند 
و حالا با شبحِ سبکِ تو 
این‌جا به خواب می‌روم 
به همراه قلم و اندیشه.

#آلن_برن
برگردان: #اصغر_نوری


@asheghanehaye_fatima
این جا آدم ها چنان خوشبخت اند که دیگر عاشق نمی شوند
هیچِ هیچ اند
به کس دیگری نیاز ندارند
به خدا هم همین طور
صبح می نشینند جلوی خانه های غرقِ نورشان
و تا شب منتظر مرگ می مانند
هیچ کس برنمی گردد
هیچ کدام از این دوستان شرمنده نمی گذارند روی پیشانی ام
ستاره ی بی رحم نگاهت را
نمی خواهم یخ بزنم
این شهر دریده از باد را هم نمی خواهم
منتظر می مانم، و تو هم منتظر می مانی
در نور خسته ی پاییز
این نور چهره ات را رنگ پریده می کند
این نور شبیه مرگ است
تو را هم همین نور تا اینجا هدایت کرد
و غم زخمی شب های اکتبر ..

منتظر می مانی در نور لرزان
خانه ها فرو می ریزند روی هم
باد پاییز شهر را می درد
پشت درهای بسته
ان هایی که منتظر مرگ اند
خوشبخت خوابیده اند لبریز از صبر

#آگوتا_کریستوف
#شاعر_مجارستان
ترجمه :
#اصغر_نوری
@asheghanehaye_fatima
این‌جا آدم‌ها چنان خوش‌بختند
که دیگر عاشق نمی‌شوند
هیچ هیچ‌اند
به کس دیگری نیاز ندارند
به خدا هم همین‌طور
صبح می‌نشینند جلوی خانه‌های غرق نورشان
و تا شب منتظر مرگ می‌مانند
هیچ کس برنمی‌گردد
هیچ‌کدام از این دوستان شرمنده نمی‌گذارند روی پیشانی‌ام
ستاره‌ی بی‌رحم نگاهت را
نمی‌خواهم یخ بزنم
این شهر دریده از باد را هم نمی‌خواهم
منتظر می‌مانم، و تو هم منتظر می‌مانی
در نور خسته‌ی پاییز
این نور چهره‌ات را رنگ‌پریده می‌کند
این نور شبیه مرگ است
تو را هم همین نور تا این‌جا هدایت کرد
و غم زخمی شب‌های اکتبر...

منتظر می‌مانی در نور لرزان
خانه ها فرومی‌ریزند روی هم
باد پاییز شهر را می‌درد
پشت درهای بسته
آن‌هایی که منتظر مرگند
خوش‌بخت خوابیده‌اند لبریز از صبر


#آگوتا_کریستوف
برگردان: #اصغر_نوری

@asheghanehaye_fatima
زنی كه من دوست دارمش
بافتنی نمی‌بافد
رويا ديدن بلد است
رویا رویا..
و رویاهایش ابرهايی پشمی‌ اند
ورم‌ كرده از اميدی رنگارنگ
كه شامگاه را فرا می‌خواند

اتو كردن را عجيب بلد است
عجايبی سرخ و آبی
تمام آن‌ چه كه شامگاهی و اعجاب‌ آورند
برای مجموعه‌ی خاطرات خشک
و شب‌های دراز زمستان

زنی كه من دوست دارمش
دوست داشتن بلد است
كاری سنگين مثل درد
و سخت مثل فردا
اضطراب‌ آور مثل روزهای جشن
وقتی همه چيز بهتر از بدتر است.


#فیلیپ_سوپو (فرانسه)
مترجم: #اصغر_نوری

@asheghanehaye_fatima