Hich
Amir Azimi
هیچ تر از هیچ تر از هیچ تر
خسته تر از خسته تر از خسته تر
قفلترین مغز جهان در من است
بسته تر از بسته تر از بسته تر...
#هیچ
#امیر_عظیمی
@asheghanehaye_fatima
خسته تر از خسته تر از خسته تر
قفلترین مغز جهان در من است
بسته تر از بسته تر از بسته تر...
#هیچ
#امیر_عظیمی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
از آن رستوران های محلی بود، آفتاب از لای درز چوب ها سُر می خورد روی میز.
بطری های شراب که به مناسبت و بی مناسبت باز شده بودند،
روی میزها جای شمع بود.
غذا سفارش دادیم و نوشیدنی.
گفتم
اینجا خیلی قدیمیست. نه؟!
گفت
مَری که رفت من هر وقت می آمدم پشت آن میز می نشستم!
با دست میز روبروی ما را نشان میداد!
یک میز چندتایی،
هم داشت جواب سوالم را میداد هم نه!
40 سال عاشق مَری بود ...
در تمام شهرهای دنیا میزهای چندتایی که یک نفر اشغالش کرده زیاد است!
می گفت
تنهایی، وقت هاییست که از قبل مشخص شده، وقت هایی برای تن هایی.
تنهایی، یعنی جمعی از تن ها، کسانی که نیستند!
می گفت
می دانی صابر، هیچکس نمی گوید فلانی تن شد!
از آن برعکس های عجیب!
وقتی کسی در زندگی باشد آدم تنهاست، من بی مَری تنم.
#صابرابر
#هیچ
از آن رستوران های محلی بود، آفتاب از لای درز چوب ها سُر می خورد روی میز.
بطری های شراب که به مناسبت و بی مناسبت باز شده بودند،
روی میزها جای شمع بود.
غذا سفارش دادیم و نوشیدنی.
گفتم
اینجا خیلی قدیمیست. نه؟!
گفت
مَری که رفت من هر وقت می آمدم پشت آن میز می نشستم!
با دست میز روبروی ما را نشان میداد!
یک میز چندتایی،
هم داشت جواب سوالم را میداد هم نه!
40 سال عاشق مَری بود ...
در تمام شهرهای دنیا میزهای چندتایی که یک نفر اشغالش کرده زیاد است!
می گفت
تنهایی، وقت هاییست که از قبل مشخص شده، وقت هایی برای تن هایی.
تنهایی، یعنی جمعی از تن ها، کسانی که نیستند!
می گفت
می دانی صابر، هیچکس نمی گوید فلانی تن شد!
از آن برعکس های عجیب!
وقتی کسی در زندگی باشد آدم تنهاست، من بی مَری تنم.
#صابرابر
#هیچ
@asheghanehaye_fatima
و ما همچنان دچاریم
به زندگی
به کوچِ اجباری هر شب در خویش
بی خویش
و به ساییدن دندان ها در خواب
از طعم لزج بیداری
معلق ایم
در پهنه ای وسیع از تاریکی
بدون سایه
شبیه #هیچ
اندوهگین و سرخوش
#مجید_زرنوشه
و ما همچنان دچاریم
به زندگی
به کوچِ اجباری هر شب در خویش
بی خویش
و به ساییدن دندان ها در خواب
از طعم لزج بیداری
معلق ایم
در پهنه ای وسیع از تاریکی
بدون سایه
شبیه #هیچ
اندوهگین و سرخوش
#مجید_زرنوشه
@asheghanehaye_fatima
«خب، تعریف کن ببینم چه خبر…»
آفتاب از پشت سرم میفته توی سینهی اتاق و من زل میزنم به سایه روشن روی دیوار… از کجاش بگم؟ اصلا دوباره گفتنش چی رو عوض می کنه. اما میگم. که بشنوه؟ نه! که خودم رو عذاب بدم. من این جا نیستم که حالم خوب بشه، نیومدم که برام نسخه بپیچه. اینجام که قصهم رو بهش بگم، تا بعد از من هرکی اومد روی این مبل نشست، داستان من رو براش تعریف کنه. اگه خواست مثال بیاره از من حرف بزنه. بگه یه نفر رفت و با رفتنش روح یکی دیگه رو با خودش برد. بگه یه نفر رفت و حرفا و خاطراتش رو پیش یکی دیگه جا گذاشت، که اون به مرگ طبیعی نمیره، که دق مرگ بشه. بگه من برای زنده موندنش خیلی تلاش کردم، اما بیفایده بود. اون سالها قبل برای کسی که رفته بود مُرده بود. خیلی مرده بود.
میگه: «خب، نگفتی، اوضاع چه طوره؟»
آفتاب از پشت سرم افتاده توی سینهی اتاق، من گم میشم توی سیاهی ترک دیوار، داد میزنم اما صدام به کسی نمیرسه، هرچی بیشتر فریاد میکشم، بیشتر توی تاریکی فرو میرم. داد میزنم، ولی کسی نمیشنوه. لعنت به اون که توی قلبم جا مونده، لعنت به من که فراموشش نکردم.
#پویا_جمشیدی
#هیچ
«خب، تعریف کن ببینم چه خبر…»
آفتاب از پشت سرم میفته توی سینهی اتاق و من زل میزنم به سایه روشن روی دیوار… از کجاش بگم؟ اصلا دوباره گفتنش چی رو عوض می کنه. اما میگم. که بشنوه؟ نه! که خودم رو عذاب بدم. من این جا نیستم که حالم خوب بشه، نیومدم که برام نسخه بپیچه. اینجام که قصهم رو بهش بگم، تا بعد از من هرکی اومد روی این مبل نشست، داستان من رو براش تعریف کنه. اگه خواست مثال بیاره از من حرف بزنه. بگه یه نفر رفت و با رفتنش روح یکی دیگه رو با خودش برد. بگه یه نفر رفت و حرفا و خاطراتش رو پیش یکی دیگه جا گذاشت، که اون به مرگ طبیعی نمیره، که دق مرگ بشه. بگه من برای زنده موندنش خیلی تلاش کردم، اما بیفایده بود. اون سالها قبل برای کسی که رفته بود مُرده بود. خیلی مرده بود.
میگه: «خب، نگفتی، اوضاع چه طوره؟»
آفتاب از پشت سرم افتاده توی سینهی اتاق، من گم میشم توی سیاهی ترک دیوار، داد میزنم اما صدام به کسی نمیرسه، هرچی بیشتر فریاد میکشم، بیشتر توی تاریکی فرو میرم. داد میزنم، ولی کسی نمیشنوه. لعنت به اون که توی قلبم جا مونده، لعنت به من که فراموشش نکردم.
#پویا_جمشیدی
#هیچ
توو خنده هات؛ آرامشه
رنگِ صدات؛ نوازشه
چی بینِ ماست؛ که بینِ من وُ عشق
قدِ یه آهم، فاصله ای نیست
هر اتفاقی رخ بده
بازم بینِ من وُ تو؛ #هیچ_گله_ای_نیست
چشمای تو؛ تعریفی از زیباییِ بی حد وُ مرز
زیباییِ تو؛ فرصت نمیده نگاهِ من، جز تورو ببینه!
هر جایی باشم…
هر جا که باشی…
عوض نمیشم؛ حالم همینه
می دونم؛ که دنیا، خیلی بی رحمه
رو قلبِ هر دیوونه ایش؛ یه زخمه
ای کاش؛ ترسِ جدایی با ما نبود
حالِ ما رو؛ اونی که عاشقه، می فهمه…
من؛ تنهاییاموُ؛ از تو نمیشه، پنهون کنم
این روزایِ سختوُ؛ حتّی توو خوابام، آسون کنم…
زیباییِ تو؛ تنهاترم کرد!
تنهایی امّا؛ رهاترم کرد…
تا به غمم پابندم؛ توو گریه هام، می خندم!
می دونم؛ که دنیا، خیلی بی رحمه
رو قلبِ هر دیوونه ایش؛ یه زخمه
ای کاش؛ ترسِ جدایی با ما نبود
حالِ ما رو؛ اونی که عاشقه، می فهمه
#دنیای_بیرحم
#علی_زند_وکیلی
#علی_زندوکیلی
@asheghanehaye_fatima
رنگِ صدات؛ نوازشه
چی بینِ ماست؛ که بینِ من وُ عشق
قدِ یه آهم، فاصله ای نیست
هر اتفاقی رخ بده
بازم بینِ من وُ تو؛ #هیچ_گله_ای_نیست
چشمای تو؛ تعریفی از زیباییِ بی حد وُ مرز
زیباییِ تو؛ فرصت نمیده نگاهِ من، جز تورو ببینه!
هر جایی باشم…
هر جا که باشی…
عوض نمیشم؛ حالم همینه
می دونم؛ که دنیا، خیلی بی رحمه
رو قلبِ هر دیوونه ایش؛ یه زخمه
ای کاش؛ ترسِ جدایی با ما نبود
حالِ ما رو؛ اونی که عاشقه، می فهمه…
من؛ تنهاییاموُ؛ از تو نمیشه، پنهون کنم
این روزایِ سختوُ؛ حتّی توو خوابام، آسون کنم…
زیباییِ تو؛ تنهاترم کرد!
تنهایی امّا؛ رهاترم کرد…
تا به غمم پابندم؛ توو گریه هام، می خندم!
می دونم؛ که دنیا، خیلی بی رحمه
رو قلبِ هر دیوونه ایش؛ یه زخمه
ای کاش؛ ترسِ جدایی با ما نبود
حالِ ما رو؛ اونی که عاشقه، می فهمه
#دنیای_بیرحم
#علی_زند_وکیلی
#علی_زندوکیلی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
کتاب در حقیقت نامه ای بسیار بسیار کوتاه به یک دوست است . شهر سفری که از درون قلب یک مرغ عشق شروع می شود و همراه با سایر پرندگان ادامه دارد. سفری برای درک عظمت دوستانمان و درک عظمت دوستی…
🎴 دانلود فایل صوتی کتاب
https://tttttt.me/cafe_tanhaee_archive/812
#کتاب_صوتی
#هیچ_راهی_دور_نیست
#ریچارد_باخ
@asheghanehaue_fatima
🎴 دانلود فایل صوتی کتاب
https://tttttt.me/cafe_tanhaee_archive/812
#کتاب_صوتی
#هیچ_راهی_دور_نیست
#ریچارد_باخ
@asheghanehaue_fatima
Telegram
کتابخونه کافه تنهایی
کتاب در حقیقت نامه ای بسیار بسیار کوتاه به یک دوست است . شهر سفری که از درون قلب یک مرغ عشق شروع می شود و همراه با سایر پرندگان ادامه دارد. سفری برای درک عظمت دوستانمان و درک عظمت دوستی…
#کتاب_صوتی
#هیچ_راهی_دور_نیست
#ریچارد_باخ
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
#کتاب_صوتی
#هیچ_راهی_دور_نیست
#ریچارد_باخ
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
@asheghanehaye_fatima
«خب، تعریف کن ببینم چه خبر…»
آفتاب از پشت سرم میفته توی سینهی اتاق و من زل میزنم به سایه روشن روی دیوار… از کجاش بگم؟ اصلا دوباره گفتنش چی رو عوض می کنه. اما میگم. که بشنوه؟ نه! که خودم رو عذاب بدم. من این جا نیستم که حالم خوب بشه، نیومدم که برام نسخه بپیچه. اینجام که قصهم رو بهش بگم، تا بعد از من هرکی اومد روی این مبل نشست، داستان من رو براش تعریف کنه. اگه خواست مثال بیاره از من حرف بزنه. بگه یه نفر رفت و با رفتنش روح یکی دیگه رو با خودش برد. بگه یه نفر رفت و حرفا و خاطراتش رو پیش یکی دیگه جا گذاشت، که اون به مرگ طبیعی نمیره، که دق مرگ بشه. بگه من برای زنده موندنش خیلی تلاش کردم، اما بیفایده بود. اون سالها قبل برای کسی که رفته بود مُرده بود. خیلی مرده بود.
میگه: «خب، نگفتی، اوضاع چه طوره؟»
آفتاب از پشت سرم افتاده توی سینهی اتاق، من گم میشم توی سیاهی ترک دیوار، داد میزنم اما صدام به کسی نمیرسه، هرچی بیشتر فریاد میکشم، بیشتر توی تاریکی فرو میرم. داد میزنم، ولی کسی نمیشنوه. لعنت به اون که توی قلبم جا مونده، لعنت به من که فراموشش نکردم.
#پویا_جمشیدی
#هیچ
«خب، تعریف کن ببینم چه خبر…»
آفتاب از پشت سرم میفته توی سینهی اتاق و من زل میزنم به سایه روشن روی دیوار… از کجاش بگم؟ اصلا دوباره گفتنش چی رو عوض می کنه. اما میگم. که بشنوه؟ نه! که خودم رو عذاب بدم. من این جا نیستم که حالم خوب بشه، نیومدم که برام نسخه بپیچه. اینجام که قصهم رو بهش بگم، تا بعد از من هرکی اومد روی این مبل نشست، داستان من رو براش تعریف کنه. اگه خواست مثال بیاره از من حرف بزنه. بگه یه نفر رفت و با رفتنش روح یکی دیگه رو با خودش برد. بگه یه نفر رفت و حرفا و خاطراتش رو پیش یکی دیگه جا گذاشت، که اون به مرگ طبیعی نمیره، که دق مرگ بشه. بگه من برای زنده موندنش خیلی تلاش کردم، اما بیفایده بود. اون سالها قبل برای کسی که رفته بود مُرده بود. خیلی مرده بود.
میگه: «خب، نگفتی، اوضاع چه طوره؟»
آفتاب از پشت سرم افتاده توی سینهی اتاق، من گم میشم توی سیاهی ترک دیوار، داد میزنم اما صدام به کسی نمیرسه، هرچی بیشتر فریاد میکشم، بیشتر توی تاریکی فرو میرم. داد میزنم، ولی کسی نمیشنوه. لعنت به اون که توی قلبم جا مونده، لعنت به من که فراموشش نکردم.
#پویا_جمشیدی
#هیچ
.
.
بودن، یا نبودن، سوال اینجاست !
آیا شایسته تر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفاپیشه تن دردهیم، و یا تیغ برکشیده و با دریایی از مصائب بجنگیم و به آنان پایان دهیم؟
بمیریم، به خواب رویم- و دیگر #هیچ.
و در این خواب دریابیم که رنجها و هزاران زجری که این تن خاکی میکشد، به پایان آمده.
این سرانجامی است که مشتافانه بایستی آرزومند آن بود؛
مردن، به خواب رفتن، به خواب رفتن، و شاید خواب دیدن...
ها! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ پس از رهایی ، چه رویاهایی پدید میآید ما را به درنگ وامیدارد؛ و همین مصلحت اندیشی است که این گونه بر عمر مصیبت میافزاید.
وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،
رنجهای عشق تحقیرشده، بی شرمی منصب داران، همه را تحمل کند ؟
در حالی که میتواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟
کیست که این بار گران را تاب آورد،
و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟
اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،
از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد، اراده آدمی را سست نماید.
و وامی داردمان که مصیبتهای خویش را تاب آوریم،
و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،
و این نقش مبهم اندیشه است که رنگ ذاتی عزم ما را بیرنگ میکند.
آه دیگر خاموش، افیلیای مهربان! ای پری زیبا، در نیایشهای خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر."
#هملت
#ویلیام_شکسپیر
@asheghanehaye_fatima
.
بودن، یا نبودن، سوال اینجاست !
آیا شایسته تر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفاپیشه تن دردهیم، و یا تیغ برکشیده و با دریایی از مصائب بجنگیم و به آنان پایان دهیم؟
بمیریم، به خواب رویم- و دیگر #هیچ.
و در این خواب دریابیم که رنجها و هزاران زجری که این تن خاکی میکشد، به پایان آمده.
این سرانجامی است که مشتافانه بایستی آرزومند آن بود؛
مردن، به خواب رفتن، به خواب رفتن، و شاید خواب دیدن...
ها! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ پس از رهایی ، چه رویاهایی پدید میآید ما را به درنگ وامیدارد؛ و همین مصلحت اندیشی است که این گونه بر عمر مصیبت میافزاید.
وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،
رنجهای عشق تحقیرشده، بی شرمی منصب داران، همه را تحمل کند ؟
در حالی که میتواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟
کیست که این بار گران را تاب آورد،
و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟
اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،
از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد، اراده آدمی را سست نماید.
و وامی داردمان که مصیبتهای خویش را تاب آوریم،
و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،
و این نقش مبهم اندیشه است که رنگ ذاتی عزم ما را بیرنگ میکند.
آه دیگر خاموش، افیلیای مهربان! ای پری زیبا، در نیایشهای خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر."
#هملت
#ویلیام_شکسپیر
@asheghanehaye_fatima