من فکر میکنم که زندگی مثل یک شکلات است که پوستهی آن را آدم ها تشکیل دادهاند. برای رسیدن به شیرینی، بهترین کار جدا کردن و دور انداختن پوسته است.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
.
دلم می خواست روسری کوچکت را یواشکی و برای خودم بردارم. ترکیب صورت گرد، چشم های درشت و گل های روی روسریت طوری بود که دست بُردن در آن، ظلم بزرگی علیه زیبایی به حساب می آمد،
پس منصرف شدم.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
دلم می خواست روسری کوچکت را یواشکی و برای خودم بردارم. ترکیب صورت گرد، چشم های درشت و گل های روی روسریت طوری بود که دست بُردن در آن، ظلم بزرگی علیه زیبایی به حساب می آمد،
پس منصرف شدم.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
.
اغلب مواقع ساکت بود و تنها من میدانستم که در گلویش چند پیرمرد ماهیگیر را پنهان نگه داشته است. آنهم با قلاب های گره خورده به تارهای حنجره اش...
دلم میخواست نام تمام مَردانی را که میشناسد، صید کنند. اینگونه همه راضی بودیم!
ماهیگیرها دست پر به خانه برمیگشتند، او کمی حرف میزد و نام من تنها ماهی آزادِ در دهانش بود.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
اغلب مواقع ساکت بود و تنها من میدانستم که در گلویش چند پیرمرد ماهیگیر را پنهان نگه داشته است. آنهم با قلاب های گره خورده به تارهای حنجره اش...
دلم میخواست نام تمام مَردانی را که میشناسد، صید کنند. اینگونه همه راضی بودیم!
ماهیگیرها دست پر به خانه برمیگشتند، او کمی حرف میزد و نام من تنها ماهی آزادِ در دهانش بود.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
.
وقتی استخوانهای دندهام شروع به درد کرد، هیچ پزشکی متوجه علت آن نشد. به ظاهر همه چیز درست بود. حتی عکسهای رادیولوژی هم چیزی را نشان نمیدادند. مطلقا هیچ چیز را. چه انتظاری بود. مگر میشود جای خالی تو را با چیزی پُر کرد و بعد با عکس دندهها زیر نور، به دکتر فهماند: ببین، ببین، یک چیزی کم است.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
وقتی استخوانهای دندهام شروع به درد کرد، هیچ پزشکی متوجه علت آن نشد. به ظاهر همه چیز درست بود. حتی عکسهای رادیولوژی هم چیزی را نشان نمیدادند. مطلقا هیچ چیز را. چه انتظاری بود. مگر میشود جای خالی تو را با چیزی پُر کرد و بعد با عکس دندهها زیر نور، به دکتر فهماند: ببین، ببین، یک چیزی کم است.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما
تو ضرورت منی
.
مثل یک ریسهی بلند که می تواند به مرور پر از گرههای کور و درهم تنیده باشد، همیشه عمیق شدن هم جوابگو نیست. گاهی همینکه کنار ساحل نشسته باشی و در همان سطح پوستین، آب دریا اطراف تو را به نرمی احاطه کند، آنهم بدون ترسِ از غرق شدن، بسیار دلچسبتر است.
سه صفحه و نیم برایت نوشتم. سعی کردم تمام جزییات شگرف و زیبایی که از تو میشناختم را روی کاغذ بیاورم و از پیچیدگی دست نوشتهام به نحو اعلأ برای بودنت بهرهمند شوم. مشکل اما همان گرههای کور بود. به خط پنجم که رسیدم، خط یک را گم کرده بودم. انگار که بخشی از خصوصیات زیبایت در گذشته جا مانده باشد. همین اِشکال در سطرهای بعد هم بود...!
در آخرین جمله ها، صفحات قبلتر محو شده بود. گویی بخش بیشتری از تو...
خط زدم و تنها به یک جملهی کوتاه بسنده کردم:
«تو ضرروت منی»
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
مثل یک ریسهی بلند که می تواند به مرور پر از گرههای کور و درهم تنیده باشد، همیشه عمیق شدن هم جوابگو نیست. گاهی همینکه کنار ساحل نشسته باشی و در همان سطح پوستین، آب دریا اطراف تو را به نرمی احاطه کند، آنهم بدون ترسِ از غرق شدن، بسیار دلچسبتر است.
سه صفحه و نیم برایت نوشتم. سعی کردم تمام جزییات شگرف و زیبایی که از تو میشناختم را روی کاغذ بیاورم و از پیچیدگی دست نوشتهام به نحو اعلأ برای بودنت بهرهمند شوم. مشکل اما همان گرههای کور بود. به خط پنجم که رسیدم، خط یک را گم کرده بودم. انگار که بخشی از خصوصیات زیبایت در گذشته جا مانده باشد. همین اِشکال در سطرهای بعد هم بود...!
در آخرین جمله ها، صفحات قبلتر محو شده بود. گویی بخش بیشتری از تو...
خط زدم و تنها به یک جملهی کوتاه بسنده کردم:
«تو ضرروت منی»
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
اندوهِ تو، چون پتویی در اتاقِ سرد، تمام مرا در برگرفته است و یک جهان تاریک و کوچک برای من ساخته...
با این حال حاضر به ترک آن نیستم.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
اندوهِ تو، چون پتویی در اتاقِ سرد، تمام مرا در برگرفته است و یک جهان تاریک و کوچک برای من ساخته...
با این حال حاضر به ترک آن نیستم.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
چرا خسته نمیشوند زخمهات
چرا برای دمی آسودگی و استراحت
رها نمیکنند مرا...
آیا جان و روح رنجور من
کارفرمای دادگر و مهربانی با آنهاست؟
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
چرا خسته نمیشوند زخمهات
چرا برای دمی آسودگی و استراحت
رها نمیکنند مرا...
آیا جان و روح رنجور من
کارفرمای دادگر و مهربانی با آنهاست؟
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
.
در مواجهه با رنج دو گونه رفتار دیده بودم. عدهای آنرا بیرون میریختند و با گریه چهرههای مضطرب و گاه فریاد، نمایشش میدادند. برخی هم چون گنج آنرا درون خویش پنهان میساختند. رنج آدمی همیشه برای من قابل احترام است، ولی چشمها در دستهی دوم زیبایی عجیبی دارد.
عجیب و در عین حال مسحور کننده...
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
در مواجهه با رنج دو گونه رفتار دیده بودم. عدهای آنرا بیرون میریختند و با گریه چهرههای مضطرب و گاه فریاد، نمایشش میدادند. برخی هم چون گنج آنرا درون خویش پنهان میساختند. رنج آدمی همیشه برای من قابل احترام است، ولی چشمها در دستهی دوم زیبایی عجیبی دارد.
عجیب و در عین حال مسحور کننده...
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
.
هر کاری از دستم بر میآمد انجام دادم. روح و جسمم گ، مثل کارگران معدن دائما در حال کار بودند تا خوشحالش کنم. اما خُب، کار کردن در تاریکی تو را به نوری نمیرساند؛ و هر چه بیشتر تلاش کنی، تنها به عمق تاریکی افزودهای.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
هر کاری از دستم بر میآمد انجام دادم. روح و جسمم گ، مثل کارگران معدن دائما در حال کار بودند تا خوشحالش کنم. اما خُب، کار کردن در تاریکی تو را به نوری نمیرساند؛ و هر چه بیشتر تلاش کنی، تنها به عمق تاریکی افزودهای.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
.
کاش «تنهاییات» بودم!
اینگونه هر دو به آنچه دوستش داشتیم
میرسیدیم.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
کاش «تنهاییات» بودم!
اینگونه هر دو به آنچه دوستش داشتیم
میرسیدیم.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima