یک صبح
یک طلوع
یک شروع
آغازی نو برای زندگی و
فرصتی دوباره برای مهر ورزیدن
دلهاتون گرم امید باد.
الهی که هفته ای پر از برکت و سلامت پیش روداشته باشید☺️
#روز_نو_مبارک
@asheghanehaye_fatima
یک طلوع
یک شروع
آغازی نو برای زندگی و
فرصتی دوباره برای مهر ورزیدن
دلهاتون گرم امید باد.
الهی که هفته ای پر از برکت و سلامت پیش روداشته باشید☺️
#روز_نو_مبارک
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
خورشیدِ زلفنارنجی! کِی آفتاب خواهیکرد؟
این برفهای چرکین را کی آبِآب خواهی کرد؟
توفانِ اَخم بر ابرو! کِی این سرای وحشت را
با ساکنانِ ارواحش از پِی خراب خواهی کرد؟
دریای چشمزنگاری! با نطفهی کدامین وصل
شنریزهی صدفها را دُر خوشاب خواهی کرد؟
ابرِ ستبرِ پرباران! در برکهی کدامین دشت
با موجِ چرخییِ لغزان رقصِ حباب خواهی کرد؟
ای تاک! دَلو و آب است این صد دست و صد رَسَن داری
کِی خوشههای نارس را پُر شهد ناب خواهی کرد؟
ای آسمان! سرِ خفتن با یار مهربان دارم
گهوارهی کمانت را کِی جای خواب خواهی کرد؟
آه ای دل تهیدستم! مهمان که میرسد از راه
با سکهی کدامین قلب نُقل و شراب خواهی کرد؟
ای شهسوار رویایی! میگویی و نمیآیی
با این درنگ میمیرم پس کِی شتاب خواهی کرد؟
گر بگذری به دیدارم تمثالِ عشق خواهد شد
نقشی که از منِ کولی در دیده قاب خواهی کرد
#سیمین_بهبهانی
خورشیدِ زلفنارنجی! کِی آفتاب خواهیکرد؟
این برفهای چرکین را کی آبِآب خواهی کرد؟
توفانِ اَخم بر ابرو! کِی این سرای وحشت را
با ساکنانِ ارواحش از پِی خراب خواهی کرد؟
دریای چشمزنگاری! با نطفهی کدامین وصل
شنریزهی صدفها را دُر خوشاب خواهی کرد؟
ابرِ ستبرِ پرباران! در برکهی کدامین دشت
با موجِ چرخییِ لغزان رقصِ حباب خواهی کرد؟
ای تاک! دَلو و آب است این صد دست و صد رَسَن داری
کِی خوشههای نارس را پُر شهد ناب خواهی کرد؟
ای آسمان! سرِ خفتن با یار مهربان دارم
گهوارهی کمانت را کِی جای خواب خواهی کرد؟
آه ای دل تهیدستم! مهمان که میرسد از راه
با سکهی کدامین قلب نُقل و شراب خواهی کرد؟
ای شهسوار رویایی! میگویی و نمیآیی
با این درنگ میمیرم پس کِی شتاب خواهی کرد؟
گر بگذری به دیدارم تمثالِ عشق خواهد شد
نقشی که از منِ کولی در دیده قاب خواهی کرد
#سیمین_بهبهانی
@asheghanehaye_fatima
.
بعضی وقتا صبح که از خواب بیدار میشی
حس میکنی قراره امروز اتفاقی ببینیش !
حتی بیرون که میری خودتو برای دیدنش آماده میکنی .. شیک تر ... برازنده تر ...
میبینیش .. حرف میزنی ، در حد دو سه جمله !
اما دلت گرم میشه ...
این روزا
هر کاری میکنم
به دلم نمیفته که امروز قراره ببینمت !
نمیدونم چیکار باید کرد ..
انگار
یه جوری رفتی
که جز دردت
دیگه چیزی به دلم نمیفته ...
#مریم_قهرمانلو
.
بعضی وقتا صبح که از خواب بیدار میشی
حس میکنی قراره امروز اتفاقی ببینیش !
حتی بیرون که میری خودتو برای دیدنش آماده میکنی .. شیک تر ... برازنده تر ...
میبینیش .. حرف میزنی ، در حد دو سه جمله !
اما دلت گرم میشه ...
این روزا
هر کاری میکنم
به دلم نمیفته که امروز قراره ببینمت !
نمیدونم چیکار باید کرد ..
انگار
یه جوری رفتی
که جز دردت
دیگه چیزی به دلم نمیفته ...
#مریم_قهرمانلو
هر صبح...
لباسی از جِنس ....
دوست داشتن
می دوزم برایت..!
که روزی بیاییُ،
تَنَت کنی...
که دیگر نَخواهی
درهر آغوشی
گرم بشوی !
#فرشید_عسکری
@asheghanehaye_fatima
لباسی از جِنس ....
دوست داشتن
می دوزم برایت..!
که روزی بیاییُ،
تَنَت کنی...
که دیگر نَخواهی
درهر آغوشی
گرم بشوی !
#فرشید_عسکری
@asheghanehaye_fatima
بی تفاوت باشید!
شادی چیزی نیست
جز داشتن سلامت تن
و یک حافظهی ضعیف...
#آلبرت_شوایترز
Photo by Babak fatholahi
@asheghanehaye_fatima
شادی چیزی نیست
جز داشتن سلامت تن
و یک حافظهی ضعیف...
#آلبرت_شوایترز
Photo by Babak fatholahi
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
پاییز باشد و کسی نباشد
پا به پای دلت دیوانگی کند
و شانه به شانه ی بغضت ببارد
دست به دستت
پس کوچه های خیالت را قدم بزند ..
پاییز باشد و کسی نباشد
تو را به موسیقی باد و باران
به آواز و رقصِ برگها دعوت کند
مقابلت بنشیند
برایت چایی بریزد
فالِ حافظ بگیرد
و به فالت از ته دل بخندد ..
پاییز است..!
فکری برای آمدنت نمیکنی...!؟
#لیلا_مقربی
#سلام_اول_هفتت_بخیر 😍
#فکری_برای_آمدنت_نمیکنی؟👌♥️
.
.
پاییز باشد و کسی نباشد
پا به پای دلت دیوانگی کند
و شانه به شانه ی بغضت ببارد
دست به دستت
پس کوچه های خیالت را قدم بزند ..
پاییز باشد و کسی نباشد
تو را به موسیقی باد و باران
به آواز و رقصِ برگها دعوت کند
مقابلت بنشیند
برایت چایی بریزد
فالِ حافظ بگیرد
و به فالت از ته دل بخندد ..
پاییز است..!
فکری برای آمدنت نمیکنی...!؟
#لیلا_مقربی
#سلام_اول_هفتت_بخیر 😍
#فکری_برای_آمدنت_نمیکنی؟👌♥️
.
@asheghanehaye_fatima
برزخ
پس چشم در میانه ی این حفره های ناهمگون به هم نیامد.
دنیا شکاف برداشت
و در میان دو بطنش دچار گشت
خونی که در تصور شفاف چهره اش را باید بر می افروخت.
بر صخره ای کبود و لزج رو به بام های بالنده میخکوبت
کرده باشند
با کرکسی و سیمرغی کز دو سو به دعوت اندامت مهیا
شده اند .
یک نیمه لاشه ای که زمان در آن گندیده است
یک نیمه کودک اساطیری
که گیسوان زمان با سرخوشی
بر شاخه ی درخشانش آراسته است.
چشمی درون جمجمه ی نیمه اش
می بیند خود را و استخوان هایش را که ذره به ذره خاک می شوند
و در برابر چشم اندازی می بالد از چشم موزون
که در لطافت اندامی هر دم تابنده تر تابیده می شود
یک سو به ناگزیری خود می رود .
یک سو به ناگزیری خود می ماند.
و این شتاب هر دم افزون تر می شود .
یک سو زمین خود را سروده است
تصویر ها ترنمی سیمرغی را می آموزند.
رویای مادرانه زبان باز کرده است و
خاطره ی فرزندانش را چراغان می کند .
یک سو هنوز
بر سر کشیده سایه ی خود را و با تلفظ سنگین غار
در خود نجوا می کند
تنها زبان خاطره گویاست
که لحظه لحظه مرگ را هجی کرده است
و لحظه لحظه نیز
آهنگ واژه های موزون ناموزونش می دارد .
تا طرح خویش را ظلمت
در سنگ بازجوید
خیره ست در شکاف میان دو ابرو
و آرزو: چشمی نزدیک بین
کز رخنه های ممنوع
در طیف عشق می نگرد
چشم از زبان گنگخود آتش گرفته است
و آب می شود
در حفره ی سکوت
سرگشته در هوای سیمرغ
می افتد کناره ی صخره
و باز خود را بر می آورد.
#محمد_مختاری
برزخ
پس چشم در میانه ی این حفره های ناهمگون به هم نیامد.
دنیا شکاف برداشت
و در میان دو بطنش دچار گشت
خونی که در تصور شفاف چهره اش را باید بر می افروخت.
بر صخره ای کبود و لزج رو به بام های بالنده میخکوبت
کرده باشند
با کرکسی و سیمرغی کز دو سو به دعوت اندامت مهیا
شده اند .
یک نیمه لاشه ای که زمان در آن گندیده است
یک نیمه کودک اساطیری
که گیسوان زمان با سرخوشی
بر شاخه ی درخشانش آراسته است.
چشمی درون جمجمه ی نیمه اش
می بیند خود را و استخوان هایش را که ذره به ذره خاک می شوند
و در برابر چشم اندازی می بالد از چشم موزون
که در لطافت اندامی هر دم تابنده تر تابیده می شود
یک سو به ناگزیری خود می رود .
یک سو به ناگزیری خود می ماند.
و این شتاب هر دم افزون تر می شود .
یک سو زمین خود را سروده است
تصویر ها ترنمی سیمرغی را می آموزند.
رویای مادرانه زبان باز کرده است و
خاطره ی فرزندانش را چراغان می کند .
یک سو هنوز
بر سر کشیده سایه ی خود را و با تلفظ سنگین غار
در خود نجوا می کند
تنها زبان خاطره گویاست
که لحظه لحظه مرگ را هجی کرده است
و لحظه لحظه نیز
آهنگ واژه های موزون ناموزونش می دارد .
تا طرح خویش را ظلمت
در سنگ بازجوید
خیره ست در شکاف میان دو ابرو
و آرزو: چشمی نزدیک بین
کز رخنه های ممنوع
در طیف عشق می نگرد
چشم از زبان گنگخود آتش گرفته است
و آب می شود
در حفره ی سکوت
سرگشته در هوای سیمرغ
می افتد کناره ی صخره
و باز خود را بر می آورد.
#محمد_مختاری
گاهى چه
دوريم از كسى
كه دوستش داريم..!!
و چقدر به هم بدهكاريم!.
به راه رفتن
به حرف زدن
به آمدن
به ماندن
#امیر_وجود
دوريم از كسى
كه دوستش داريم..!!
و چقدر به هم بدهكاريم!.
به راه رفتن
به حرف زدن
به آمدن
به ماندن
#امیر_وجود
@asheghanehaye_fatima
#دیالوگ
استاد (عزت ا... انتظامی) : این سه کلمه ای که بهت میگم یادت نره؛عشق، ایمان، مرگ
شاگرد (محمدرضا فروتن) : همون سه کلمه ای که هر آدمی باید تنهای تنها تجربه کنه.
استاد : تنها عاشق میشی ، تنها ایمان میاری و تنها می میری... من نمی تونم به تو ایمان قرض بدم.
📼 چهل سالگی
🎬 علیرضا رئیسیان
#دیالوگ
استاد (عزت ا... انتظامی) : این سه کلمه ای که بهت میگم یادت نره؛عشق، ایمان، مرگ
شاگرد (محمدرضا فروتن) : همون سه کلمه ای که هر آدمی باید تنهای تنها تجربه کنه.
استاد : تنها عاشق میشی ، تنها ایمان میاری و تنها می میری... من نمی تونم به تو ایمان قرض بدم.
📼 چهل سالگی
🎬 علیرضا رئیسیان
@asheghanehaye_fatima
وال(آلپاچینو): میگن آدم دوبار میمیره؛ یه بار وقتی که روح از بدنش جدا میشه و یه بار وقتی کسی که دوسش داره برای آخرین بار اسمشو صدا میزنه...
📼رفقای استوار
🎬 فیشر استیونز
وال(آلپاچینو): میگن آدم دوبار میمیره؛ یه بار وقتی که روح از بدنش جدا میشه و یه بار وقتی کسی که دوسش داره برای آخرین بار اسمشو صدا میزنه...
📼رفقای استوار
🎬 فیشر استیونز
@asheghanehaye_fatima
من برنمیگردم به آغوشت
وقتی دلت اندازه ی من نیست
وقتی حواست پرته و فکرت
درگیرِ شعرِ تازه ی من نیست
من برنمیگردم به اون خونه
وقتی که عشقِ خونه بیماره
وقتی منِ دل مرده از دستت
زخمِ بدی روی تنش داره ...
#مریم_قهرمانلو
آبان ۹۷
بخشی از یک ترانه
من برنمیگردم به آغوشت
وقتی دلت اندازه ی من نیست
وقتی حواست پرته و فکرت
درگیرِ شعرِ تازه ی من نیست
من برنمیگردم به اون خونه
وقتی که عشقِ خونه بیماره
وقتی منِ دل مرده از دستت
زخمِ بدی روی تنش داره ...
#مریم_قهرمانلو
آبان ۹۷
بخشی از یک ترانه
@asheghanehaye_fatima☘
ساکت میایستد و حلقهٔ ازدواجش را در انگشتش میچرخاند.
انگار میخواهد چیزی بگوید ولی نمیداند چی.
همیشه برایش بینهایت سخت است که یک مکالمه را پیش ببرد.
این کار همیشه وظیفهٔ زنش بوده. اُوِه بیشتر وقتها فقط پاسخ میداده.
این شرایط برای هر دویشان هنوز جدید است. سرانجام اُوِه چمباتمه میزند، گلهای پژمرده را که هفته پیش کاشته بود از خاک در میآورد و آنها را با احتیاط توی یک ساک نایلونی میگذارد. خاک را با احتیاط میکَند تا گلهای جدید را بکارد.
خاک یخ زده.
دوباره که از جایش بلند میشود، به زنش میگوید: ( برق را باز هم گرون کردهاند)
سپس دست در جیب شلوار آنجا میایستد و زنش را تماشا میکند.
در آخر دستش را با احتیاط روی سنگ بزرگ میگذارد و با ملایمت طوری نوازشش میکند که انگار گونهٔ زنش باشد
زمزمه میکند: "دلم واسهات تنگ شده"
شش ماه میشود که زنش فوت کرده و اُوِه هنوز هم روزی دوبار توی خانه میچرخد و رادیاتورها را وارسی میکند، مبادا زنش درجهشان را یواشکی بالا برده باشد.
#مردی_به_نام_اوه
#فردریک_بکمن
ساکت میایستد و حلقهٔ ازدواجش را در انگشتش میچرخاند.
انگار میخواهد چیزی بگوید ولی نمیداند چی.
همیشه برایش بینهایت سخت است که یک مکالمه را پیش ببرد.
این کار همیشه وظیفهٔ زنش بوده. اُوِه بیشتر وقتها فقط پاسخ میداده.
این شرایط برای هر دویشان هنوز جدید است. سرانجام اُوِه چمباتمه میزند، گلهای پژمرده را که هفته پیش کاشته بود از خاک در میآورد و آنها را با احتیاط توی یک ساک نایلونی میگذارد. خاک را با احتیاط میکَند تا گلهای جدید را بکارد.
خاک یخ زده.
دوباره که از جایش بلند میشود، به زنش میگوید: ( برق را باز هم گرون کردهاند)
سپس دست در جیب شلوار آنجا میایستد و زنش را تماشا میکند.
در آخر دستش را با احتیاط روی سنگ بزرگ میگذارد و با ملایمت طوری نوازشش میکند که انگار گونهٔ زنش باشد
زمزمه میکند: "دلم واسهات تنگ شده"
شش ماه میشود که زنش فوت کرده و اُوِه هنوز هم روزی دوبار توی خانه میچرخد و رادیاتورها را وارسی میکند، مبادا زنش درجهشان را یواشکی بالا برده باشد.
#مردی_به_نام_اوه
#فردریک_بکمن
طبق قرار بین خودمان
مهریه ی تو چند بوسه ی زیبا بود.
بیچاره عموت بی خبر،
هی می گفت.
ای بابا ..،
که داده که گرفته!
#رسول_ادهمی
@asheghanehaye_fatima
مهریه ی تو چند بوسه ی زیبا بود.
بیچاره عموت بی خبر،
هی می گفت.
ای بابا ..،
که داده که گرفته!
#رسول_ادهمی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هر بار بعد از ديدار تو
مي نشينم
مثل زلزله زده ها
در کنار صندلي ام
و کشتگانم را مي شمارم
و تکه پاره هاي تنم را جمع ميکنم
#سعاد_الصباح
هر بار بعد از ديدار تو
مي نشينم
مثل زلزله زده ها
در کنار صندلي ام
و کشتگانم را مي شمارم
و تکه پاره هاي تنم را جمع ميکنم
#سعاد_الصباح