.
هنوز خوابِ انار وُ غزل وُ
فالِ حافظ می بینیم
و شب ها از پیِ سپیده دم
منتظرِ تعبیرِ اینهمه استعاره یِ زیبا
که از پسِ رویایی ،حریرِ عریانِ
حقیقت بر تنِ نازکِ خویش برکشد،
صبوریم وُ باز هم
خوابِ یاس وُ بهار وُ تمشک می بینیم،
شاید فردا لبِ حوضچه یِ آبی
کنارِ یاری تفالِ حافظ زنیم وُ
تمشکِ بوسه بِچینیم،
خدا را چه دیدی
او با عاشقان عهدِ دیرینه دارد...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
هنوز خوابِ انار وُ غزل وُ
فالِ حافظ می بینیم
و شب ها از پیِ سپیده دم
منتظرِ تعبیرِ اینهمه استعاره یِ زیبا
که از پسِ رویایی ،حریرِ عریانِ
حقیقت بر تنِ نازکِ خویش برکشد،
صبوریم وُ باز هم
خوابِ یاس وُ بهار وُ تمشک می بینیم،
شاید فردا لبِ حوضچه یِ آبی
کنارِ یاری تفالِ حافظ زنیم وُ
تمشکِ بوسه بِچینیم،
خدا را چه دیدی
او با عاشقان عهدِ دیرینه دارد...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
خوش آمدی
که آفتاب برآمد به سلام ات
گل شکفت به نامت
بوسه دوید به رویت
و من بال گشودم سویت،
از کجا دانستی
پیچکِ خیالم
بسِ که چنگ کشید بر پنجره ات
افتاد به حالِ پژمردن،
بنشین که بی تو
من وُ شب هایِ تنهایی
دمی نخفته ایم زِ یادت،
بمان که با تو درود بر بیداری...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
خوش آمدی
که آفتاب برآمد به سلام ات
گل شکفت به نامت
بوسه دوید به رویت
و من بال گشودم سویت،
از کجا دانستی
پیچکِ خیالم
بسِ که چنگ کشید بر پنجره ات
افتاد به حالِ پژمردن،
بنشین که بی تو
من وُ شب هایِ تنهایی
دمی نخفته ایم زِ یادت،
بمان که با تو درود بر بیداری...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ای آن که تنت
اتحادِ نجابت است وُ اصالت
مجمرِ چند زخمی !؟
که این چُنین گُر گرفته ای از آه
و سینهات زبانه می کشد از شرار،
بیآویز در آغوشم تا عصیانی
که در ذره ذره پیکره ام آشیان دارد
آتش دردهایت را در بر فروگیرد،
بیآرام در میانِ بازوانم؛
سوگند بر خدایی
که بارها انکارش
و باز بر آستانش انابه نمودم ،
سوگند بر طغیان وُ یاغیگری هایم
که نگاهت به نیایش بدل میساخت،
بیا پیش از آن که
این دوزخِ چهل ساله
با نیشخندی وقیحانه
خود را فاتحِ زمان داند،
در کشاکشِ لب هامان
آن چنان از عشق در هم آمیزیم
آن چنان از نور در هم آویزیم
تا هزار گلِ ختمی در دهانمان روید،
که فرجامِ این شب ظلمت
که پایانِ این سیاهیِ مطلق
نزدیک است
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
اتحادِ نجابت است وُ اصالت
مجمرِ چند زخمی !؟
که این چُنین گُر گرفته ای از آه
و سینهات زبانه می کشد از شرار،
بیآویز در آغوشم تا عصیانی
که در ذره ذره پیکره ام آشیان دارد
آتش دردهایت را در بر فروگیرد،
بیآرام در میانِ بازوانم؛
سوگند بر خدایی
که بارها انکارش
و باز بر آستانش انابه نمودم ،
سوگند بر طغیان وُ یاغیگری هایم
که نگاهت به نیایش بدل میساخت،
بیا پیش از آن که
این دوزخِ چهل ساله
با نیشخندی وقیحانه
خود را فاتحِ زمان داند،
در کشاکشِ لب هامان
آن چنان از عشق در هم آمیزیم
آن چنان از نور در هم آویزیم
تا هزار گلِ ختمی در دهانمان روید،
که فرجامِ این شب ظلمت
که پایانِ این سیاهیِ مطلق
نزدیک است
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در چشمانت مینگرم ...
و میبینم چقدر شعر به آنها بدهکارم
هر مژه ات کلمه ای ست دلفریب
در کنار هم سطری عاشقانه شده
که غمزه یِ چشمانت سروده اند
آن مردمکِ سیاهِ شورانگیز دیدگانت
شعری ست سپید
و آنگاه که میگریی
از هر قطره یِ اشکت
شعری نو زاده میشود
و آن زمان که میخندی
از برقِ نگاهِ شادمانت غزلی آفریده میشود
و چشم هایِ تو
قصیده ای عاشقانه
عزیزِ جانم ...
چقدر شعر به تو بدهکارم
شباهنگام...
پلک هایت را همچون جلد نفیسِ
دیوانِ شعری کهن
و دست نویس بر هم بگذار ...
حالا نوبت من است ...
و این شب بیداری ها
تا طلوعِ هزاران آفتاب
هزاران و هزارها ترانه یِ عاشقانه
برایت میسُرایم ...
دلبرکم ...
چقدر شعر نگفته به تو بدهکارم ...
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
و میبینم چقدر شعر به آنها بدهکارم
هر مژه ات کلمه ای ست دلفریب
در کنار هم سطری عاشقانه شده
که غمزه یِ چشمانت سروده اند
آن مردمکِ سیاهِ شورانگیز دیدگانت
شعری ست سپید
و آنگاه که میگریی
از هر قطره یِ اشکت
شعری نو زاده میشود
و آن زمان که میخندی
از برقِ نگاهِ شادمانت غزلی آفریده میشود
و چشم هایِ تو
قصیده ای عاشقانه
عزیزِ جانم ...
چقدر شعر به تو بدهکارم
شباهنگام...
پلک هایت را همچون جلد نفیسِ
دیوانِ شعری کهن
و دست نویس بر هم بگذار ...
حالا نوبت من است ...
و این شب بیداری ها
تا طلوعِ هزاران آفتاب
هزاران و هزارها ترانه یِ عاشقانه
برایت میسُرایم ...
دلبرکم ...
چقدر شعر نگفته به تو بدهکارم ...
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
بال گسترده ام بر بامِ خانه ات،
همچون کبوترِ جلدی،
نه دانه میخواهم ، نه آب
تنها تو بر بام آیی،
مرا در دست گیری....
دستی بر پَر و بالم کشی
لبخندی زنی، و مرا در قَفست اندازی
قفسِ تو ترجیحِ من بر رهایی ست،
و تنها اسارتی ست که اشتیاقِ آن ،
بِه از صدها آزادی ست
مرا رها مکُن...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بال گسترده ام بر بامِ خانه ات،
همچون کبوترِ جلدی،
نه دانه میخواهم ، نه آب
تنها تو بر بام آیی،
مرا در دست گیری....
دستی بر پَر و بالم کشی
لبخندی زنی، و مرا در قَفست اندازی
قفسِ تو ترجیحِ من بر رهایی ست،
و تنها اسارتی ست که اشتیاقِ آن ،
بِه از صدها آزادی ست
مرا رها مکُن...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
تو از آن منی
و از اینجا جز زمزمههایِ عاشقانه
نوایی شنیده نمیشود
اگر چه گه گاه انـدوه بار
اگر چه گاهی حزن آلـود
ولی صــدا
آوای عشـق است...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تو از آن منی
و از اینجا جز زمزمههایِ عاشقانه
نوایی شنیده نمیشود
اگر چه گه گاه انـدوه بار
اگر چه گاهی حزن آلـود
ولی صــدا
آوای عشـق است...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima