عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
.

دل از تو
کندم ، ولی ندانم
که گر گریزم، کجا گریزم، و گر بمانم ، کجا بمانم...

#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند:
آن لحظه‌ی گریخته‌ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوش‌ام آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوش‌ات آمدم
در باغِ شهرِ ما
در نورِ بام‌دادِ زمستانِ شهرِ ما
- شهری که زادگاهِ من و زادگاهِ توست -
شهری به روی خاک
خاکی که در میانِ کواکب ستاره‌یی‌ست.

■شاعر: #ژاک_پره‌ور [ Jacques Prévert / فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ ]

■برگردان: #نادر_نادرپور [ ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ – ۲۹بهمن ۱۳۷۸ ]

@asheghanehaye_fatima
"من مرغ کور جنگل شب بودم
باد غریب ، محرم رازم بود
چون بار شب به روی پرم می ریخت
تنها به خواب مرگ ، نیازم بود
هرگز ز لابلای هزاران
برگ
بر من نمی شکفت گل خورشید
هرگز گلابدان بلور ماه
بر من گلاب نور نمی پاشید
من مرغ کور جنگل شب بودم
برق ستارگان شب از من دور
در چشم من که پرده ی ظلمت داشت
فانوس دست رهگذران ، بی نور
من مرغ کور جنگل شب بودم
در قلب من همیشه زمستان بود
رنگ خزان و سایه ی تابستان
در پیش چشم من همه یکسان بود
می سوختم چو هیزم تر در خویش
دودم به چشم بی هنرم می رفت
چون آتش غروب فرو می مرد
تنها ، سرم به زیر پرم می رفت
یک شب که باد ، سم به زمین می کوفت
و ز یال او شراره فرو می ریخت
یک شب
که از خروش هزاران رعد
گویی که سنگپاره فرو می ریخت
از لابلای توده ی تاریکی
دستی درون لانه ی من لغزید
وز لرزه ای که در تن من افتاد
بنیاد آشیانه ی من لرزید
یک دم ، فشار گرم سرانگشتش
چون شعله ، بال های مرا سوزاند
تا پنجه اش به روی تنم لغزید
قلب من از تلاش تپیدن ماند
غافل که در سپیده دم این دست
خورشید بود و گرمی آتش بود
با سرمه ای دو چشم مرا وا کرد
این دست را خیال نوازش بود
زان پس . شبان تیره ی بی مهتاب
منقار غم به خاک نمالیدم
چون نور آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح ، ننالیدم
این دست گرم ، دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمه ی خورشدت"


#نادر_نادرپور


@asheghanehaye_fatima
آه ای عزیزِ بی‌خبر از من
امشب،
دل گرفته‌ی دریا
با یادگارهای کبودش،
در زیرِ گوش پنجره‌ام می‌تپد هنوز..

دریایِ مویْ سپید، به سر می‌زند هنوز
مشتِ هزار ماتمِ از یاد رفته را..
مهتاب می‌نویسد،
                 بر ماسه‌های سرد
شرحِ هزار شادیِ بر باد رفته را..

چشمِ حباب‌ها، همه از گریه‌ی فراق
آماس می‌کند..
تیغِ بنفشِ ماه،
این چشمه‌های گریان را
از جای می‌کند..

در من،
مدام باران می‌بارد..
زنجیرهای نازکِ از هم گسسته‌اش
از لابلایِ جنگل مژگانم،
در آسمانِ آیینه، پیداست!

از دور،
بادِ سرکشِ دریا
خاکستر ملایمِ نسیان را
آسانتر از سفیدیِ کف‌ها،
از روی آتشِ دلِ من می‌پراکند؛

یادِ تو را
      و عشقِ مرا
                  زنده می‌کند....


#نادر_نادرپور


@asheghanehaye_fatima
اینجا
مزار گمشده‌ی بوسه‌های توست.

#نادر_نادرپور

@asheghanehaye_fatima
یک شب
که از خروش هزاران رعد
گویی که سنگپاره فرو می‌ریخت
از لابلای تودهٔ تاریکی
دستی درون لانهٔ من لغزید
وز لرزه‌ای که در تن من افتاد
بنیاد آشیانهٔ من لرزید

یک دم، فشار گرم سرانگشتش
چون شعله، بال‌های مرا سوزاند
تا پنجه‌اش به روی تنم لغزید
قلب من از تلاش تپیدن ماند

غافل که در سپیده دم این دست
خورشید بود و گرمی آتش بود
با سرمه‌ای دو چشم مرا وا کرد
این دست را خیال نوازش بود
زان پس  شبان تیرهٔ بی مهتاب
منقار غم به خاک نمالیدم
چون نور آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح ، ننالیدم

این دست گرم ، دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمهٔ خورشیدت...



#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima