قلبم را در مجری ِ کهنه ای پنهان می کنم
در اتاقی که دریچهایش نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک خم میشوم
و به جای همه نومیدان میگریم.
آه
من، حرام شدهام
با این همه، ای قلب در به در
از یاد مبر
که ما
من و تو
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را
رعایت کرده ایم
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
در اتاقی که دریچهایش نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک خم میشوم
و به جای همه نومیدان میگریم.
آه
من، حرام شدهام
با این همه، ای قلب در به در
از یاد مبر
که ما
من و تو
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را
رعایت کرده ایم
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطرهای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمیاش مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکیاش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند در دردها و شادیهاشان حتی با نان خشکشان
و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند!
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطرهای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمیاش مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکیاش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند در دردها و شادیهاشان حتی با نان خشکشان
و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند!
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
من اینجا
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بىابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانهى من
کوک شدهى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند...
#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بىابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانهى من
کوک شدهى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند...
#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
چشم های تو،
زیباترین چشم هایی است
که آدم میتواند ببیند؛
و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛
سپیده دم همه ستاره هاست....
لبان تو آیینه ای است که از ظرافت روحت حرف میزند،
و روحت روح وقار و متانت است....
تو....،
لطف خدایی برای این جهان....
#احمد_شاملو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
زیباترین چشم هایی است
که آدم میتواند ببیند؛
و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛
سپیده دم همه ستاره هاست....
لبان تو آیینه ای است که از ظرافت روحت حرف میزند،
و روحت روح وقار و متانت است....
تو....،
لطف خدایی برای این جهان....
#احمد_شاملو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
❑ در این بنبست
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصاباناند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
۳۱ تیر ۱۳۵۸
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصاباناند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
۳۱ تیر ۱۳۵۸
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
تو
اى جاذبه ى لطيفِ عطش كه دشتِ خشك را دريا مى كنى
حقيقتى فريبنده تر از دروغ
با زيبايى ات - باكره تر از فريب - كه انديشه ى مرا
از تمامىِ آفرينش ها بارور مى كند .
#احمد_شاملو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
اى جاذبه ى لطيفِ عطش كه دشتِ خشك را دريا مى كنى
حقيقتى فريبنده تر از دروغ
با زيبايى ات - باكره تر از فريب - كه انديشه ى مرا
از تمامىِ آفرينش ها بارور مى كند .
#احمد_شاملو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بگذار
آفتاب من
پيرهن ام باشد
و آسمان من
آن کهنه کرباس بی رنگ.
بگذار
بر زمين خود بايستم
بر خاکی از براده ی الماس و رعشه ی درد.
بگذار سرزمين ام را
زير پای خود احساس کنم
و صدای رويش خود را بشنوم:
رپ رپه ی طبل های خون را
در چيتگر
و نعره ي ببرهای عاشق را
در ديلمان.
وگرنه چه هنگام می زيسته ام؟
کدام مجموعه ي پيوسته ی روزها و شبان را من؟
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
آفتاب من
پيرهن ام باشد
و آسمان من
آن کهنه کرباس بی رنگ.
بگذار
بر زمين خود بايستم
بر خاکی از براده ی الماس و رعشه ی درد.
بگذار سرزمين ام را
زير پای خود احساس کنم
و صدای رويش خود را بشنوم:
رپ رپه ی طبل های خون را
در چيتگر
و نعره ي ببرهای عاشق را
در ديلمان.
وگرنه چه هنگام می زيسته ام؟
کدام مجموعه ي پيوسته ی روزها و شبان را من؟
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima