در مرگ عاشقانه ی نيلوفران صبح
در رقص صوفيانه اشباح و سايه ها
روكنبهسویعشق
رو كن به سوی چهره خندان زندگی ...
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
در رقص صوفيانه اشباح و سايه ها
روكنبهسویعشق
رو كن به سوی چهره خندان زندگی ...
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
همیشه ، پاکی تو
همیشه ، پنجره ی بسته ای به روی غروب
ولی گشاده بر آفاق تابناکی تو .
ستوده تر ز تو نشناسم ای ستوده ترین!
تو بازِ تیزپری:
شکارگاه تو در آسمان سرخ خیال
قرارگاه تو بر فرق قله های غرور
مرا به خطه ی خود بر، مرا به خطه ی نور!
درین "شما" که خطاب منست و پاسخ تو
"تو"یی نهفته که از راستی برهنه تر است...
همیشه پاکی تو ...
#نادر_نادرپور
/ قسمتی از شعر مدیحه
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
همیشه ، پنجره ی بسته ای به روی غروب
ولی گشاده بر آفاق تابناکی تو .
ستوده تر ز تو نشناسم ای ستوده ترین!
تو بازِ تیزپری:
شکارگاه تو در آسمان سرخ خیال
قرارگاه تو بر فرق قله های غرور
مرا به خطه ی خود بر، مرا به خطه ی نور!
درین "شما" که خطاب منست و پاسخ تو
"تو"یی نهفته که از راستی برهنه تر است...
همیشه پاکی تو ...
#نادر_نادرپور
/ قسمتی از شعر مدیحه
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای معنی دمیدن خورشید در غبار
وقتی که پا به ساحت این
خانه می نهی
حس می کنم که بوی تو ، بوی شکفتن است
موی تو نیز ، وصلت صبح است و آبشار
حس می کنم که آینه زیبایی ترا
در ذهن بی قرار فراموشکار خویش
هر لحظه می ستاید و تصویر می کند
وان صورت شگفت ، دل دیده ی مرا
مانند ذهن آیینه تسخیر می کند
من با چنین غرور
هم از تو شادمانم و هم از تو شرمسار
#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
وقتی که پا به ساحت این
خانه می نهی
حس می کنم که بوی تو ، بوی شکفتن است
موی تو نیز ، وصلت صبح است و آبشار
حس می کنم که آینه زیبایی ترا
در ذهن بی قرار فراموشکار خویش
هر لحظه می ستاید و تصویر می کند
وان صورت شگفت ، دل دیده ی مرا
مانند ذهن آیینه تسخیر می کند
من با چنین غرور
هم از تو شادمانم و هم از تو شرمسار
#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در مرگ عاشقانه ی نيلوفران صبح
در زير لاجورد غم انگيز آسمان
در هرکجا که میگذرد سايهی حيات
سرمست و پرنشاط
رو کن به سوی عشق
رو کن به سوی چهرهی خندان زندگی
#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در زير لاجورد غم انگيز آسمان
در هرکجا که میگذرد سايهی حيات
سرمست و پرنشاط
رو کن به سوی عشق
رو کن به سوی چهرهی خندان زندگی
#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
آه ای ديار دور..
ای سرزمين کودکی من..
خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد...
تا آفتاب تست در آفاق باورم !
ای خاک يادگار...
ای لوح جاودانهی ايام...
ای پاک.. ای زلالتر از آب و آينه..
من، نقش خويش را همه جا در تو ديدهام..
تا چشم بر تو دارم، در خويش ننگرم !
ای کاخ زرنگار..
ای بام لاجوردی تاريخ..
فانوس ياد توست که در خوابهای من..
زير رواق غربت، همواره روشن است..
برق خيال تست که گاه گريستن..
در بامداد ابری من پرتو افکن است...
اينجا..هميشه ... روشنی تست رهبرم..!
ای زادگاه مهر..
ای جلوهگاه آتش زردشت..
شب گرچه در مقابل من ايستاده است..
چشمانم از بلندی طالع به سوی تست..!
وز پشت قلههای مهآلودهی زمين..
در آسمان صبح تو پيداست اخترم..!
ای مُلک بیغروب...
ای مرزوبوم پير جوانبختی...
ای آشيان کهنهی سيمرغ...
يک روز، ناگهان...
چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان..گ
میبينم آفتاب تو را در برابرم...
#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ای سرزمين کودکی من..
خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد...
تا آفتاب تست در آفاق باورم !
ای خاک يادگار...
ای لوح جاودانهی ايام...
ای پاک.. ای زلالتر از آب و آينه..
من، نقش خويش را همه جا در تو ديدهام..
تا چشم بر تو دارم، در خويش ننگرم !
ای کاخ زرنگار..
ای بام لاجوردی تاريخ..
فانوس ياد توست که در خوابهای من..
زير رواق غربت، همواره روشن است..
برق خيال تست که گاه گريستن..
در بامداد ابری من پرتو افکن است...
اينجا..هميشه ... روشنی تست رهبرم..!
ای زادگاه مهر..
ای جلوهگاه آتش زردشت..
شب گرچه در مقابل من ايستاده است..
چشمانم از بلندی طالع به سوی تست..!
وز پشت قلههای مهآلودهی زمين..
در آسمان صبح تو پيداست اخترم..!
ای مُلک بیغروب...
ای مرزوبوم پير جوانبختی...
ای آشيان کهنهی سيمرغ...
يک روز، ناگهان...
چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان..گ
میبينم آفتاب تو را در برابرم...
#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تو آن پرندهی رنگین آسمان بودی
که از دیار غریب آمدی به لانهی من
چو موج باد که در پردهی حریر افتد
طنین بال تو پیچید در ترانهی من
پرت ز نور گریزان صبح، گلگون بود
تنت حرارت خورشید و بوی باران داشت
نسیم بال تو عطر گل ارمغانم کرد
که ره چو باد به گنجینهی بهاران داشت
چو از تو مژدهی دیدار آفتاب شنید
دلم تپید و به خود وعده ی رهایی داد
چراغی از پس نیزار آسمان رویید
که آشیان مرا رنگ روشنایی داد
#نادر_نادرپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که از دیار غریب آمدی به لانهی من
چو موج باد که در پردهی حریر افتد
طنین بال تو پیچید در ترانهی من
پرت ز نور گریزان صبح، گلگون بود
تنت حرارت خورشید و بوی باران داشت
نسیم بال تو عطر گل ارمغانم کرد
که ره چو باد به گنجینهی بهاران داشت
چو از تو مژدهی دیدار آفتاب شنید
دلم تپید و به خود وعده ی رهایی داد
چراغی از پس نیزار آسمان رویید
که آشیان مرا رنگ روشنایی داد
#نادر_نادرپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
من آن درختِ زمستانی،
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمیخندد،
شکوفه بر تنِ عریانم.
زِ نوشخندِ سحرگاهان،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی پایان،
گواهِ گریهی بارانم.
غلامِ همّتِ خورشیدم،
که چون دریچه فرو بندد
نه از هراسِ من اندیشد،
نه از سیاهیِ زندانم
کجاست بادِ سحرگاهان؟
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم.
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمیخندد،
شکوفه بر تنِ عریانم.
زِ نوشخندِ سحرگاهان،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی پایان،
گواهِ گریهی بارانم.
غلامِ همّتِ خورشیدم،
که چون دریچه فرو بندد
نه از هراسِ من اندیشد،
نه از سیاهیِ زندانم
کجاست بادِ سحرگاهان؟
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم.
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
🌱
صدای گرم تو در استخوان من میگشت
همیشه با من بودی؛
همیشه دور از من.
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
صدای گرم تو در استخوان من میگشت
همیشه با من بودی؛
همیشه دور از من.
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
چون نور آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح، ننالیدم
این دست گرم، دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمهی خورشیدت
#نادر_نادرپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در آرزوی صبح، ننالیدم
این دست گرم، دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمهی خورشیدت
#نادر_نادرپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
.
دل از تو
کندم ، ولی ندانم
که گر گریزم، کجا گریزم، و گر بمانم ، کجا بمانم...
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
دل از تو
کندم ، ولی ندانم
که گر گریزم، کجا گریزم، و گر بمانم ، کجا بمانم...
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند:
آن لحظهی گریختهی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشام آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشات آمدم
در باغِ شهرِ ما
در نورِ بامدادِ زمستانِ شهرِ ما
- شهری که زادگاهِ من و زادگاهِ توست -
شهری به روی خاک
خاکی که در میانِ کواکب ستارهییست.
■شاعر: #ژاک_پرهور [ Jacques Prévert / فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ ]
■برگردان: #نادر_نادرپور [ ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ – ۲۹بهمن ۱۳۷۸ ]
@asheghanehaye_fatima
تا بازگو کند:
آن لحظهی گریختهی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشام آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشات آمدم
در باغِ شهرِ ما
در نورِ بامدادِ زمستانِ شهرِ ما
- شهری که زادگاهِ من و زادگاهِ توست -
شهری به روی خاک
خاکی که در میانِ کواکب ستارهییست.
■شاعر: #ژاک_پرهور [ Jacques Prévert / فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ ]
■برگردان: #نادر_نادرپور [ ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ – ۲۹بهمن ۱۳۷۸ ]
@asheghanehaye_fatima
"من مرغ کور جنگل شب بودم
باد غریب ، محرم رازم بود
چون بار شب به روی پرم می ریخت
تنها به خواب مرگ ، نیازم بود
هرگز ز لابلای هزاران
برگ
بر من نمی شکفت گل خورشید
هرگز گلابدان بلور ماه
بر من گلاب نور نمی پاشید
من مرغ کور جنگل شب بودم
برق ستارگان شب از من دور
در چشم من که پرده ی ظلمت داشت
فانوس دست رهگذران ، بی نور
من مرغ کور جنگل شب بودم
در قلب من همیشه زمستان بود
رنگ خزان و سایه ی تابستان
در پیش چشم من همه یکسان بود
می سوختم چو هیزم تر در خویش
دودم به چشم بی هنرم می رفت
چون آتش غروب فرو می مرد
تنها ، سرم به زیر پرم می رفت
یک شب که باد ، سم به زمین می کوفت
و ز یال او شراره فرو می ریخت
یک شب
که از خروش هزاران رعد
گویی که سنگپاره فرو می ریخت
از لابلای توده ی تاریکی
دستی درون لانه ی من لغزید
وز لرزه ای که در تن من افتاد
بنیاد آشیانه ی من لرزید
یک دم ، فشار گرم سرانگشتش
چون شعله ، بال های مرا سوزاند
تا پنجه اش به روی تنم لغزید
قلب من از تلاش تپیدن ماند
غافل که در سپیده دم این دست
خورشید بود و گرمی آتش بود
با سرمه ای دو چشم مرا وا کرد
این دست را خیال نوازش بود
زان پس . شبان تیره ی بی مهتاب
منقار غم به خاک نمالیدم
چون نور آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح ، ننالیدم
این دست گرم ، دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمه ی خورشدت"
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
باد غریب ، محرم رازم بود
چون بار شب به روی پرم می ریخت
تنها به خواب مرگ ، نیازم بود
هرگز ز لابلای هزاران
برگ
بر من نمی شکفت گل خورشید
هرگز گلابدان بلور ماه
بر من گلاب نور نمی پاشید
من مرغ کور جنگل شب بودم
برق ستارگان شب از من دور
در چشم من که پرده ی ظلمت داشت
فانوس دست رهگذران ، بی نور
من مرغ کور جنگل شب بودم
در قلب من همیشه زمستان بود
رنگ خزان و سایه ی تابستان
در پیش چشم من همه یکسان بود
می سوختم چو هیزم تر در خویش
دودم به چشم بی هنرم می رفت
چون آتش غروب فرو می مرد
تنها ، سرم به زیر پرم می رفت
یک شب که باد ، سم به زمین می کوفت
و ز یال او شراره فرو می ریخت
یک شب
که از خروش هزاران رعد
گویی که سنگپاره فرو می ریخت
از لابلای توده ی تاریکی
دستی درون لانه ی من لغزید
وز لرزه ای که در تن من افتاد
بنیاد آشیانه ی من لرزید
یک دم ، فشار گرم سرانگشتش
چون شعله ، بال های مرا سوزاند
تا پنجه اش به روی تنم لغزید
قلب من از تلاش تپیدن ماند
غافل که در سپیده دم این دست
خورشید بود و گرمی آتش بود
با سرمه ای دو چشم مرا وا کرد
این دست را خیال نوازش بود
زان پس . شبان تیره ی بی مهتاب
منقار غم به خاک نمالیدم
چون نور آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح ، ننالیدم
این دست گرم ، دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمه ی خورشدت"
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
آه ای عزیزِ بیخبر از من
امشب،
دل گرفتهی دریا
با یادگارهای کبودش،
در زیرِ گوش پنجرهام میتپد هنوز..
دریایِ مویْ سپید، به سر میزند هنوز
مشتِ هزار ماتمِ از یاد رفته را..
مهتاب مینویسد،
بر ماسههای سرد
شرحِ هزار شادیِ بر باد رفته را..
چشمِ حبابها، همه از گریهی فراق
آماس میکند..
تیغِ بنفشِ ماه،
این چشمههای گریان را
از جای میکند..
در من،
مدام باران میبارد..
زنجیرهای نازکِ از هم گسستهاش
از لابلایِ جنگل مژگانم،
در آسمانِ آیینه، پیداست!
از دور،
بادِ سرکشِ دریا
خاکستر ملایمِ نسیان را
آسانتر از سفیدیِ کفها،
از روی آتشِ دلِ من میپراکند؛
یادِ تو را
و عشقِ مرا
زنده میکند....
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
امشب،
دل گرفتهی دریا
با یادگارهای کبودش،
در زیرِ گوش پنجرهام میتپد هنوز..
دریایِ مویْ سپید، به سر میزند هنوز
مشتِ هزار ماتمِ از یاد رفته را..
مهتاب مینویسد،
بر ماسههای سرد
شرحِ هزار شادیِ بر باد رفته را..
چشمِ حبابها، همه از گریهی فراق
آماس میکند..
تیغِ بنفشِ ماه،
این چشمههای گریان را
از جای میکند..
در من،
مدام باران میبارد..
زنجیرهای نازکِ از هم گسستهاش
از لابلایِ جنگل مژگانم،
در آسمانِ آیینه، پیداست!
از دور،
بادِ سرکشِ دریا
خاکستر ملایمِ نسیان را
آسانتر از سفیدیِ کفها،
از روی آتشِ دلِ من میپراکند؛
یادِ تو را
و عشقِ مرا
زنده میکند....
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima