گلولهها میدانند
هیچ جنگی برنده ندارد
وقتی در آن
کودکان هرگز بزرگ نمیشوند
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
هیچ جنگی برنده ندارد
وقتی در آن
کودکان هرگز بزرگ نمیشوند
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
اسمش «سُرور» بود، «سروو سهراباتی». پیرزن گیلک که وقتی میخندید شبیه «هلوانجیری» میشد. مادرِ مادرم بود و «مامانی» صداش میکردیم. نود و دو سال زندگی کرد و از این نود و دو سال، نزدیک چهل و دو سال مادربزرگ من بود. معروفه که میگن نوه از فرزند شیرینتره و من حس میکنم نوه بودن و زیستن در آغوش پدربزرگ و مادربزرگ چیزی بیشتر از بینهایت لذتبخشه. من نوهی اول خونواده بودم، عزیزکردهی پدربزرگ و مادربزرگ. غرق در توجه و محبت. پدربزرگم که از دنیا رفت، احساس تنهایی کردم، امروز که مادربزرگم دنیا رو ترک کرد، احساس کردم سرچشمهی بیدریغترین محبت زندگی رو برای همیشه از دست دادم. مرگ همیشه عجیبه. ناگهان آدم میمونه و خاطراتش، آدم میمونه و گذشتهش، آدم میمونه و یاد همهی اونایی که دوستشون داشته و دیگه نفس نمیکشن.
من از مادربزرگم پُرم از خاطره، پُرم از کودکی. از روزهایی که به عشق دیدن مادربزرگ مسیر مدرسه تا خونه رو میاومدم. از روزهایی که لحظهشماری میکردم تا مادربزرگ از مشهد برگرده و پای چمدون سوغاتیهاش بشینم. از لحظاتی که مادربزرگ همهی من رو زیر چادرش پنهان میکرد تا مبادا توی شلوغی بازار گم بشم. امروز حس کردم چهل و دو سال زندگی، مثل برق و باد گذشت.
ذهن آدمیزاد بازیگوشه و تصویرساز. دوست داره اتفاقات رو همونطوری که دلش میخواد روایت کنه. هیچکس از اون دنیا برنگشته که بگه اونجا چه خبره. من لحظهای رو تصور میکنم که مادربزرگ رفته اون دنیا و مادرم رو اونجا میبینه. ما سه سال مرگ مادر رو از مادربزرگ پنهان کردیم. با این بهانه که مادر برای درمان خارج از ایرانه. مادربزرگ تا آخرین لحظهی عمر چشم انتظار دخترش بود. تا آخرین روزی که توان حرف زدن داشت حال مادرم رو از من میپرسید و هربار میگفت که براش صلوات میفرستم که زودتر خوب بشه و برگرده پیشتون. مادربزرگ رفت در حالی که نمیدونست دخترش، سالها زودتر از خودش دنیا رو ترک کرده. شاید امروز مادربزرگ بعد از مدتها دخترش رو ببینه. شاید خوشحال بشه از اینکه تنها نیست و دخترش کنارشه. شاید ناراحت بشه از این که این همه مدت، مرگ مادر رو ازش پنهان کردیم. امروز مادربزرگ رفت، کنار پدربزرگ، کنار مادرم.
سعدی رو دوست دارم چون شعرش همیشه زبان حال آدمه
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
مرگ ناگهان سر میرسه و آدم رو از چیزی که هست تنهاتر مبکنه. قدر بدونین، آدمایی رو که دوستشون دارید، آدمهایی رو که دوستتون دارن. مرگ ناگهان از راه میرسه.
🖤 #پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
من از مادربزرگم پُرم از خاطره، پُرم از کودکی. از روزهایی که به عشق دیدن مادربزرگ مسیر مدرسه تا خونه رو میاومدم. از روزهایی که لحظهشماری میکردم تا مادربزرگ از مشهد برگرده و پای چمدون سوغاتیهاش بشینم. از لحظاتی که مادربزرگ همهی من رو زیر چادرش پنهان میکرد تا مبادا توی شلوغی بازار گم بشم. امروز حس کردم چهل و دو سال زندگی، مثل برق و باد گذشت.
ذهن آدمیزاد بازیگوشه و تصویرساز. دوست داره اتفاقات رو همونطوری که دلش میخواد روایت کنه. هیچکس از اون دنیا برنگشته که بگه اونجا چه خبره. من لحظهای رو تصور میکنم که مادربزرگ رفته اون دنیا و مادرم رو اونجا میبینه. ما سه سال مرگ مادر رو از مادربزرگ پنهان کردیم. با این بهانه که مادر برای درمان خارج از ایرانه. مادربزرگ تا آخرین لحظهی عمر چشم انتظار دخترش بود. تا آخرین روزی که توان حرف زدن داشت حال مادرم رو از من میپرسید و هربار میگفت که براش صلوات میفرستم که زودتر خوب بشه و برگرده پیشتون. مادربزرگ رفت در حالی که نمیدونست دخترش، سالها زودتر از خودش دنیا رو ترک کرده. شاید امروز مادربزرگ بعد از مدتها دخترش رو ببینه. شاید خوشحال بشه از اینکه تنها نیست و دخترش کنارشه. شاید ناراحت بشه از این که این همه مدت، مرگ مادر رو ازش پنهان کردیم. امروز مادربزرگ رفت، کنار پدربزرگ، کنار مادرم.
سعدی رو دوست دارم چون شعرش همیشه زبان حال آدمه
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
مرگ ناگهان سر میرسه و آدم رو از چیزی که هست تنهاتر مبکنه. قدر بدونین، آدمایی رو که دوستشون دارید، آدمهایی رو که دوستتون دارن. مرگ ناگهان از راه میرسه.
🖤 #پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
«زندگی زنده نیست». این هولناکترین نوشتهی تئودور آدورنو در کتاب «اخلاق صغیر» در مورد انسان مدرنه. به این جمله دیدگاه «جورج آگامبن» رو اضافه کنین که معتقده انسان مدرن از «تجربه کردن» خالی شده.
این مفاهیم هرچقدر تلخ واقعیت امروز ماست. خالی شدن ما از تجربههای جدید یعنی یعنی توقف زندگی. یعنی اینکه زندگی، زندگی نمیکنه. ما درگیر روزمَرِگی و حتی ناگوارتر از اون درگیر روزمرْگی هستیم. خالی از محتوا، خالی از کیفیت، ایستاده بر ویرانههای خود. آگامبن در کتاب «اجتماع آینده» اجتماعی را توصیف میکند که موجودات آن بیهیچ هویتی در کنار هم قرار گرفتهاند، فارغ از هرگونه تعلق.
برداشت من از این مفاهیم اینه که ما در حال تهی شدنیم، در حال خالی شدن از آرمان، در حال خالی شدن از حیات. تهی شدن از حیات اجتماعی.
مصطفی مهرآیین در تعریف این جامعه معتقده ما دیگه نه قادر به گفتنیم، نه دیدن و نه شنیدن و نه حتی لمس کردن. ما نه شعر رو میفهمیم، نه ادبیات رو میفهمیم و نه درد و رنج انسانها رو. ما فقط و فقط نظارهگریم. از خود زندگی، تنها بقا اهمیت داره. زندگی به صرف بقا.
ما در حال زائد شدنیم. انسان در حال زائد شدنه، در حال اضافه بودنه. اجتماعی رو تصور کنین که در اون انسانها اضافی باشن. اونوقت انسانیت کجای این اجتماع تعریف میشه؟
و ما با مهمترین پرسش روبهرو هستیم، اگر زندگی زنده نیست ما انسانها به چه موجوداتی تبدیل میشیم؟
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
این مفاهیم هرچقدر تلخ واقعیت امروز ماست. خالی شدن ما از تجربههای جدید یعنی یعنی توقف زندگی. یعنی اینکه زندگی، زندگی نمیکنه. ما درگیر روزمَرِگی و حتی ناگوارتر از اون درگیر روزمرْگی هستیم. خالی از محتوا، خالی از کیفیت، ایستاده بر ویرانههای خود. آگامبن در کتاب «اجتماع آینده» اجتماعی را توصیف میکند که موجودات آن بیهیچ هویتی در کنار هم قرار گرفتهاند، فارغ از هرگونه تعلق.
برداشت من از این مفاهیم اینه که ما در حال تهی شدنیم، در حال خالی شدن از آرمان، در حال خالی شدن از حیات. تهی شدن از حیات اجتماعی.
مصطفی مهرآیین در تعریف این جامعه معتقده ما دیگه نه قادر به گفتنیم، نه دیدن و نه شنیدن و نه حتی لمس کردن. ما نه شعر رو میفهمیم، نه ادبیات رو میفهمیم و نه درد و رنج انسانها رو. ما فقط و فقط نظارهگریم. از خود زندگی، تنها بقا اهمیت داره. زندگی به صرف بقا.
ما در حال زائد شدنیم. انسان در حال زائد شدنه، در حال اضافه بودنه. اجتماعی رو تصور کنین که در اون انسانها اضافی باشن. اونوقت انسانیت کجای این اجتماع تعریف میشه؟
و ما با مهمترین پرسش روبهرو هستیم، اگر زندگی زنده نیست ما انسانها به چه موجوداتی تبدیل میشیم؟
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
باید برمیگشتم و گذشتهام را با تو تغییر میدادم تا پاییز اینچنین از درون مرا نمیبلعید.
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
با او که تنها ماند همدردی کردید. از من که رفتم بپرسید این سالها چگونه گذشت
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
غریبگی با آدمی که یه زمانی عزیزترینت بوده. ما از کی با هم غریبه شدیم؟
این سالها هرگز نمیگذره.
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
این سالها هرگز نمیگذره.
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
باید برمیگشتم و گذشتهام را با تو تغییر میدادم تا پاییز اینچنین از درون مرا نمیبلعید.
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
چهطور میتونی من رو به یکی دیگه بسپری، وقتی تمام من، تمام تو رو نفس میکشه؟
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima
#پویا_جمشیدی
#بیبرگشت
@asheghanehaye_fatima