@asheghanehaye_fatima
چون دستهای از پرندگان
خود را در تو فرو میریزم.
و همه عشق است و
همه جادوست،
تنات زیباست
چنان فروغ خاک،
که روز را
و شب را، به اعتدال
اندازه میکند.
شب، روز میشود
چون تو هستی
زنانه و کامل
میان بازوانم
انگار دو عالم همزاد
در یک اختر
#لدو_ایوو
#شاعر_برزیل🇧🇷
ترجمه:
#محسن_عمادی
چون دستهای از پرندگان
خود را در تو فرو میریزم.
و همه عشق است و
همه جادوست،
تنات زیباست
چنان فروغ خاک،
که روز را
و شب را، به اعتدال
اندازه میکند.
شب، روز میشود
چون تو هستی
زنانه و کامل
میان بازوانم
انگار دو عالم همزاد
در یک اختر
#لدو_ایوو
#شاعر_برزیل🇧🇷
ترجمه:
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
همهی روز،
دروازه باز میماند
ولی شب خودم میروم و میبندمش.
چشم به راهِ هیج مهمان شبانهای نیستم
اگر نیست آن طراری که از دیوار رویاها بالا میرود.
چنان خاموش است شب
که میلاد چشمهها را در کوهستانها میشنوم.
تخت سفیدم
چون راه شیری
در شب تاریک
به چشمام تنگ میآید.
یکتنه
تمام فضای عالم را اشغال میکنم....
دمِ غروب، چه عبث خیال میکردم که تنها خواهم خفت
مصون، به سیمهای خارداری که خاکهای مرا حصار میبندند
و به سگهایی که با چشمهای باز رویا میبینند.
شبهنگام
یک نسیم ساده، دیوارهای آدمی را ویران میکند.
هرچند سپیدهدمان دروازهام بسته خواهد بود
یقین دارم که در سکوت شب
کسی آن را گشوده است
و در دل ظلمات
شریکِ رویای بی قرارم بودهاست.
#لدو_ایوو
#شاعر_برزیل
ترجمه:
#محسن_عمادی
همهی روز،
دروازه باز میماند
ولی شب خودم میروم و میبندمش.
چشم به راهِ هیج مهمان شبانهای نیستم
اگر نیست آن طراری که از دیوار رویاها بالا میرود.
چنان خاموش است شب
که میلاد چشمهها را در کوهستانها میشنوم.
تخت سفیدم
چون راه شیری
در شب تاریک
به چشمام تنگ میآید.
یکتنه
تمام فضای عالم را اشغال میکنم....
دمِ غروب، چه عبث خیال میکردم که تنها خواهم خفت
مصون، به سیمهای خارداری که خاکهای مرا حصار میبندند
و به سگهایی که با چشمهای باز رویا میبینند.
شبهنگام
یک نسیم ساده، دیوارهای آدمی را ویران میکند.
هرچند سپیدهدمان دروازهام بسته خواهد بود
یقین دارم که در سکوت شب
کسی آن را گشوده است
و در دل ظلمات
شریکِ رویای بی قرارم بودهاست.
#لدو_ایوو
#شاعر_برزیل
ترجمه:
#محسن_عمادی