@asheghanehaye_fatima
شبی هم نوبت من میرسد،اینسان نمیماند
که دیگر ماه من در ابرها پنهان نمیماند
مرا باخود به شهر آوردهای اما نمیدانی
درخت سرو کوهی، زنده در گلدان نمیماند
تو با زیباییات خوش بودی و من باغزلهایم
که این میماند اما شک ندارم آن نمی ماند
که هر پاییز غیر از برگها در زیر پای من
صدایی در حیاط کوچکِ زندان نمیماند
بسا تا از شکوه ناصرالدینشاه و دربارش
به جز عکسی به روی شیشهی قلیان #نمیماند
#بنیامین_دیلم_کتولی
شبی هم نوبت من میرسد،اینسان نمیماند
که دیگر ماه من در ابرها پنهان نمیماند
مرا باخود به شهر آوردهای اما نمیدانی
درخت سرو کوهی، زنده در گلدان نمیماند
تو با زیباییات خوش بودی و من باغزلهایم
که این میماند اما شک ندارم آن نمی ماند
که هر پاییز غیر از برگها در زیر پای من
صدایی در حیاط کوچکِ زندان نمیماند
بسا تا از شکوه ناصرالدینشاه و دربارش
به جز عکسی به روی شیشهی قلیان #نمیماند
#بنیامین_دیلم_کتولی
@asheghanegaye_fatima
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!
#بنیامین_پورحسن
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!
#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima
اتفاق بزرگ زندگی ام ! کی می افتی میان آغوشم؟
من که عمری نخورده مست توام ،کی تو را جرعه جرعه می نوشم؟
کی قرار است آنکه می خواهم ، ته فنجان فال من باشی؟
یا که اصلا بگو چگونه؟ کجا؟ کی قرار است مال من باشی؟
#بنیامین_حسن_پور
#عزیز_روزهام🍀
اتفاق بزرگ زندگی ام ! کی می افتی میان آغوشم؟
من که عمری نخورده مست توام ،کی تو را جرعه جرعه می نوشم؟
کی قرار است آنکه می خواهم ، ته فنجان فال من باشی؟
یا که اصلا بگو چگونه؟ کجا؟ کی قرار است مال من باشی؟
#بنیامین_حسن_پور
#عزیز_روزهام🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من مانده ام و خاطــره ی مبهم تـو
جز رنــج، نصیبم نشد از عــالم تــو
سخت است که زندگی کنم وقتی که
تــو با دگـران باشی و مـن با غــم تو
#بنیامین
@asheghanehaye_fatima
جز رنــج، نصیبم نشد از عــالم تــو
سخت است که زندگی کنم وقتی که
تــو با دگـران باشی و مـن با غــم تو
#بنیامین
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارم!
تو را در عکس می شد کاش از حرکت نگه دارم!
زلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزد
که من این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارم
تو نیشابور نه، شیراز نه، آن کشوری هستی
که می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارم
که می کوشم پس از هر بوسه ای، عطر دهانش را
شبیه نامه ای سربسته در پاکت نگه دارم
شراب خانگی! این روزها باید که نامت را
به مستی در دهان خویش با وحشت نگه دارم ...
#بنیامین_دیلم_کتولی
گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارم!
تو را در عکس می شد کاش از حرکت نگه دارم!
زلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزد
که من این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارم
تو نیشابور نه، شیراز نه، آن کشوری هستی
که می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارم
که می کوشم پس از هر بوسه ای، عطر دهانش را
شبیه نامه ای سربسته در پاکت نگه دارم
شراب خانگی! این روزها باید که نامت را
به مستی در دهان خویش با وحشت نگه دارم ...
#بنیامین_دیلم_کتولی
@asheghanehaye_fatima
نه قراری برای ملاقات
نه حرفی برای گفتن
نه ذوقی برای خواندنِ کتابی،
من را چه شده بود؟
گوشه ی سرد اتاق زل زده بودم به این احوال سوت وکور
آهنگی که مدام تکرار میشد
صدای عقربه های ساعتی که گذر بی شوق زندگی را نشانم میداد
بشقاب غذایی که دست نخورده باقی مانده بود تا دانه های برنج را با سلیقه در بالکن بچینم
تا شاید پرندگان رهگذر را دعوت کنم به صرف تنهایی ام!
از سر بی حوصلگی سراغ کمد وسیله های قدیمی رفتم
نمی دانم،شاید لا به لای این اجناسِ خاک خورده به دنبال حوصله ی گم شده ام می گشتم
به دنبال روز هایی که به هر بهانه ای لب هایم کِش می آمد و لبخندی شورانگیز نظم پوست صورتم را بر هم میریخت.
هر کدام از این اجناس خاک خورده حامل تکه ای از من بود
حامل خاطره ای که در روزهای بی بازگشت جا مانده بود
چشمم خورد به یک گوشیِ تلفن همراه قدیمی که نمی دانم چه وقت اینجا رهایش کرده بودم.
گوشی را دستم گرفتم و نشستم کف زمین و روشن اش کردم
به رسم عادت همان روزها با تپش قلب و دست هایی عرق کرده یکراست رفتم سراغ پوشه ی پیام ها تا شاید حرفی یا جمله ی دلم را به لرزه بیاندازد
چشمانم را بستم و یکی از پیام ها را بازکردم
بعد از صدا زدن اسمم و چند کلمه قربان صدقه
نوشته بودی
"سرکلاس بند نمیشوم
مدام از پنجره بیرون را نگاه میکنم
آسمان ابری ست و باد میوزد، بوی باران دارد این هوا،
نشسته ایم به نوشتن و استاد مدام تکرار میکند با دلتان بنویسید
من اما دلم پیشِ تو مانده،
چتر نیاری با خودت،بارانی بپوش،عطر همیشگی ات را بزن و کفشی مناسب که پاهایت خسته نشود،میخواهم بی توجه به زمان قدم بزنیم،راستی شاخه گلِ آبی رنگ من فراموش نشود،اواسط خیابان ولیعصر، سر کوچه ی دلبر منتظرت هستم دلبر"
نمیدانم چه شد
بعد از خواندن پیامی که از تاریخ ارسالش سه سال و چند ماه میگذشت
وسط تابستانی گرم، بارانی پوشیدم و با همان سرو وضعی که خواسته بودی زدم به خیابان.
مردم طوری نگاهم میکردند که انگار دوکوچه بالاتر هوا ابری و طوفانی و سرد است امامن فقط بوی پاییز را شنیده بودم.
رسیدم سرِ همان کوچه ی همیشگی
ساعت ها نشستم به انتظارآمدن ات،
راستش با آن قول و قرارهایی که داشتیم اصلن هیچ وقت باور نمیکردم اینگونه فراموش شوی
اما فراموش شده بودیم
چشمانم را بستم تا خنده ات رایادم بیاید
چشمانم را بستم
چشمانت یادم آمد
شاخه گل از دستم افتاد
نمیتوانستم بروم
گفته بودی که منتظرم هستی
در یکی از پیام های آن گوشی لعنتی گفته بودی که منتظرت هستم
اما نیامدی
مانده بودم زیرِ بارانی که نمی بارید
بادی که نمیوزید
#ناشناس
#شما_فرستادید
#بنیامین
نه قراری برای ملاقات
نه حرفی برای گفتن
نه ذوقی برای خواندنِ کتابی،
من را چه شده بود؟
گوشه ی سرد اتاق زل زده بودم به این احوال سوت وکور
آهنگی که مدام تکرار میشد
صدای عقربه های ساعتی که گذر بی شوق زندگی را نشانم میداد
بشقاب غذایی که دست نخورده باقی مانده بود تا دانه های برنج را با سلیقه در بالکن بچینم
تا شاید پرندگان رهگذر را دعوت کنم به صرف تنهایی ام!
از سر بی حوصلگی سراغ کمد وسیله های قدیمی رفتم
نمی دانم،شاید لا به لای این اجناسِ خاک خورده به دنبال حوصله ی گم شده ام می گشتم
به دنبال روز هایی که به هر بهانه ای لب هایم کِش می آمد و لبخندی شورانگیز نظم پوست صورتم را بر هم میریخت.
هر کدام از این اجناس خاک خورده حامل تکه ای از من بود
حامل خاطره ای که در روزهای بی بازگشت جا مانده بود
چشمم خورد به یک گوشیِ تلفن همراه قدیمی که نمی دانم چه وقت اینجا رهایش کرده بودم.
گوشی را دستم گرفتم و نشستم کف زمین و روشن اش کردم
به رسم عادت همان روزها با تپش قلب و دست هایی عرق کرده یکراست رفتم سراغ پوشه ی پیام ها تا شاید حرفی یا جمله ی دلم را به لرزه بیاندازد
چشمانم را بستم و یکی از پیام ها را بازکردم
بعد از صدا زدن اسمم و چند کلمه قربان صدقه
نوشته بودی
"سرکلاس بند نمیشوم
مدام از پنجره بیرون را نگاه میکنم
آسمان ابری ست و باد میوزد، بوی باران دارد این هوا،
نشسته ایم به نوشتن و استاد مدام تکرار میکند با دلتان بنویسید
من اما دلم پیشِ تو مانده،
چتر نیاری با خودت،بارانی بپوش،عطر همیشگی ات را بزن و کفشی مناسب که پاهایت خسته نشود،میخواهم بی توجه به زمان قدم بزنیم،راستی شاخه گلِ آبی رنگ من فراموش نشود،اواسط خیابان ولیعصر، سر کوچه ی دلبر منتظرت هستم دلبر"
نمیدانم چه شد
بعد از خواندن پیامی که از تاریخ ارسالش سه سال و چند ماه میگذشت
وسط تابستانی گرم، بارانی پوشیدم و با همان سرو وضعی که خواسته بودی زدم به خیابان.
مردم طوری نگاهم میکردند که انگار دوکوچه بالاتر هوا ابری و طوفانی و سرد است امامن فقط بوی پاییز را شنیده بودم.
رسیدم سرِ همان کوچه ی همیشگی
ساعت ها نشستم به انتظارآمدن ات،
راستش با آن قول و قرارهایی که داشتیم اصلن هیچ وقت باور نمیکردم اینگونه فراموش شوی
اما فراموش شده بودیم
چشمانم را بستم تا خنده ات رایادم بیاید
چشمانم را بستم
چشمانت یادم آمد
شاخه گل از دستم افتاد
نمیتوانستم بروم
گفته بودی که منتظرم هستی
در یکی از پیام های آن گوشی لعنتی گفته بودی که منتظرت هستم
اما نیامدی
مانده بودم زیرِ بارانی که نمی بارید
بادی که نمیوزید
#ناشناس
#شما_فرستادید
#بنیامین
@asheghanehaye_fatima
با همین شعر میتوان گم کرد
پا به پایت هراس فردا را
پرت کرد از فراز ابروهات
"شیش دانگ" حواس فردا را
در همین شعر میتوان طی کرد
کل این راه را، و باز دوید
در کنارم بخواب دختر جان!
در همین شعر میشود خوابید!
گونه هایت، لبت، و دستانت
-دست و دلبازهای اندامت-
حسرت دستهای این مرد است
مردِ محلول در تهِ جامت
توی چشمت عصارهی ماه است
-عسل کوههای "کردستان"-
روی خوابم بپاش چشمت را
و مرا سمت ماه برگردان!
و مرا سمت ماه برگردان
تا پلنگانههای شب تا صبح
تا تهِ سوختن در آغوشت
از حریق تنِ تو تب تا صبح
از حریق تنِ تو تب تا صبح
تا طلوع نجیب چشمانت
دست آخر مرا ببر با خود
تا غروب غریب "تهران"ات
تو به کابوس من نمیآیی
عطر افسونگری که قبل از خواب
ریشههایت به آب وابستهست
گل نیلوفری که در مرداب
بانی این بنای ویرانی!
روح مستور در تجسدّ جان
اولین "عشق سالهای وبا" *
آخرین بازماندهی انسان!
خواب دیدم که میدوی با من
آهوانه میان "آهو دشت"
باز هم تیتر می زند "کیهان" :
ایها الناس! فتنهگر برگشت!
ایها الناس! می روم با او
سمت آغوشِ آبی دریا
"به تماشای آب های سپید" **
به تماشای کوچ دُرناها!
#بنیامین_پورحسن
با همین شعر میتوان گم کرد
پا به پایت هراس فردا را
پرت کرد از فراز ابروهات
"شیش دانگ" حواس فردا را
در همین شعر میتوان طی کرد
کل این راه را، و باز دوید
در کنارم بخواب دختر جان!
در همین شعر میشود خوابید!
گونه هایت، لبت، و دستانت
-دست و دلبازهای اندامت-
حسرت دستهای این مرد است
مردِ محلول در تهِ جامت
توی چشمت عصارهی ماه است
-عسل کوههای "کردستان"-
روی خوابم بپاش چشمت را
و مرا سمت ماه برگردان!
و مرا سمت ماه برگردان
تا پلنگانههای شب تا صبح
تا تهِ سوختن در آغوشت
از حریق تنِ تو تب تا صبح
از حریق تنِ تو تب تا صبح
تا طلوع نجیب چشمانت
دست آخر مرا ببر با خود
تا غروب غریب "تهران"ات
تو به کابوس من نمیآیی
عطر افسونگری که قبل از خواب
ریشههایت به آب وابستهست
گل نیلوفری که در مرداب
بانی این بنای ویرانی!
روح مستور در تجسدّ جان
اولین "عشق سالهای وبا" *
آخرین بازماندهی انسان!
خواب دیدم که میدوی با من
آهوانه میان "آهو دشت"
باز هم تیتر می زند "کیهان" :
ایها الناس! فتنهگر برگشت!
ایها الناس! می روم با او
سمت آغوشِ آبی دریا
"به تماشای آب های سپید" **
به تماشای کوچ دُرناها!
#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima
کمی باسرمه زیباکن دوچشمِ نکته بینت را
مشخص کن برایم مرزهای سرزمینت را
صدای نبض دستان تو دراین شهر می پیچد
اگر لختی نبندی دکمه های آستینت را
مرا هربار می سوزانی و هربار می خواهی
که بگذاری به روی آتشِ من ذره بینت را
تو آن تردیدِ باقی مانده در شاهان قاجاری
که با خونِ امیران رنگ کردی باغ فینت را
بگو ای مرگ، ای ترسای پیرِ پیرهن چرکین
بیاویزم کجای این شب٬آخر پوستینت را ؟!
#بنیامین_دیلم_کتولی
کمی باسرمه زیباکن دوچشمِ نکته بینت را
مشخص کن برایم مرزهای سرزمینت را
صدای نبض دستان تو دراین شهر می پیچد
اگر لختی نبندی دکمه های آستینت را
مرا هربار می سوزانی و هربار می خواهی
که بگذاری به روی آتشِ من ذره بینت را
تو آن تردیدِ باقی مانده در شاهان قاجاری
که با خونِ امیران رنگ کردی باغ فینت را
بگو ای مرگ، ای ترسای پیرِ پیرهن چرکین
بیاویزم کجای این شب٬آخر پوستینت را ؟!
#بنیامین_دیلم_کتولی
@asheghanehaye_fatima
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که , تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم !!
#بنیامین_پورحسن
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که , تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم !!
#بنیامین_پورحسن
Ghahveh
Benyamin Bahadori
اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
کافهها به چه کار میآیند؟
#نزار_قبانی
قهوه
#بنیامین_بهادری
@asheghanehaye_fatima
کافهها به چه کار میآیند؟
#نزار_قبانی
قهوه
#بنیامین_بهادری
@asheghanehaye_fatima
مهری که زدند بر لبانم سرخ است
دست و قلم و روح و روانم سرخ است
رازی به بزرگای تو در دل دارم
رازی که از آن لحن بیانم سرخ است
خون غزلی که می جهی بر کاغذ
از خواندن تو ذهن و زبانم سرخ است
بی تو همه ی فاصله ها زنجیرند
سلول به سلول جهانم سرخ است
تو زاده شدی تا که بهارم باشی
تو زاده شدی تا...که خزانم سرخ است...
با آمدن تو مثنوی رنگ گرفت
ارکان جهان مینوی رنگ گرفت
با آمدن تو مثنوی عاشق شد
مشهورترین وزن غزل , "هق هق " شد
ای بره ترین آدمِ یک عالم گرگ!
ممنون توام که بی دریغی و بزرگ
ای نشئه ی بالفطره و مادرزادی
ممنون توام که اتفاق افتادی
دنبال خودم در پی تو می گردم
باید به جهانی که تویی برگردم !
باید به غم انگیزترین رویایت
باید به لبِ مرز ترین دنیایت...
همزخمی و همزبانی ات را عشق است
ته لهجه ی آن جهانی ات را عشق است
من بغض شدم ,گریه شدم , زار شدم
تا بیت به بیت در تو تکرار شدم
"من" را به طریقی به "تو" مربوط بکن
من شمع تولدم مرا فوت بکن
پشت سرِ ما پنجره ها حرف زدند
اینجا همه ی پنجره ها نامردند
اکنون که به اندازه ی هم تنهاییم
محکوم به اتراق در این دنیاییم
بگذار که عشق تو به دادم برسد
بگذار "فرشته" هم به "آدم" برسد
بگذار شهید اولت من باشم
بگذار به اندازه ی تو زن باشم
بگذار که در مدار تو رقص کنم
بگذار که دور تو بگردم که تو را...
از سنگ ترین فاصله ها می گذرم
من راهی آخرین نبردم که تو را....
با اینکه بهارت به خزانم نرسید
بیچاره ترین حالت زردم که تو را...
شرمنده از اینکه خیسِ این ابیاتی
من بیست و دو بیت گریه کردم که تو را....
#بنیامین_پورحسن
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دست و قلم و روح و روانم سرخ است
رازی به بزرگای تو در دل دارم
رازی که از آن لحن بیانم سرخ است
خون غزلی که می جهی بر کاغذ
از خواندن تو ذهن و زبانم سرخ است
بی تو همه ی فاصله ها زنجیرند
سلول به سلول جهانم سرخ است
تو زاده شدی تا که بهارم باشی
تو زاده شدی تا...که خزانم سرخ است...
با آمدن تو مثنوی رنگ گرفت
ارکان جهان مینوی رنگ گرفت
با آمدن تو مثنوی عاشق شد
مشهورترین وزن غزل , "هق هق " شد
ای بره ترین آدمِ یک عالم گرگ!
ممنون توام که بی دریغی و بزرگ
ای نشئه ی بالفطره و مادرزادی
ممنون توام که اتفاق افتادی
دنبال خودم در پی تو می گردم
باید به جهانی که تویی برگردم !
باید به غم انگیزترین رویایت
باید به لبِ مرز ترین دنیایت...
همزخمی و همزبانی ات را عشق است
ته لهجه ی آن جهانی ات را عشق است
من بغض شدم ,گریه شدم , زار شدم
تا بیت به بیت در تو تکرار شدم
"من" را به طریقی به "تو" مربوط بکن
من شمع تولدم مرا فوت بکن
پشت سرِ ما پنجره ها حرف زدند
اینجا همه ی پنجره ها نامردند
اکنون که به اندازه ی هم تنهاییم
محکوم به اتراق در این دنیاییم
بگذار که عشق تو به دادم برسد
بگذار "فرشته" هم به "آدم" برسد
بگذار شهید اولت من باشم
بگذار به اندازه ی تو زن باشم
بگذار که در مدار تو رقص کنم
بگذار که دور تو بگردم که تو را...
از سنگ ترین فاصله ها می گذرم
من راهی آخرین نبردم که تو را....
با اینکه بهارت به خزانم نرسید
بیچاره ترین حالت زردم که تو را...
شرمنده از اینکه خیسِ این ابیاتی
من بیست و دو بیت گریه کردم که تو را....
#بنیامین_پورحسن
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تو از کجای جهانم مرا صدا کردی؟
که شرق و غرب و جنوب و شمال من شده ای!
چه کار خوب , برای که , در کجا کردم ؟
که بین این همه بدبخت مال من شده ای !
○○○○○○
[که بین این همه بدبخت مال من شده ای ...?!!!]
اگر چه جمله ی بالا نهایت رویاست
ولی به رغم غم و بغض و اشک معتقدم
خدای فاصله ها هم تهِ دلش با ماست !
○○○○○
شمال خاطره هایم , و شرق امیدم
جنوب خواهش من , مغرب بهار آور
جهات اربعه ام باش , ای عسل بانو !
جهات اربعه ام باش , ای غزل دختر !
○○○○○
بگیر دست خودت سرنوشت نحسم را
مرا از این منِ بدبخت , خوب خالی کن
مرا بگیر و ببند و مرا بریز و بپاش
مرا به آنچه که هستم دوباره حالی کن!
○○○○○
نبودنت به گواه هواشناسی شهر
شروع بارش بی وقفه ی مسلسل هاست
و حکم تیر , برای کسی که نذرت شد
ولی به طرز عجیبی هنوز هم تنهاست !
#بنیامین_پورحسن
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که شرق و غرب و جنوب و شمال من شده ای!
چه کار خوب , برای که , در کجا کردم ؟
که بین این همه بدبخت مال من شده ای !
○○○○○○
[که بین این همه بدبخت مال من شده ای ...?!!!]
اگر چه جمله ی بالا نهایت رویاست
ولی به رغم غم و بغض و اشک معتقدم
خدای فاصله ها هم تهِ دلش با ماست !
○○○○○
شمال خاطره هایم , و شرق امیدم
جنوب خواهش من , مغرب بهار آور
جهات اربعه ام باش , ای عسل بانو !
جهات اربعه ام باش , ای غزل دختر !
○○○○○
بگیر دست خودت سرنوشت نحسم را
مرا از این منِ بدبخت , خوب خالی کن
مرا بگیر و ببند و مرا بریز و بپاش
مرا به آنچه که هستم دوباره حالی کن!
○○○○○
نبودنت به گواه هواشناسی شهر
شروع بارش بی وقفه ی مسلسل هاست
و حکم تیر , برای کسی که نذرت شد
ولی به طرز عجیبی هنوز هم تنهاست !
#بنیامین_پورحسن
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چنان دلبستهام کردی
که با چشم خودم دیدم
خودم میرفتم اما
سایهام با من نمیآمد
#بنیامین_دیلم
@asheghanehaye_fatima
که با چشم خودم دیدم
خودم میرفتم اما
سایهام با من نمیآمد
#بنیامین_دیلم
@asheghanehaye_fatima