من کجا توانم بود جز به یادِ تو ،وقتی
خاطراتِ تو چون خون، در رگانِ من جاری است
هر که را که غیر از تو گوش میکنم ،ناچار
قصّهٔ ملالانگیز، داستانِ تکراری است
با منیّ و تصویرت در صفِ تداعیها
اختتامِ پیش از خواب، افتتاحِ بیداری است
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خاطراتِ تو چون خون، در رگانِ من جاری است
هر که را که غیر از تو گوش میکنم ،ناچار
قصّهٔ ملالانگیز، داستانِ تکراری است
با منیّ و تصویرت در صفِ تداعیها
اختتامِ پیش از خواب، افتتاحِ بیداری است
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تخیّل نازکآراییش را، ام از تو میگیرد
تغزّل در شکوفاییش الهام از تو میگیرد
تو لب تر کن، تو از چشمت شرابِ من به ساغر کن
که تنها میپرستِ مستِ من، جام از تو میگیرد
بیا آبی بزن بر آتشِ تندِ تنشهایم
که دل در بیقراریهاش، آرام از تو میگیرد
لبم زنبورِ صحراگردِ وحشی، تو سراپا گل
که چون نوشِ لبت را میمکد، کام از تو میگیرد
تو میگویی چیام من یا کجایی، یا کدامینم؟
که نفسِ خویشتن گُم کردهام نام از تو میگیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل در به در گشتن
نشانِ آرزویش را سرانجام از تو میگیرد
نگارینا! زمانه بیتو جُز طرحی مشوّش نیست
که آب و زنگ اگر میگیرد ایّام، از تو میگیرد
تو پایانِ تمامِ جستوجوهای منی، ای یار!
خوشا بختِ تکاپویی که فرجام از تو میگیرد
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تغزّل در شکوفاییش الهام از تو میگیرد
تو لب تر کن، تو از چشمت شرابِ من به ساغر کن
که تنها میپرستِ مستِ من، جام از تو میگیرد
بیا آبی بزن بر آتشِ تندِ تنشهایم
که دل در بیقراریهاش، آرام از تو میگیرد
لبم زنبورِ صحراگردِ وحشی، تو سراپا گل
که چون نوشِ لبت را میمکد، کام از تو میگیرد
تو میگویی چیام من یا کجایی، یا کدامینم؟
که نفسِ خویشتن گُم کردهام نام از تو میگیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل در به در گشتن
نشانِ آرزویش را سرانجام از تو میگیرد
نگارینا! زمانه بیتو جُز طرحی مشوّش نیست
که آب و زنگ اگر میگیرد ایّام، از تو میگیرد
تو پایانِ تمامِ جستوجوهای منی، ای یار!
خوشا بختِ تکاپویی که فرجام از تو میگیرد
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خزان
به لطفِ تو
چشم و چراغِ تقویم است
که دیدنِ تو
در این فصل اتفاق افتاد ...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
به لطفِ تو
چشم و چراغِ تقویم است
که دیدنِ تو
در این فصل اتفاق افتاد ...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟
نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
***
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اون وَرِ ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن همیشه به هم باشن
رو قرارش نکنه یههو دلی پا بذاره
دلم از اون دلایِ قدیمییه، از اون دلا
که میخواد عاشق که شد، پا رویِ دنیا بذاره
یه پا مجنونه دلم، به شوقِ لیلی، که می خواد
بار و بندیل و ببنده، سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه میخواد، من میدونم، امّا لبت
سرِ هر جُمله دلش میخواد یه امّا بذاره
بیتو دنیا نمیارزه، تو با من باش و بذار
همهٔ دنیا منو، همیشه تنها بذاره
***
من میخوام تا آخرِ دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام، چشمِ تماشا بذاره
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
***
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اون وَرِ ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن همیشه به هم باشن
رو قرارش نکنه یههو دلی پا بذاره
دلم از اون دلایِ قدیمییه، از اون دلا
که میخواد عاشق که شد، پا رویِ دنیا بذاره
یه پا مجنونه دلم، به شوقِ لیلی، که می خواد
بار و بندیل و ببنده، سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه میخواد، من میدونم، امّا لبت
سرِ هر جُمله دلش میخواد یه امّا بذاره
بیتو دنیا نمیارزه، تو با من باش و بذار
همهٔ دنیا منو، همیشه تنها بذاره
***
من میخوام تا آخرِ دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام، چشمِ تماشا بذاره
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
سفر به خیر گل من که میروی با باد
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن یا کدام باغ و چمن
کجاست مقصدت ای گل کجاست مقصد باد
مباد بیم خزانت که هرکجا گذری
هزار باغ به شکرانهی تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخترین لحظهی تو خواهم داد
تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خستهپر دلشکستهای افتاد
غم چه میشود از دل بران که هر دو عنان
سپردهایم به تقدیر هر چه بادا باد
بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی ناکجاآباد
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن یا کدام باغ و چمن
کجاست مقصدت ای گل کجاست مقصد باد
مباد بیم خزانت که هرکجا گذری
هزار باغ به شکرانهی تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخترین لحظهی تو خواهم داد
تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خستهپر دلشکستهای افتاد
غم چه میشود از دل بران که هر دو عنان
سپردهایم به تقدیر هر چه بادا باد
بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی ناکجاآباد
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
بعداز تو گيجم بی قرارم خالی ام منگم
بر داربستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در ميان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
بر داربستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در ميان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
انگار با تمام جهان وصل میشوم
در لحظهای که میکِشَمت تنگ در بغل
من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار
با وعدهی ثواب و بهشتان محتمل؟
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
در لحظهای که میکِشَمت تنگ در بغل
من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار
با وعدهی ثواب و بهشتان محتمل؟
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال
نصیبی نمیبرید از من...
شعرخوانی زندهیاد #حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
که جز ملال
نصیبی نمیبرید از من...
شعرخوانی زندهیاد #حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
@asru1
مادیان من! پس کی میبری سوارت را؟
میکشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را
میشناسمت آری تاختن در آزادیست
آنچه میدهد تسکین روح بیقرارت را
آسمان بارانی با کمان رنگینش
در خوشآمدت طاقی بسته رهگذارت را
کاکل بلندت را باد میزند شانه،
صبحدم که میگیری دوش آبشارت را
ز آفتاب میپیچد، حولهای بر اندامت
آسمان که مهتروار دارد انتظارت را
دشت پیش روی تو، سفرهای است گسترده
میچری در آرامش قوت سبزه زارت را
تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل
بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را...
چار پرترین شبدر با تو هست و هر سویی
میروی و همراهت میبری بهارت را
مژده سفر دارد چون به اهتزاز آرد
در نسیمها یالت، بیرق بشارت را
آسمان نمازش را رو به خاک میخواند
ماهِ نو که میبوسد نعل نقره کارت را
شاعر توام چون باد، شاعری که در شعرش
دشت و درّه میبوسند پای راهوارت را
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
مادیان من! پس کی میبری سوارت را؟
میکشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را
میشناسمت آری تاختن در آزادیست
آنچه میدهد تسکین روح بیقرارت را
آسمان بارانی با کمان رنگینش
در خوشآمدت طاقی بسته رهگذارت را
کاکل بلندت را باد میزند شانه،
صبحدم که میگیری دوش آبشارت را
ز آفتاب میپیچد، حولهای بر اندامت
آسمان که مهتروار دارد انتظارت را
دشت پیش روی تو، سفرهای است گسترده
میچری در آرامش قوت سبزه زارت را
تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل
بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را...
چار پرترین شبدر با تو هست و هر سویی
میروی و همراهت میبری بهارت را
مژده سفر دارد چون به اهتزاز آرد
در نسیمها یالت، بیرق بشارت را
آسمان نمازش را رو به خاک میخواند
ماهِ نو که میبوسد نعل نقره کارت را
شاعر توام چون باد، شاعری که در شعرش
دشت و درّه میبوسند پای راهوارت را
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
مرا به بوی خوشَت جان ببخش و زنده بدار
کـه از تـوُ چیزی از ایـن بیشتر نمی خواهم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
کـه از تـوُ چیزی از ایـن بیشتر نمی خواهم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
رازی است در آن چشم سیاهت، بنمایش
شعری نسرودهست نگاهت، بسرایش
خوش میچرد آهوی لبت، غافل از این لب
این لب که پلنگانه کمین کرده برایش
سیبی است زنخدان بهشتیت که ناچار
پرهیز مرا میشکند وسوسههایش
گستردگی سینه ات آفاق فلقهاست
مرغی است لبم، پر زده اکنون به هوایش
آغوش تو ای دوست! در باغ بهشت است
یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش
هر دیده که بینم به تو میسنجم و زشت است
چشمی که تو را دید، جز این نیست سزایش!
دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش
وصل تو، خود جان و همه جان جوان است
غم نیست اگر جان بستانی به بهایش
بانوی من، اندیشه مکن، عشق نمرده است
در شعر من، این سان که بلند است صدایش
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
شعری نسرودهست نگاهت، بسرایش
خوش میچرد آهوی لبت، غافل از این لب
این لب که پلنگانه کمین کرده برایش
سیبی است زنخدان بهشتیت که ناچار
پرهیز مرا میشکند وسوسههایش
گستردگی سینه ات آفاق فلقهاست
مرغی است لبم، پر زده اکنون به هوایش
آغوش تو ای دوست! در باغ بهشت است
یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش
هر دیده که بینم به تو میسنجم و زشت است
چشمی که تو را دید، جز این نیست سزایش!
دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش
وصل تو، خود جان و همه جان جوان است
غم نیست اگر جان بستانی به بهایش
بانوی من، اندیشه مکن، عشق نمرده است
در شعر من، این سان که بلند است صدایش
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
سلام! آینهٔ آفتابزادهٔ من!
صبیحِ جبههفروزِ جبینگشادهِٔ من!
اتاق را همه خورشید میکنی هر صبح
سلام آینهٔ روی رف نهادهٔ من!
همه کدورتِ پیچیده در تو نقش من است
مگر نه آینهای تو؟ زلالِ سادهٔ من!
به برگهای گل از تو غبار روبم. اگر،
خزان امان دهدم هست این ارادهٔ من.
که گفت (عشق نداند فرشته)*؟ اینک تو:
فرشتهٔ همه هستی به عشق دادهٔ من
ترا چه کار که سرو ایستاده میمیرد؟
همیشه سبز بمان، سروِ ایستادهٔ من!
به تو رسیدن و ماندن خوش است خانهٔ اَمن!
نهایت سفر! ای انتهای جادهٔ من.
اگرچه شعر مرا هرکه بشنود مست است
ولی تو مستتری از همه ز بادهٔ من
#حسین_منزوی
*فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز (حافظ)
@asheghanehaye_fatima
صبیحِ جبههفروزِ جبینگشادهِٔ من!
اتاق را همه خورشید میکنی هر صبح
سلام آینهٔ روی رف نهادهٔ من!
همه کدورتِ پیچیده در تو نقش من است
مگر نه آینهای تو؟ زلالِ سادهٔ من!
به برگهای گل از تو غبار روبم. اگر،
خزان امان دهدم هست این ارادهٔ من.
که گفت (عشق نداند فرشته)*؟ اینک تو:
فرشتهٔ همه هستی به عشق دادهٔ من
ترا چه کار که سرو ایستاده میمیرد؟
همیشه سبز بمان، سروِ ایستادهٔ من!
به تو رسیدن و ماندن خوش است خانهٔ اَمن!
نهایت سفر! ای انتهای جادهٔ من.
اگرچه شعر مرا هرکه بشنود مست است
ولی تو مستتری از همه ز بادهٔ من
#حسین_منزوی
*فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز (حافظ)
@asheghanehaye_fatima