عاشقانه های فاطیما
808 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
جز همين دربدر دشت و صحاری بودن
ما به جایی نرسيديم ز جاری بودن
چالشت چيست؟ كه تقدير تو هم، زين دو يكی است:
از كبوتر شدن و باز شكاری بودن
چه نشانی است به جز داغ خيانت به جبين؟
اين يهودا صفتان را ، ز حواری بودن
دوستخواهی است، به تعبير تو يا خودخواهی؟
در قفس، عاشق آواز قناری بودن
مرهمی زندگی‌ام، زخمی اگر، مرگم باش
كه به هر كار خوشا، يكسره كاری بودن
گر خزان اين‌همه رنگين و اگر مرگ اين است
دل كند گل به تمامی، ز بهاری بودن
عشق را ديده و نشناخت ترنج از دستش
آنكه می‌خواست ز هر وسوسه عاری بودن
باز ((بودن و نبودن؟)) اگر این است سؤال
هم‌چنان ((بودن)) اگر با توام آری ((بودن!))
دل من دشت پر از آهوكان شد، تا چند،
تو و در قلعهء‌ يك ياد، حصاری بودن؟
آتش عشقی از امروز بتابان ، تا كی
زير خاكستر پيراری و پاری بودن؟  

#حسین_منزوی  

@asheghanehaye_fatima
من کجا توانم بود جز به یادِ تو ،‌وقتی
خاطراتِ تو چون خون، ‌در رگانِ من جاری است
هر که را که غیر از تو گوش می‌کنم ،‌ناچار
قصّهٔ ملال‌انگیز، ‌داستانِ تکراری است
با منیّ و تصویرت در صفِ تداعی‌ها
اختتامِ پیش از خواب، ‌افتتاحِ بیداری است

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
تخیّل نازک‌آرایی‌ش را، ام از تو می‌گیرد
تغزّل در شکوفایی‌ش الهام از تو می‌گیرد
تو لب تر کن، تو از چشمت شرابِ من به ساغر کن
که تنها می‌پرستِ مستِ من، جام از تو می‌گیرد
بیا آبی بزن بر آتشِ تندِ تنش‌هایم
که دل در بیقراری‌هاش، آرام از تو می‌گیرد
لبم زنبورِ صحراگردِ وحشی، تو سراپا گل
که چون نوشِ لبت را می‌مکد، کام از تو می‌گیرد
تو می‌گویی چی‌ام من یا کجایی، یا کدامینم؟
که نفسِ خویشتن گُم کرده‌ام نام از تو می‌گیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل در به در گشتن
نشانِ آرزویش را سرانجام از تو می‌گیرد
نگارینا! زمانه بی‌تو جُز طرحی مشوّش نیست
که آب و زنگ اگر می‌گیرد ایّام، از تو می‌گیرد
تو پایانِ تمامِ جست‌و‌جوهای منی، ای یار!
خوشا بختِ تکاپویی که فرجام از تو می‌گیرد

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
خزان
به لطفِ تو
چشم و چراغِ تقویم است

که دیدنِ تو 
    در این فصل  اتفاق افتاد ...




           #حسین_منزوی

@asheghanehaye_fatima
نمی‌شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟
نمی‌شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
***
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اون وَرِ ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن همیشه به هم باشن
رو قرارش نکنه یه‌هو دلی پا بذاره
دلم از اون دلایِ قدیمی‌یه، از اون دلا
که می‌خواد عاشق که شد، پا رویِ دنیا بذاره
یه پا مجنونه دلم، به شوقِ لیلی، که می خواد
بار و بندیل و ببنده، سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه می‌خواد، من می‌دونم، امّا لبت
سرِ هر جُمله دلش می‌خواد یه امّا بذاره
بی‌تو دنیا نمی‌ارزه، تو با من باش و بذار
همهٔ دنیا منو، همیشه تنها بذاره
***
من می‌خوام تا آخرِ دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام، چشمِ تماشا بذاره

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
سفر به خیر گل من که میروی با باد
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد

کدام دشت و دمن یا کدام باغ و چمن
کجاست مقصدت ای گل کجاست مقصد باد

مباد بیم خزانت که هرکجا گذری
هزار باغ به شکرانه‌ی تو خواهد زاد

خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد

تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخ‌ترین لحظه‌ی تو خواهم داد    

تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خسته‌پر دل‌شکسته‌ای افتاد

غم چه می‌شود از دل بران که هر دو عنان
سپرده‌ایم به تقدیر هر چه بادا باد

بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی ناکجاآباد

#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima
بعداز تو گيجم بی قرارم خالی ام منگم
بر داربستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم

صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در ميان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم

#حسین_منزوی



@asheghanehaye_fatima
انگار با تمام جهان وصل می‌شوم
در لحظه‌ای که می‌کِشَمت تنگ در بغل

من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار
با وعده‌ی ثواب و بهشتان محتمل؟

#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال
          نصیبی نمی‌برید از من...


شعرخوانی زنده‌یاد #حسین_منزوی

@asheghanehaye_fatima
@asru1

مادیان من! پس کی می‌بری سوارت را؟
می‌کشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را

می‌شناسمت آری تاختن در آزادی‌ست
آنچه می‌دهد تسکین روح بیقرارت را

آسمان بارانی با کمان رنگینش
در خوش‌آمدت طاقی بسته رهگذارت را

کاکل بلندت را باد می‌زند شانه،
صبحدم که می‌گیری دوش آبشارت را

ز آفتاب می‌پیچد، حوله‌ای بر اندامت
آسمان که مهتروار دارد انتظارت را

دشت پیش روی تو، سفره‌ای است گسترده
می‌چری در آرامش قوت سبزه زارت را

تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل
بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را...

چار پرترین شبدر با تو هست و هر سویی
می‌روی و همراهت می‌بری بهارت را

مژده سفر دارد چون به اهتزاز آرد
در نسیم‌ها یالت، بیرق بشارت را

آسمان نمازش را رو به خاک می‌خواند
ماهِ نو که می‌بوسد نعل نقره کارت را

شاعر توام چون باد، شاعری که در شعرش
دشت و درّه می‌بوسند پای راهوارت را

#حسین_منزوی



@asheghanehaye_fatima
مرا به بوی خوشَت جان ببخش و زنده بدار

کـه از تـوُ چیزی از ایـن بیشتر نمی‌ خواهم


#حسین_منزوی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@asheghanehaye_fatima
انگار با تمام جهان وصل مى شوم
در لحظه اى كه مى كشمت تنگ در بغل...

#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima
رازی‌ است در آن چشم سیاهت، بنمایش
شعری نسروده‌ست نگاهت، بسرایش

خوش می‌چرد آهوی لبت، غافل از این لب
این لب که پلنگانه کمین کرده برایش

سیبی است زنخدان بهشتیت که ناچار
پرهیز مرا می‌شکند وسوسه‌هایش

گستردگی سینه ات آفاق فلق‌هاست
مرغی است لبم، پر زده اکنون به هوایش

آغوش تو ای دوست! در باغ بهشت است
یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش

هر دیده که بینم به تو می‌سنجم و زشت است
چشمی که تو را دید، جز این نیست سزایش!

دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش

وصل تو، خود جان و همه جان جوان است
غم نیست اگر جان بستانی به بهایش

بانوی من، اندیشه مکن، عشق نمرده است
در شعر من، این سان که بلند است صدایش

#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima