به تو سلام میکنم
کنارِ تو مینشینم
و در خلوتِ تو
شهرِ بزرگِ من بَنا میشود.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم،
در خلوتِ تو
این حقیقت را باز مییابم ...
خسته، خسته،
از راهکورههای تردید میآیم.
چون آینهیی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد
نَه ساقهی بازوهایت
نَه چشمههای تَنَت.
بیتو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع میکنی
من گرمایت را از دور میچِشَم
و شهرِ من بیدار میشود ...
با غلغلهها، تردیدها، تلاشها،
و غلغلهی مرَدّدِ تلاشهایش.
دیگر هیچچیز
نمیخواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا میسوزاند.
من به دنبالِ سَحَری سرگردان میگردم ...
تو سخن میگویی، من نمیشنوم
تو سکوت میکنی، من فریاد میزنم
با مَنی، با خود نیستم
و بیتو خود را در نمییابم
دیگر هیچ چیز
نمیخواهد، نمیتواند تسکینم بدهد.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
این حقیقت را
در خلوتِ تو باز یافتهام.
حقیقت بزرگ است و من کوچکم،
با تو بیگانهام.
فریادِ مرغ را بِشنو
سایهی علف را با سایهات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن، بیگانهی من!
مرا با خودت یکی کن ...
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
کنارِ تو مینشینم
و در خلوتِ تو
شهرِ بزرگِ من بَنا میشود.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم،
در خلوتِ تو
این حقیقت را باز مییابم ...
خسته، خسته،
از راهکورههای تردید میآیم.
چون آینهیی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد
نَه ساقهی بازوهایت
نَه چشمههای تَنَت.
بیتو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع میکنی
من گرمایت را از دور میچِشَم
و شهرِ من بیدار میشود ...
با غلغلهها، تردیدها، تلاشها،
و غلغلهی مرَدّدِ تلاشهایش.
دیگر هیچچیز
نمیخواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا میسوزاند.
من به دنبالِ سَحَری سرگردان میگردم ...
تو سخن میگویی، من نمیشنوم
تو سکوت میکنی، من فریاد میزنم
با مَنی، با خود نیستم
و بیتو خود را در نمییابم
دیگر هیچ چیز
نمیخواهد، نمیتواند تسکینم بدهد.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
این حقیقت را
در خلوتِ تو باز یافتهام.
حقیقت بزرگ است و من کوچکم،
با تو بیگانهام.
فریادِ مرغ را بِشنو
سایهی علف را با سایهات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن، بیگانهی من!
مرا با خودت یکی کن ...
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد.
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد.
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطرِ گسترهی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوستداشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست.
تو را برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکّی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطرِ گسترهی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوستداشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست.
تو را برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکّی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
رؤیاهاتو از دست نده
واسه اینکه اگه رؤیاها بمیرن
زندگی عین بیابون برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.
رؤیاهاتو از دس نده
واسه اینکه اگه رؤیاها بمیرن
زندگی عین مرغ بریدهبالی میمونه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
#لنگستون_هیوز
برگردان: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
واسه اینکه اگه رؤیاها بمیرن
زندگی عین بیابون برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.
رؤیاهاتو از دس نده
واسه اینکه اگه رؤیاها بمیرن
زندگی عین مرغ بریدهبالی میمونه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
#لنگستون_هیوز
برگردان: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
قلبم را در مجری ِ کهنه ای پنهان می کنم
در اتاقی که دریچهایش نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک خم میشوم
و به جای همه نومیدان میگریم.
آه
من، حرام شدهام
با این همه، ای قلب در به در
از یاد مبر
که ما
من و تو
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را
رعایت کرده ایم
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
در اتاقی که دریچهایش نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک خم میشوم
و به جای همه نومیدان میگریم.
آه
من، حرام شدهام
با این همه، ای قلب در به در
از یاد مبر
که ما
من و تو
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را
رعایت کرده ایم
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطرهای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمیاش مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکیاش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند در دردها و شادیهاشان حتی با نان خشکشان
و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند!
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطرهای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمیاش مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکیاش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند در دردها و شادیهاشان حتی با نان خشکشان
و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند!
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
من اینجا
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بىابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانهى من
کوک شدهى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند...
#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بىابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانهى من
کوک شدهى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند...
#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
چشم های تو،
زیباترین چشم هایی است
که آدم میتواند ببیند؛
و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛
سپیده دم همه ستاره هاست....
لبان تو آیینه ای است که از ظرافت روحت حرف میزند،
و روحت روح وقار و متانت است....
تو....،
لطف خدایی برای این جهان....
#احمد_شاملو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
زیباترین چشم هایی است
که آدم میتواند ببیند؛
و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛
سپیده دم همه ستاره هاست....
لبان تو آیینه ای است که از ظرافت روحت حرف میزند،
و روحت روح وقار و متانت است....
تو....،
لطف خدایی برای این جهان....
#احمد_شاملو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima