بسی گفتند: دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است
اما نوشداروست ...
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است
اما نوشداروست ...
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی
از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت غم
آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی
از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت غم
آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
هر صبح، گنجشکی، لب ایوان خانه
سر می دهد آوازهایی شادمانه
جان مایهی آواز او آزادی اوست
آزادی او چهره ساز ِ شادی اوست
پرواز، آواز
آواز، پرواز
بر شاخهها، بر بامها،
تا دور دست ِ بیکرانه
من نیز، هر صبح
اینجا، کنار پنجره، پر بسته، دلتنگ
شعری، سرودی، میسرایم
با حسرت ِ پرواز ِ آن مرغ خوشآهنگ
او، می سراید تا فضای صبحدم را
هر لحظه رنگینتر کند با هر ترانه
من، می سرایم، تا نمیرم؛ تا بمانم
بر ما چنین رفتهست فرمان زمانه
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
سر می دهد آوازهایی شادمانه
جان مایهی آواز او آزادی اوست
آزادی او چهره ساز ِ شادی اوست
پرواز، آواز
آواز، پرواز
بر شاخهها، بر بامها،
تا دور دست ِ بیکرانه
من نیز، هر صبح
اینجا، کنار پنجره، پر بسته، دلتنگ
شعری، سرودی، میسرایم
با حسرت ِ پرواز ِ آن مرغ خوشآهنگ
او، می سراید تا فضای صبحدم را
هر لحظه رنگینتر کند با هر ترانه
من، می سرایم، تا نمیرم؛ تا بمانم
بر ما چنین رفتهست فرمان زمانه
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
▪️
از زور تنهایی دارم مثل سگ کار میکنم و فراموش میکنم که شماها رفتهاید و برنمیگردید.
زندگی همین است. یا باید خودت را با سعادتهای زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده گول بزنی یا با سعادتهای دیریاب و غیرمعمول مثل شعر و سینما و هنر و از این مزخرفات! اما بههرحال همیشه تنها هستی. تنهایی تو را میخورد و خرد میکند. من قیافهام خیلی شکسته شده و موهایم سفید شده و فکر آیندهام خفهام میکند ولی بگذریم... بگذریم... بگذریم...
#فروغ_فرخزاد
نامهای به #فریدون_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
از زور تنهایی دارم مثل سگ کار میکنم و فراموش میکنم که شماها رفتهاید و برنمیگردید.
زندگی همین است. یا باید خودت را با سعادتهای زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده گول بزنی یا با سعادتهای دیریاب و غیرمعمول مثل شعر و سینما و هنر و از این مزخرفات! اما بههرحال همیشه تنها هستی. تنهایی تو را میخورد و خرد میکند. من قیافهام خیلی شکسته شده و موهایم سفید شده و فکر آیندهام خفهام میکند ولی بگذریم... بگذریم... بگذریم...
#فروغ_فرخزاد
نامهای به #فریدون_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
به شبهای بیخواب خو گرفتیم
به خوابهای بریده شده
در شیشههای شکسته
به معلولین با چوبهای زیرِ بغلشان
به گندابها در ساحلِ دریا
به نانهای سیاهِ پرتاپ شده در دریا
به صدای زنجیر که در آب میافتد،
به هنگامِ شب
خو گرفتیم که فراموشمان کنند.
و آن مجسمهی بیدست
زیبا بود
نمیدانستی کجا را نشان میداد
و اگر نشان میداد.
■شاعر: #یانیس_ریتسوس [ یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ ]
■برگردان: #فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima
به خوابهای بریده شده
در شیشههای شکسته
به معلولین با چوبهای زیرِ بغلشان
به گندابها در ساحلِ دریا
به نانهای سیاهِ پرتاپ شده در دریا
به صدای زنجیر که در آب میافتد،
به هنگامِ شب
خو گرفتیم که فراموشمان کنند.
و آن مجسمهی بیدست
زیبا بود
نمیدانستی کجا را نشان میداد
و اگر نشان میداد.
■شاعر: #یانیس_ریتسوس [ یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ ]
■برگردان: #فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima
پر كن پياله را
كاين آب آتشين
ديريست ره به حال خرابم نمیبرد
اين جامها كه در پی هم میشود تهی
دريای آتش است كه ريزم به كام خويش
گردآب میربايد و آبم نمیبرد
من با سمند سركش و جادویی شراب
تا بيكران عالم پندار رفتهام
تا دشت پر ستارهی انديشههای گرم
تا مرز ناشناختهی مرگ و زندگی
تا كوچه باغ خاطرههای گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمیبرد
هان ای عقاب عشق!
از اوج قلههای مه آلود دوردست
پرواز كن به دشت غمانگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمیبرد
آن بی ستارهام كه عقابم نمیبرد
در راه زندگی
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اينكه ناله میكشم از دل كه:
آب... آب...
ديگر فريب هم به سرابم نمیبرد
پر كن پياله را
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
كاين آب آتشين
ديريست ره به حال خرابم نمیبرد
اين جامها كه در پی هم میشود تهی
دريای آتش است كه ريزم به كام خويش
گردآب میربايد و آبم نمیبرد
من با سمند سركش و جادویی شراب
تا بيكران عالم پندار رفتهام
تا دشت پر ستارهی انديشههای گرم
تا مرز ناشناختهی مرگ و زندگی
تا كوچه باغ خاطرههای گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمیبرد
هان ای عقاب عشق!
از اوج قلههای مه آلود دوردست
پرواز كن به دشت غمانگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمیبرد
آن بی ستارهام كه عقابم نمیبرد
در راه زندگی
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اينكه ناله میكشم از دل كه:
آب... آب...
ديگر فريب هم به سرابم نمیبرد
پر كن پياله را
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima