دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان، عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان، عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
سوزِ دلی دارم که میگیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را
بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را
آیینه، شد صد تکه اما باز هر تکه
از یک دریچه رنگ زد نقش و نگارت را
مجنون تر از بیدند و می لرزند بی لیلا
بر شانه ها بگذار چشمِ اشکبارت را
تو تشنه ی خونی، گلویم تشنه ی زخم است
پایان دهیم این بار؛ من حرفم، تو کارت را
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را
بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را
آیینه، شد صد تکه اما باز هر تکه
از یک دریچه رنگ زد نقش و نگارت را
مجنون تر از بیدند و می لرزند بی لیلا
بر شانه ها بگذار چشمِ اشکبارت را
تو تشنه ی خونی، گلویم تشنه ی زخم است
پایان دهیم این بار؛ من حرفم، تو کارت را
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
من میروم جايی كه جای ديگری باشد
از شانههای تو پناه بهتری باشد
زندان تاريك تو راه چارهای دارد؟
پس من چطوری آمدم؟ بايد دری باشد
عيبی ندارد هرچه میخواهی ببارانم
بگذار اين پايان گريه آوری باشد
آنكه تمام هستیاش را سوخت پای تو
نگذاشتی يكبار مرد ديگری باشد
پرواز را از تخم چشمانم درآوردی
حالا چه فرقی میكند بال و پری باشد…
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
از شانههای تو پناه بهتری باشد
زندان تاريك تو راه چارهای دارد؟
پس من چطوری آمدم؟ بايد دری باشد
عيبی ندارد هرچه میخواهی ببارانم
بگذار اين پايان گريه آوری باشد
آنكه تمام هستیاش را سوخت پای تو
نگذاشتی يكبار مرد ديگری باشد
پرواز را از تخم چشمانم درآوردی
حالا چه فرقی میكند بال و پری باشد…
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
پیراهن بی تاب
احسان نظری
🎼●آهنگ: «پیراهن بیتاب»
🎙●خواننده: #احسان_نظری
○●شعر: #مهدی_فرجی
○●آهنگ: #مهدی_تفکری
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #احسان_نظری
○●شعر: #مهدی_فرجی
○●آهنگ: #مهدی_تفکری
@asheghanehaye_fatima
كفشهايم كجاست؟ میخواهم بیخبر راهیِ سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بكنم دو سه پاييز دربدر بشوم
خستهام از تو، از خودم، از ما؛ «ما» ضمير بعيدِ زندگیام
دو نفر انفجار جمعيت است پس چه بهتر كه يك نفر بشوم
يك نفر در غبار سرگردان، يك نفر مثل برگ در طوفان
میروم گم شوم برای خودم، كم برای تو درد سر بشوم
حرفهای قشنگِ پشت سرم، آرزوهای مادر و پدرم
آه خيلی از آن شكستهترم كه عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت: «دوستت دارم، پس دعا میكنم پدر نشوی»
مادرم بيشتر پشيمان كه از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم كه پايانش مثل يك عصر جمعه دلگير است
نيستم در حدود حوصلهها، پس چه بهتر كه مختصر بشوم
دورها قبر كوچكی دارم بی اتاق و حياط خلوت نيست
گاهگاهی سری بزن نگذار با تو از اين غريبهتر بشوم....
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
مدتی بی بهار طی بكنم دو سه پاييز دربدر بشوم
خستهام از تو، از خودم، از ما؛ «ما» ضمير بعيدِ زندگیام
دو نفر انفجار جمعيت است پس چه بهتر كه يك نفر بشوم
يك نفر در غبار سرگردان، يك نفر مثل برگ در طوفان
میروم گم شوم برای خودم، كم برای تو درد سر بشوم
حرفهای قشنگِ پشت سرم، آرزوهای مادر و پدرم
آه خيلی از آن شكستهترم كه عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت: «دوستت دارم، پس دعا میكنم پدر نشوی»
مادرم بيشتر پشيمان كه از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم كه پايانش مثل يك عصر جمعه دلگير است
نيستم در حدود حوصلهها، پس چه بهتر كه مختصر بشوم
دورها قبر كوچكی دارم بی اتاق و حياط خلوت نيست
گاهگاهی سری بزن نگذار با تو از اين غريبهتر بشوم....
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنوز بوسهی من مثل قفل بر دهنش
هنوز انگشتم اسم رمز پیرهنش
هنوز خواهشِ بی آبروی چشمانش
هنوز نحوهی دستوریِ صدا زدنش
هنوز دامن چین چینِ سورمهای پایش
هنوز آبیِ دلخواه من لباس تنش
هنوز گیرهی گُلدار، پشتِ موهایش
هنوز رد شدنش، بوی عطر نسترنش
نبود،هیچکدامش نبود و من بودم
که احمقانه نشستم به پای آمدنش
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
هنوز انگشتم اسم رمز پیرهنش
هنوز خواهشِ بی آبروی چشمانش
هنوز نحوهی دستوریِ صدا زدنش
هنوز دامن چین چینِ سورمهای پایش
هنوز آبیِ دلخواه من لباس تنش
هنوز گیرهی گُلدار، پشتِ موهایش
هنوز رد شدنش، بوی عطر نسترنش
نبود،هیچکدامش نبود و من بودم
که احمقانه نشستم به پای آمدنش
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
مرا به شوق بیار ای دمِ بهاریِ من
بخوان پرندهٔ پرحسرتم؛ قناری من
قرار نیست که پروا کنی و دور شوی
به ناهمیشگیِ اخم گهگداری من
بیار صورت خود را و مُشتی آب بزن
ز چشمهای من این چشمههای جاری من
کسی به گنج تنت ذرّهای طمع نبَرَد
به آن بپیچد اگر بازوان ماری من
توانگریم؛ من و اینهمه نداشتنت
تو هم که آنهمه غم داری از نداری من
اگر نه دغدغهٔ آفتاب، گلدانیست
بس است قدرِ شعاعی نگاهداری من
میان هیمنهٔ طالبان مانع عشق
مرا کجا ببری دلبر مزاری من؟
به نوشداروی لبهای توست اینکه هنوز
نکشتهاند مرا زخمهای کاری من
بجُنب، فرصت نان و شراب کوتاه است
که دادهاند نشان مرا حواری من
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
بخوان پرندهٔ پرحسرتم؛ قناری من
قرار نیست که پروا کنی و دور شوی
به ناهمیشگیِ اخم گهگداری من
بیار صورت خود را و مُشتی آب بزن
ز چشمهای من این چشمههای جاری من
کسی به گنج تنت ذرّهای طمع نبَرَد
به آن بپیچد اگر بازوان ماری من
توانگریم؛ من و اینهمه نداشتنت
تو هم که آنهمه غم داری از نداری من
اگر نه دغدغهٔ آفتاب، گلدانیست
بس است قدرِ شعاعی نگاهداری من
میان هیمنهٔ طالبان مانع عشق
مرا کجا ببری دلبر مزاری من؟
به نوشداروی لبهای توست اینکه هنوز
نکشتهاند مرا زخمهای کاری من
بجُنب، فرصت نان و شراب کوتاه است
که دادهاند نشان مرا حواری من
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
🫀 عاشق شدن را داشتم از یاد می بردم
این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان! 🦌
👤#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان! 🦌
👤#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
ای چشم تو دشتی پر آهوی رمیده
انگار که طوفان غزل در تو وزیده
دریاچة موسیقی امواج رهایی
با قافیة دستة قوهای پریده
اینقدر که شیرینی و آنقدر که زیبا
ده قرن دری گفتن ِ انگشت گزیده
هم خواجه کنار آمده با زُهد، پس از تو
هم شیخِ اجل دست ز معشوق، کشیده
صندوقچة مبهم اسرار عروضی
«المعجم» ازین دست که داری نشنیده
انگار خراسانی و هندی و عراقی
رودند و تو دریای به وصلش نرسیده
با مثنوی آرام مگر شعر بگیرد
تا فقرِ قوافی نفسش را نبریده
*
مفعول و مفاعیل ِ دل بی سر و سامان
مستفعل مستفعل این شعرِ پریشان
بانوی مرا از غزل آکنده که هستی؟
در جان فضا عطرِ پراکنده که هستی؟
از «رابعه» آیا متولد شدهای یا
با چنگ تو را «رودکی» آورده به دنیا؟
درباری «محمود»ی یا ساکن «یُمگان»
در بادة مستانی یا جامة عرفان
اسطورة فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی» از وصف تو معذور
ای شعر تر از شعر تر از شعر تر از شعر
من با خبر از عشق شدم بیخبر از شعر
دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم
تا قونیه تا بلخ چرا ریشه دواندم؟
آرام غزل مثنویِ شور و جنون شد
این شعر شرابی است که آغشته به خون شد
برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لا حول و لا قوه الا بتغزل
*
بانوی تر و تازهتر از سیب رسیده
بانوی تو را دست من از شاخه نچیده
باید که ببخشید پریشان شده بودم
تقصیر خودم نیست هوای تو وزیده
آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز
در شرق فرو رفته و از غرب دمیده
این قصة من بود که خواندم که شنیدی
افسانة مجنون به لیلی نرسیده……
#مهدی_فرجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
انگار که طوفان غزل در تو وزیده
دریاچة موسیقی امواج رهایی
با قافیة دستة قوهای پریده
اینقدر که شیرینی و آنقدر که زیبا
ده قرن دری گفتن ِ انگشت گزیده
هم خواجه کنار آمده با زُهد، پس از تو
هم شیخِ اجل دست ز معشوق، کشیده
صندوقچة مبهم اسرار عروضی
«المعجم» ازین دست که داری نشنیده
انگار خراسانی و هندی و عراقی
رودند و تو دریای به وصلش نرسیده
با مثنوی آرام مگر شعر بگیرد
تا فقرِ قوافی نفسش را نبریده
*
مفعول و مفاعیل ِ دل بی سر و سامان
مستفعل مستفعل این شعرِ پریشان
بانوی مرا از غزل آکنده که هستی؟
در جان فضا عطرِ پراکنده که هستی؟
از «رابعه» آیا متولد شدهای یا
با چنگ تو را «رودکی» آورده به دنیا؟
درباری «محمود»ی یا ساکن «یُمگان»
در بادة مستانی یا جامة عرفان
اسطورة فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی» از وصف تو معذور
ای شعر تر از شعر تر از شعر تر از شعر
من با خبر از عشق شدم بیخبر از شعر
دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم
تا قونیه تا بلخ چرا ریشه دواندم؟
آرام غزل مثنویِ شور و جنون شد
این شعر شرابی است که آغشته به خون شد
برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لا حول و لا قوه الا بتغزل
*
بانوی تر و تازهتر از سیب رسیده
بانوی تو را دست من از شاخه نچیده
باید که ببخشید پریشان شده بودم
تقصیر خودم نیست هوای تو وزیده
آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز
در شرق فرو رفته و از غرب دمیده
این قصة من بود که خواندم که شنیدی
افسانة مجنون به لیلی نرسیده……
#مهدی_فرجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
.
عطر تو
شعر بلندی ست
رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را ....
#مهدی_فرجی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
عطر تو
شعر بلندی ست
رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را ....
#مهدی_فرجی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هربار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی!؟ قرار نشد...
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هربار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی!؟ قرار نشد...
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
@asru1
دوستت دارم پریشان ، شانه می خواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !
ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟
مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟
مثل من آواره شو از چار دیواری درآ !
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم پریشان ، شانه می خواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !
ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟
مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟
مثل من آواره شو از چار دیواری درآ !
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima