@asheghanehaye_fatima
برو !
انگار بخواهی از خاطر بروی
با سایه ی خیال در پشت سرت
واژه هایی را
که چون نامه رد و بدل کردیم
نگاه ندار !
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود
به یاد بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربر گردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:"زمان همه چیز را
حل می کند."
صدایت را نمی شنوم !
و آن گاه که گام بر می دارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی
بعد این می شود پاره ای از یک شعر
اما تو همچنان پا می فشاری
عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم
به بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را
برای ساختن خاطره
#نونو_ژودیس
برو !
انگار بخواهی از خاطر بروی
با سایه ی خیال در پشت سرت
واژه هایی را
که چون نامه رد و بدل کردیم
نگاه ندار !
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود
به یاد بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربر گردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:"زمان همه چیز را
حل می کند."
صدایت را نمی شنوم !
و آن گاه که گام بر می دارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی
بعد این می شود پاره ای از یک شعر
اما تو همچنان پا می فشاری
عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم
به بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را
برای ساختن خاطره
#نونو_ژودیس
@asheghanehaye_fatima
برو !
انگار بخواهی از خاطر بروی
با سایه ی خیال در پشت سرت
واژه هایی را
که چون نامه رد و بدل کردیم
نگاه ندار !
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود
به یاد بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربر گردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:"زمان همه چیز را
حل می کند."
صدایت را نمی شنوم !
و آن گاه که گام بر می دارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی
بعد این می شود پاره ای از یک شعر
اما تو همچنان پا می فشاری
عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم
به بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را
برای ساختن خاطره
#نونو_ژودیس
برو !
انگار بخواهی از خاطر بروی
با سایه ی خیال در پشت سرت
واژه هایی را
که چون نامه رد و بدل کردیم
نگاه ندار !
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود
به یاد بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربر گردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:"زمان همه چیز را
حل می کند."
صدایت را نمی شنوم !
و آن گاه که گام بر می دارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی
بعد این می شود پاره ای از یک شعر
اما تو همچنان پا می فشاری
عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم
به بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را
برای ساختن خاطره
#نونو_ژودیس
〇🍂
🍂
انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالات پشتسرم
واژههایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمانات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی: زمان همهچیز را حل میکند
صدایات را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانات
ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
○■○شاعر: #نونو_ژودیس | پرتغال |
○■○برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
🍂
انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالات پشتسرم
واژههایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمانات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی: زمان همهچیز را حل میکند
صدایات را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانات
ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
○■○شاعر: #نونو_ژودیس | پرتغال |
○■○برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالات پشتسرم
واژههایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمانات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی: زمان همهچیز را حل میکند
صدایات را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانات
ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
#نونو_ژودیس
@asheghanehaye_fatima
با سایه خیالات پشتسرم
واژههایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمانات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی: زمان همهچیز را حل میکند
صدایات را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانات
ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
#نونو_ژودیس
@asheghanehaye_fatima
انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالات پشتسرم
واژههایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمانات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی: زمان همهچیز را حل میکند
صدایات را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانات
ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
#نونو_ژودیس
@asheghanehaye_fatima
با سایه خیالات پشتسرم
واژههایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمانات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی: زمان همهچیز را حل میکند
صدایات را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانات
ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
#نونو_ژودیس
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالت پشت سرم،
واژه هایی را که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار؛
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود را به خاطر بسپار.
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:
زمان همه چیز را حل میکند.
صدایت را نمی شنوم،
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی.
بعدها این می شود
پاره ای از یک شعر.
اما تو همچنان پا می فشاری،
عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم به
بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.....
#نونو_ژودیس
انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالت پشت سرم،
واژه هایی را که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار؛
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود را به خاطر بسپار.
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:
زمان همه چیز را حل میکند.
صدایت را نمی شنوم،
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی.
بعدها این می شود
پاره ای از یک شعر.
اما تو همچنان پا می فشاری،
عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم به
بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.....
#نونو_ژودیس
@asheghanehaye_fatima
انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالات پشتسرم
واژههایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمانات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی: زمان همهچیز را حل میکند
صدایات را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانات
ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
#نونو_ژودیس | پرتغال،
برگردان: #احمد_پوری
انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالات پشتسرم
واژههایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمانات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی: زمان همهچیز را حل میکند
صدایات را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانات
ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
#نونو_ژودیس | پرتغال،
برگردان: #احمد_پوری
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار،
به من بگویی:
زمان همهچیز را حل میکند
صدایت را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانت ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم
به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
#نونو_ژودیس
برگردان: احمد پوری
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانام و تو هنوز
بیهیچ لبخندی در انتظار،
به من بگویی:
زمان همهچیز را حل میکند
صدایت را نمیشنوم
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانت ناپیدا میشوی
بعدها این میشود
پارهای از یک شعر
اما تو همچنان پا میفشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا میدهد
وادارمان میکند چشم بربندیم
به بیقراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.
#نونو_ژودیس
برگردان: احمد پوری
و چنین است که میرسم به این کرانه
که تنها مردگان در انتظار مناند
از لابهلای درختان نگاهام میکنند.
برگهای خشک
دستانِ پیش آمدهی آنهاست
مینشینم بر سنگ رودخانه
و گوش میسپارم به گلایههایشان
میگویم: «هیچ چیز نمیتواند آرامتان کند»
و گریههاشان جاری میشود با آب
در پژواک جریان رود
چرا زورق بازگشت تأخیر کرده است؟
چه باید کرد؟
اینجا در این کرانه که مردگان همراه مناند؟
افق خالی است.
تنها ابری سرگردان فرامیخواندَم
با نشانی سفید
چنان که انگار میتوان سوار شد بر ابر.
#نونو_ژودیس
برگردان: #سارا_سمیعی
@asheghanehaye_fatima
که تنها مردگان در انتظار مناند
از لابهلای درختان نگاهام میکنند.
برگهای خشک
دستانِ پیش آمدهی آنهاست
مینشینم بر سنگ رودخانه
و گوش میسپارم به گلایههایشان
میگویم: «هیچ چیز نمیتواند آرامتان کند»
و گریههاشان جاری میشود با آب
در پژواک جریان رود
چرا زورق بازگشت تأخیر کرده است؟
چه باید کرد؟
اینجا در این کرانه که مردگان همراه مناند؟
افق خالی است.
تنها ابری سرگردان فرامیخواندَم
با نشانی سفید
چنان که انگار میتوان سوار شد بر ابر.
#نونو_ژودیس
برگردان: #سارا_سمیعی
@asheghanehaye_fatima
و چنین است که میرسم به این کرانه
که تنها مردگان در انتظار مناند
از لابهلای درختان نگاهام میکنند.
برگهای خشک
دستانِ پیش آمدهی آنهاست
مینشینم بر سنگ رودخانه
و گوش میسپارم به گلایههایشان
میگویم: «هیچ چیز نمیتواند آرامتان کند»
و گریههاشان جاری میشود با آب
در پژواک جریان رود
چرا زورق بازگشت تأخیر کرده است؟
چه باید کرد؟
اینجا در این کرانه که مردگان همراه مناند؟
افق خالی است.
تنها ابری سرگردان فرامیخواندَم
با نشانی سفید
چنان که انگار میتوان سوار شد بر ابر.
■شاعر: #نونو_ژودیس [ پرتغال، ۱۹۴۹ ]
■برگردان: #سارا_سمیعی
@asheghanehaye_fatima
که تنها مردگان در انتظار مناند
از لابهلای درختان نگاهام میکنند.
برگهای خشک
دستانِ پیش آمدهی آنهاست
مینشینم بر سنگ رودخانه
و گوش میسپارم به گلایههایشان
میگویم: «هیچ چیز نمیتواند آرامتان کند»
و گریههاشان جاری میشود با آب
در پژواک جریان رود
چرا زورق بازگشت تأخیر کرده است؟
چه باید کرد؟
اینجا در این کرانه که مردگان همراه مناند؟
افق خالی است.
تنها ابری سرگردان فرامیخواندَم
با نشانی سفید
چنان که انگار میتوان سوار شد بر ابر.
■شاعر: #نونو_ژودیس [ پرتغال، ۱۹۴۹ ]
■برگردان: #سارا_سمیعی
@asheghanehaye_fatima