عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



ماه می‌خوابد به پشت ابر
اختری شبگرد از ره بازمی‌ماند
در شبِ من ، جغد هم حتی نمی‌خواند
و من...
چارمیخ ظلمت جادوگران هستم
ولی گر شمع‌آجینم کنند ، از ره نمی‌مانم.
با صدایی آشنا اوراد می‌خوانم
تا که باطل گردد این افسون

#نصرت_رحمانی
#کوچ_و_کویر
@asheghanehaye_fatima



ماه می‌خوابد به پشت ابر
اختری شبگرد از ره باز می‌ماند
در شبِ من جغد هم حتی نمی‌خواند
و من...
چارمیخ ظلمت جادوگران هستم
ولی گر شمع‌آجینم کنند، از ره نمی‌مانم
با صدایی آشنا اوراد می‌خوانم
تا که باطل گردد این افسون!



#نصرت_رحمانی
#کوچ_و_کویر
@asheghanehaye_fatima


«اولین نامه به آخرین زن»



لعنت به تو ای هرزهٔ منفور تبهکار
جانم همه در بزم سیاه تو تبه‌شد
لعنت به تو هرجاییِ مطرود گنه‌کیش
روزم همه در پای تو چون شام سیه‌شد



هر بوسهٔ ننگین تو داغیست به رویم
نفرین شدهٔ ملت خویشم ز گناهت
دیگر نه منم شاعر گمراه هوسباز
گمگشته به تاریکی چشمان سیاهت



چون مرد جذامیِ پریشانِ پلیدی
انگشت نمایم سر هر کوچهٔ این شهر
برخیز که بهتان رفیقان جگرم سوخت
همّت بنما، بر‌لب خشکم بچکان زهر



من هر چه کشیدم، ز برای تو کشیدم
کوشش بکن و خنجر تیزی به‌تنم کش
«...» قصه ی تلخیست، نخواهم
از خون تنت نقش سگی بر کفنم کش



سگ بودی و هر‌لحظه به دنبال هوس‌ها
هر لمحه به درگاه کسی پوزه کشیدی
تن بر لجن شهوت هر غیر فکندی
از جام گنهکاری هر مرد چشیدی



شب بودم و ننگت به‌دل خویش نهفتم
تا بر سر بازار ندانند که بودی
این درد مرا کُشت که هر بی‌خبری گفت:
هر شام به‌آغوش کسی صبح نمودی!



یکبار گنه کردم و زخمی ز گنه ماند
زخمی ز گنه مانده، روان می‌جَوَد ای زن
خونیست به چشمم که اگر پلک گشایم
بس راز کند فاش و به دامن رود ای زن!



بسیار در این‌باره سرودند که: «نصرت»
زنجیر محبّت به وطن را بگسسته
یاران همه در راه ولی شاعر آنان
در راه تو ای روسپی پست، نشسته



بگذار بگویند، سزاوارم و دانم
کفارهٔ کامیست که بیگاه چشیدم
بدرود که در آتشِ مردم بنشستم!
بدرود، ز گرداب هوس پای کشیدم!

'فروردین 32 - تهران'


#اولین_نامه_به_آخرین_زن
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #کوچ_و_کویر
@asheghanehaye_fatima
"بوسه"



کولی صفت گریخت میان شیار شب
شعری نخوانده خواندم و شب پاره پاره شد
وحشی صفت گریخت میان غبار روز
خورشید را شکستم و صدها ستاره شد


رقصید همچو دود و لب خسته را گشود
افتاد روی پایم و پرسید کیستی؟
با سنگ خنده ، سخت شکستم سکوت را
گفتم که : آتشم ، تو مگر آب نیستی؟


کولی صفت گریخت میان شیار شب
شعری نخوانده خواندم و شب پاره پاره شد
وحشی صفت گریخت میان غبار روز
خورشید را شکستم و صدها ستاره شد


#نصرت_رحمانی
#کوچ_و_کویر
@asheghanehaye_fatima


«فاحشه»

باد می‌پیچد در شاخه‌ٔ انجیر کهن
جغد می‌خندد از خانه‌ٔ همسایه‌ٔ دور
ماه می‌تابد بر چینه‌ٔ دیوار بلند
جوی می‌گرید در زیر درخت انگور



دیرگاهی‌ست که هر شب لب آن جوی خموش
تکیه داده است به جرز کج گاراژ خراب؛
بر سر کوچه‌ٔ متروک، بزک کرده زنی،
ز انتظار عبثی گشته ز حسرت بی‌تاب!



چشم‌ها دوخته بر راه، به امید کسی.
ایستاده‌است، در آن کوچه، کنار دیوار
لیک جز حق‌حق یک مرغ ز کاجی کهنه
همزبانی دگرش نیست در این وادیِ تار.



با خود اندیشه کند، «گر گذرد رهگذری
چین به ابرو فکنم، خنده‌کنم، ناز کنم
یا به‌پایش افتم، ناله‌کشان، گریه‌کنان،
تا سر گفتگوی خویش، بر او باز کنم!»



صبح می‌آید و یک کفتر چاهی چون دود،
می‌پرد از لب گلدسته‌ٔ مسجد به‌شتاب
عابری می‌گذرد، کوله‌به‌دوش از سر کوی
روسپی رفته به زیر پل مخروبه به خواب!



چشم‌ها دوخته‌ام بر ره و لب‌هایم قفل
منم آن فاحشه‌ٔ زشت که در پهنه‌ٔ زیست
غازه بر صورت خود می‌کشم و خون در دل
آه آن‌کس که به یک‌لحظه مرا خواهد-نیست!

#فاحشه
#نصرت_رحمانی
از دفتر #کوچ_و_کویر