عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




به‌سان گرگ‌ها در فصل‏‌های خشک
همه‌جا می‌روییدم
باران را دوست می‌داشتیم
پاییز را می‌‏‌پرستیدیم
و حتا روزی هم
به فکر آن افتادیم
نامه‌ی تشکرآمیزی به آسمان بفرستیم
و جای تمبر را
به جای آن برگ‌پاییزی بچسبان‌ایم

ما باور داشتیم که کوه‌ها فناپذیرند
دریاها فناپذیرند
تمدن‌ها فناپذیرند
عشق، اما می‏‌ماند

و ناگه جدا شدیم
او کاناپه‌های بلند را دوست داشت
و من کشتی‏‌های بلند را
او شیفته‌ی نجوا و آه‏ کشیدن‏‌ها در قهوه‏‌خانه‏‌ها بود
و من عاشق پریدن و فریاد کشیدن در خیابان‏‌ها
با ‌این‌حال
بازوان‌ام در امتداد هستی
در انتظار اوست...


■●شاعر: #محمد_الماغوط |سوریه|

■●برگردان: #غسان_حمدان
@asheghanehaye_fatima



به‌سان گرگ‌ها در فصل‏‌های خشک
همه‌جا می‌روییدم
باران را دوست می‌داشتیم
پاییز را می‌‏‌پرستیدیم
و حتا روزی هم
به فکر آن افتادیم
نامه‌ی تشکرآمیزی به آسمان بفرستیم
و جای تمبر را
به جای آن برگ‌پاییزی بچسبان‌ایم

ما باور داشتیم که کوه‌ها فناپذیرند
دریاها فناپذیرند
تمدن‌ها فناپذیرند
عشق، اما می‏‌ماند

و ناگه جدا شدیم
او کاناپه‌های بلند را دوست داشت
و من کشتی‏‌های بلند را
او شیفته‌ی نجوا و آه‏ کشیدن‏‌ها در قهوه‏‌خانه‏‌ها بود
و من عاشق پریدن و فریاد کشیدن در خیابان‏‌ها
با ‌این‌حال
بازوان‌ام در امتداد هستی
در انتظار اوست...

■●شاعر: #محمد_الماغوط |سوریه|

■●برگردان: #غسان_حمدان
@asheghanehaye_fatima



به‌سان گرگ‌ها در فصل‏‌های خشک
همه‌جا می‌روییدم
باران را دوست می‌داشتیم
پاییز را می‌‏‌پرستیدیم
و حتا روزی هم
به فکر آن افتادیم
نامه‌ی تشکرآمیزی به آسمان بفرستیم
و جای تمبر را
به جای آن برگ‌پاییزی بچسبان‌ایم

ما باور داشتیم که کوه‌ها فناپذیرند
دریاها فناپذیرند
تمدن‌ها فناپذیرند
عشق، اما می‏‌ماند

و ناگه جدا شدیم
او کاناپه‌های بلند را دوست داشت
و من کشتی‏‌های بلند را
او شیفته‌ی نجوا و آه‏ کشیدن‏‌ها در قهوه‏‌خانه‏‌ها بود
و من عاشق پریدن و فریاد کشیدن در خیابان‏‌ها
با ‌این‌حال
بازوان‌ام در امتداد هستی
در انتظار اوست...

■●شاعر: #محمد_الماغوط | سوریه ●۲۰۰۶-۱۹۳۴ |

■●برگردان: #غسان_حمدان
@asheghanehaye_fatima




عشق گام‌هایی غمناک است در دل
و ملال پاییزی میان سینه‌ها
ای کودکی که به صدا درمی‌آوری
زنگ‌ دوات را در دلم
از پنجره‌ی قهوه‌خانه می‌بینم چشمان زیبایت را
در میان نسیم سرد
بوسه‌های سخت‌تر از سنگت را حس می‌کنم
ستمگری تو ، محبوب من
و چشمانت دو تخت زیر باران
مهربان باش با من
ای الهه‌ی موخرمایی
مرا آوازی ساز در دلت
و شاهینی گردِ سینه‌‌ات
بگذار ببینم عشق کوچکت را
که در تخت به فریاد می‌آید
من آن فراری‌ام با انگشتان سوخته
با چشمانی ابلهانه‌تر از مرداب
اگر ساکت و غمینم یافتی ، سرزنشم مکن
که من دلداده‌ی تو ام
دلداده‌ی مویت و لباست
و رایحه‌ی ساعدهای طلایی‌ات
محبوب من ، خشمگین باشی یا شاد
خواهش‌زای یا نه‌چندان گرم ، من دلداده‌ی تو ام
ای صنوبر غمین در خون من
از میان چشم‌های شادت
می‌بینم روستایم را
و گام‌های غمینم را میان کشتزارها
می‌بینم تخت خالی‌ام را
و موی طلایی‌ام را فروهشته بر میز
با من مهربان باش
فرشته‌ی کوچک صورتی‌رنگ
می‌روم کمی‌ دیگر تنها و سرگشته
و گام‌های غمینم
رو به آسمان دارد و می‌گرید

#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima


‏در اَعماقِ ما
رعد و برق‌ها
طوفان‌ها و باران‌هایی است

که هواشناسی‌ها

هرگز

از آن‌‌‌ها سخنی نمی‌گویند ...



#محمد_الماغوط
@aaheghanehaye_fatima



■«اندوهی در روشنای ماه»

ای بهارِ آینده از چشم‌هایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا
به سوی او ببر؛
چونان
شعر عاشقانه‌ای
یا
زخم خنجری.
من،
آواره و زخمی‌ام
باران را،
و ناله‌ی موج‌های دور را،
دوست می‌دارم
از عمیق خواب بیدار می‌شوم
تا به زانوی زنی شیرین،
که شبی او را،
در خواب دیده‌ام،
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم
و شعر،
بسرایم.
به محبوب‌ام،
-آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا-
بگو
که بیمارم و مشتاق اوی‌ام
من،
رد پاهایی،
بر دل‌ام می‌بینم!
★★★★★

■"حزن فی ضوء القمر"

أيها الربيعُ المقبلُ من عينيها
أيها الكناري المسافرُ في ضوء القمر
خذني إليها
قصيدةَ غرامٍ أو طعنةَ خنجر
فأنا متشرّد وجريح
أحبُّ المطر وأنين الأمواج البعيده
من أعماق النوم أستيقظ
لأفكر بركبة امرأة شهيةٍ رأيتها ذات يوم
لأعاقرَ الخمرة وأقرضَ الشعر
قل لحبيبتي ليلى
ذاتِ الفم السكران والقدمين الحريريتين
أنني مريضٌ ومشتاقٌ إليها
انني ألمح آثار أقدام على قلبي.

■●شاعر: #محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |

■●برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima



ای بهار آمده از سویِ چشمان‌اش
ای قناری مسافر در روشنایی ماه
مرا سوی او ببر
هم‌چون غزلی یا ضربه‌ی خنجری
که آواره و زخمی‌ام...
باران و طنین امواج دور دست
را دوست دارم...
از اعماق خواب برمی‌خیزم
تا به زنی زیباروی و دل‌ربا
که روزگاری دیدم بیاندیشم
تا می بنوشم و شعر بگویم
به دل‌برم لیلی،
به آن دهان‌مست و پاابریشمی بگو،
بگو که بیمار و مشتاق اویم
بگو که رد پاهایی بر قلب‌ام می‌بینم....!



أیها الربیعُ المقبلُ من عینیها
أیها الکُناري المسافرُ في ضوء القمر
خذني إلیها
قصیدة غرامٍ أو طعنةَ خنجر
فأنا متشرد و جریح
أحب المطر وأنین الأمواج البعیدة
من أعماق النوم أستیقظ
لأفکر برکبة امرأة شهیةٍ رأیتها ذات یوم
لأعاقر الخمرة و أقرض الشعر
قل لحبیبتي لیلی
ذات الفم السکران و القدمین الحریریتین
انني مریضٌ ومشتاقٌ إلیها
انني ألمح آثار أقدام علی قلبي...!


شاعر: #محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |

برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima



ضعني أغنية في قلبك..

مرا ترانه‌ای درون قلبت بگذار..



#محمد_الماغوط
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima😔



سپیده‌دمان
قبل از همه بیدارند تهی‌دستان
تا کسی از آنان
بر عذاب و سختی‌ها پیشی نگیرد...!

★★★★★

وحدهم الفقراء يستيقظون مبكرين قبل الجميع
حتى لا يسبقهم الى العذاب احد...



#محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |

برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima



قدم‌های اندوه‌گین در قلب عشق است⁣
پاییز میان دو پستان بی‌قراری‌ست⁣
ای دخترک به صدا درآورده ناقوس‌های جوهر قلب‌ام⁣
از پنجره‌ی کافه چشمانِ زیبایَت را می‌نگرم⁣
از میان نسیمی خنک⁣
بوسه‌های سرسخت‌تر از سنگ تو را حس می‌کنم⁣
دل‌برم تو ظالمی...
و چشمان‌ات بسترهایی زیر باران‌اند
ای الهه‌یِ گیسو بلوطی با من مهربان باش⁣
مرا هم‌چون ترانه‌ای⁣
و چونان عُقابی در قلب‌ات بگذار⁣
بگذار عشق کوچک‌ات را⁣
که در بسترم آواز می‌خواند بنگرم⁣
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان⁣
و چشمانی مست و ساکن چونان آب‌گیرم⁣
اندوه‌گین و خموش اگر دیدی‌ام ملامت‌ام مکن⁣
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباس‌هایت و عطر دستان طلایی‌ات را دوست دارم⁣
خشم‌گین یا شادمان⁣
خوش‌طعم یا بی‌طعم⁣
هر آن‌که می‌خواهی باشی باش⁣
که من خواهانِ توام...⁣
ای کاج اندوه‌گینِ در خون‌ام⁣
از چشمان زیبا و شادمان و خوش‌بخت‌ات⁣
روستایَم، قدم‌های اندوه‌گین میان کشت‌زارها، بستر خالی‌ام⁣
و مویِ بورِ رها شده‌ام رویِ میز را می‌نگرم⁣
کمی با من مهربان باش⁣
ای فرشته‌یِ کوچک صورتی رنگ⁣
اندکی دگر خواهم رفت ⁣
تنها، گم‌گشته⁣
با قدم‌هایِ اندوه‌گینی⁣
که به آسمان روی برمی‌گردانند و گریان‌تند...⁣


الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب⁣
والضجرُ خریفٌ بین النهدین⁣
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي⁣
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین⁣
من خلال النسیم البارد⁣
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر⁣
ظالمٌ أنت یا حبیبي⁣
وعیناك سریران تحت المطر⁣
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر⁣
ضعني أغنیة في قلبك⁣
ونسراً في قلبك⁣
دعني أري حبك الصغیر⁣
یصدحُ في الفراش⁣
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة⁣
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع⁣
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً⁣
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر⁣
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.⁣
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي⁣
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.⁣
یا صنوبرةً حزینة في دمي⁣
من خلال عینیك السعیدتین⁣
أری سریري الفارغ⁣
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده⁣
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر⁣
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً⁣
وخطواتي الکئیبة⁣
تلتفت نحو السماء و تبکي....⁣



#محمد_الماغوط | سوریه، زاده‌ی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشته‌ی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |

برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima



قدم‌های اندوه‌گین در قلب عشق است⁣
پاییز میان دو پستان بی‌قراری‌ست⁣
ای دخترک به صدا درآورده ناقوس‌های جوهر قلب‌ام⁣
از پنجره‌ی کافه چشمانِ زیبایَت را می‌نگرم⁣
از میان نسیمی خنک⁣
بوسه‌های سرسخت‌تر از سنگ تو را حس می‌کنم⁣
دل‌برم تو ظالمی...
و چشمان‌ات بسترهایی زیر باران‌اند
ای الهه‌یِ گیسو بلوطی با من مهربان باش⁣
مرا هم‌چون ترانه‌ای⁣
و چونان عُقابی در قلب‌ات بگذار⁣
بگذار عشق کوچک‌ات را⁣
که در بسترم آواز می‌خواند بنگرم⁣
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان⁣
و چشمانی مست و ساکن چونان آب‌گیرم⁣
اندوه‌گین و خموش اگر دیدی‌ام ملامت‌ام مکن⁣
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباس‌هایت و عطر دستان طلایی‌ات را دوست دارم⁣
خشم‌گین یا شادمان⁣
خوش‌طعم یا بی‌طعم⁣
هر آن‌که می‌خواهی باشی باش⁣
که من خواهانِ توام...⁣
ای کاج اندوه‌گینِ در خون‌ام⁣
از چشمان زیبا و شادمان و خوش‌بخت‌ات⁣
روستایَم، قدم‌های اندوه‌گین میان کشت‌زارها، بستر خالی‌ام⁣
و مویِ بورِ رها شده‌ام رویِ میز را می‌نگرم⁣
کمی با من مهربان باش⁣
ای فرشته‌یِ کوچک صورتی رنگ⁣
اندکی دگر خواهم رفت ⁣
تنها، گم‌گشته⁣
با قدم‌هایِ اندوه‌گینی⁣
که به آسمان روی برمی‌گردانند و گریان‌تند...⁣



الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب⁣
والضجرُ خریفٌ بین النهدین⁣
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي⁣
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین⁣
من خلال النسیم البارد⁣
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر⁣
ظالمٌ أنت یا حبیبي⁣
وعیناك سریران تحت المطر⁣
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر⁣
ضعني أغنیة في قلبك⁣
ونسراً في قلبك⁣
دعني أري حبك الصغیر⁣
یصدحُ في الفراش⁣
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة⁣
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع⁣
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً⁣
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر⁣
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.⁣
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي⁣
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.⁣
یا صنوبرةً حزینة في دمي⁣
من خلال عینیك السعیدتین⁣
أری سریري الفارغ⁣
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده⁣
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر⁣
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً⁣
وخطواتي الکئیبة⁣
تلتفت نحو السماء و تبکي....⁣


#محمد_الماغوط | سوریه، زاده‌ی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشته‌ی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |

برگردان: #سعید_هلیچی