عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



آدم در روز کلی کلمه می‌شنود. بعضی کلمه‌ها آبادت می‌کنند و بعضی خراب. بعضی کلمه‌ها جنسیت دارند، بعضی‌ها هم شخصیت دارند. مونث‌اند و لطیف یا مذکر و خشن. کلمه‌ها وزن و مزه هم دارند. وزن بعضی‌هایشان زیاد است و مزه‌ی بعضی‌هایشان تلخ. بعضی‌هایشان قلع و قمع می‌کنند، بعضی‌هایشان نوازشت. شنیدن جمله‌ی «جای طرف خالی! » ، همیشه غمگینم می‌کند. یادآوری می‌کند یکی باید باشد و نیست. حس می‌کنم جای های خالی‌ دلم زیاد شده.

نفسم را بیرون می‌دهم و می‌گویم: «جای خالی بعضی آدم‌ها با هیچ چیز پر نمی‌شود.»


📙 #دو_کوچه_بالاتر
👤 #مریم_سمیع_زادگان
@asheghanehaye_fatima




طوبا خانم که فوت کرد « همه » گفتند چهلم نشده حسین آقا می رود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می رفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمی رسند که به او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد. حسین آقا که برآشفت « همه » گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر می شود. حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمی تواند پر کند. توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید. « همه » گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور می شود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن می خواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه می رفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. « همه » گفتند امسال دیگر حسین آقا زن می گیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد می داد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا می گفت آنموقع که بچه ها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمی زد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن، اما وعده ی پنجشنبه ها سر جایش بود. « همه » گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچه ها هم رفته اند، دیگر وقتش است، امسال جای خالی طوبا خانم را پر می کند. حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوش هایش حرفهای « همه » را نمی شنید.
دیروز حسین آقا مُرد. توی وسایلش دنبال چیزی می گشتند چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود:« هر چیز که مال تو باشد خوب است، حتی اگر جای خالی « تو » باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچوقت دل نمی شود.»

#مریم_سمیع_زادگان
🍂🍁🍂🍁🍂


سالهاست وقت خداحافظی می گوید « می بینمت »، « خداحافظ » نمی گوید. با گفتن « می بینمت » قول و قرار دیدار بعدی را می گذارد انگار، یک طوری که ته دلت قرص می شود به دوباره دیدنش. سفر که باشد زنگ می زند و می پرسد:« مراقب خودت که هستی؟» یک طوری که اگر مواظب خودت هم نباشی عذاب وجدان می گیری و سعی می کنی به مراقبت. هیچوقت نمی گوید :« دوستت دارم...» تاکید می کند که:« می دانی که دوستت دارم...» یک جوری که از هر دوستت دارمی قشنگ تر است. بعضی آدم ها حرف نمی زنند، با کلمات بازی می کنند، راحت خرجشان نمی کنند. شعرشان می کنند، دلنشین تر، مهربان تر حتی، مادری می کنند برای کلمات. مثل مادر همین امروز صبح، با موهای سفید نقره ایش، وقتی مهربان نگاهم کرد و گفت: « تو که اینجا باشی پیر نمی شوم...» خصلت مادرها همین است گویا، بلدند شعر کنند جملات را...

#مریم_سمیع_زادگان

@asheghanehaye_fatima

🍂🍁🍂🍁
‏تموم میشه بقیه آدما حتی نگاهم نمیکنن
همینقدر سرد و زمخت😔👆



اجازه ندهیم یک رابطه که عمرش تمام شده هی کش پیدا کند تا جایی که همهء خاطرات خوبش را هم با خودش ببرد !
ما فقط بلد شدیم یلخی عاشق شویم ، یاد گرفتیم فقط عشق بورزیم ، یادمان ندادند عاشق چه جور"آدمی" شویم. آغوش باز کردیم و چشم باز نکردیم ، دلمان لرزید دستمان و نگاهمان ، حواسمان پرت یار شد، جاده را گم کردیم !
کداممان وقتی فهمید معشوق از جنس دیگریست، چیزی نیست که او میخواست ،
برگشت توی جاده خودش؟ کداممان به وقتش رشته را پاره کردیم ؟
زندگی کوفتمان شد. خوشی به کاممان ماسید ولی بیرون رفتن از رابطه را یاد نگرفتیم.
تا ته داستان را از حفظیم ، از تلخی ماجرا خبر داریم ولی میزنیم به دل قصه تا ذوب شویم که تا آخر آخرش را بازی کرده باشیم غافل از اینکه ته قصه ، گاهی فقط حسرت منتظر ماست ...

#مریم_سمیع_زادگان
#همسرانه

@asheghanehaye_fatima
مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده،
سه دختر و یک پسر دارد.
داماد دارد، عروس دارد، چند تایی هم نوه دارد.
خودش می گوید دانشگاه نرفته، اما انقدر خوب حرف می زند که گاهی شک می کنم راست بگوید.
مهین خانم از آن زن هایی است که من از هم صحبتی با آنها لذت می برم.
دیروز وقتی گفت « تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است...»
سریع توی کیفم دنبال خودکار گشتم، دفترم را بیرون آوردم و جمله اش را یادداشت کردم،
می دانستم اگر آن را ننویسم خیلی زود فراموشش می کنم.
مهین خانم معتقد است خیلی از زن ها مجبورند زندگی زناشویی شان را تحمل کنند
چون گزینه ی دیگری جلوی رو ندارند.
می گوید خودش هم چهل سال تحمل کرده،
تن داده به زندگی که دوست نداشته.
می گوید تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است گاهی زندگی مجبورت می کند مسالمت آمیز با آن کنار بیایی و دم نزنی.
پرچم سفیدت را تکان بدهی و سرنوشتت را بی کم و کاست قبول کنی.
و آرزو کنی دخترانت سرنوشتی بهتر از تو داشته باشند.

جورج اورول در کتاب روزهای برمه جمله ی خوبی دارد،
نوشته آدم به فرض آن که تا آخر عمر تنها بماند و شریکی پیدا نکند،
تحمل آن بسیار آسان تر است
تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد.

نمی دانم مهین خانم درست می گوید یا جورج اورول...

#مهین_خانم
#مریم_سمیع_زادگان



@asheghanehaye_fatima
چقدر خوب است یک نفر باشد
آدم را همانطوری که هست دوست بدارد
قدش را،
وزنش را،
کارش را،
حتی دیوانه بازی‌هایش را... ♥️

#مریم_سمیع_زادگان
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوال‌پرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود، باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر!
از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت :«خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته!». موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد :«اگر این یکی بود همان دفعه‌ی اول سقط شده بود... این یکی اما سگ جان است!». دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد.
گفتم :«توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می‌رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است! حرفمان، رفتارمان، حرکت‌مان چه خطی می‌اندازد روی دلش...»
چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد...

#مریم_سمیع_زادگان



@asheghanehaye_fatima
...
توی کارش موفق بود!
عروس که شد، قید کار کردن را زد.
چهار گوشه ی کار را بوسید به کل خانه نشین شد.
گفت: "شوهرش دوست ندارد کار کند."
گفت: "خیلی کیف دارد به خاطر کسی که دوستش داری، خانه نشین شوی، حتی اگر عاشق کارت باشی، حتی اگر توی خانه ماندن را دوست نداشته باشی."
لبش می خندید چشمهایش اما نه... غم چشمهایش را نمی توانست قایم کند.
این آخرها هر وقت می دیدمش توی خودش بود. دلم می خواست ازش بپرسم برای آدم ِ دیگری عوض شدن، چطور است؟ مزه دارد؟!
بعد دیدم بهتر است آدمهای غمگین را سوال پیچ نکنم!

چقدر خوب است یک نفر باشد آدم را همانطوری که هست دوست بدارد!
قدش را، وزنش را، کارش را، حتی دیوانه بازی هایش را...

#مریم_سمیع_زادگان

@asheghanehaye_fatima
منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود ، باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر !
از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت :«خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته !» . موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد :«اگر این یکی بود همان دفعه‌ی اول سقط شده بود ... این یکی اما سگ جان است !» . دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد .
گفتم :«توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است ! حرفمان، رفتارمان، حرکت‌مان چه خطی می‌اندازد روی دلش ...»
چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد ...





#مریم_سمیع_زادگان

@asheghanehaye_fatima
وارد خانه اش که شدم عطر بهارنارنج مستم کرد، خانه بوی بهشت می داد، دو فنجان چای ریخت و سینی را روی میز گذاشت. لبخند زد و با ابرو به فنجان های توی سینی اشاره کرد« این قانون من است، چای که مرغوب نباشد چیزی به آن اضافه می کنم، چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج، چیزی که آن مزه و بوی بی خاصیت اش را تبدیل به عطر خوش و طعم خوب کند...»
فنجان را برداشتم و کمی از چای چشیدم، خوب بود، هم عطرش هم مزه اش. لبخند زدم« قانون کارآمدی داری...» بعد با خودم فکر کردم زندگی هم گاهی می شود مثل همین چای بی خاصیت، باید با دلخوشی های کوچک طعم و رنگش را عوض کنی، یک چیزی که امید بدهد به دلت، انگیزه شود، بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگی ات، بعد ماشین تخته گاز می رود تا آنجایی که باید. یک جایی اما کار سخت تر می شود، برای آرامش خیال گاهی لازم است چیزی از زندگی کم کنی، سبک اش کنی. مثل کیسه شن های آویزان از بالون، بالون برای اینکه بالا برود باید سبک شود، باید کیسه شن ها را پرت کنی پایین، بعد اوج می گیرد، بالا می رود. توی زندگی هم گاهی لازم می شود چیزهایی را از خود دور کنی یک حرفهایی را، فکرهایی را، خاطراتی را... یک آدمهایی را...

#مریم_سمیع_زادگان
@asheghanehaye_fatima
.

اجازه ندهیم یک رابطه که عمرش تمام شده
هی کش پیدا کند تا جایی که همه خاطرات
خوبش را هم با خودش ببرد،

ما فقط بلد شدیم عاشق شویم.
یادمان ندادند عاشق چه جور"آدمی" شویم.
آغوش باز کردیم و چشم باز نکردیم،
دلمان لرزید دستمان و نگاهمان،
حواسمان پرت یار شد، جاده را گم کردیم.

کداممان وقتی فهمید معشوق از جنس
دیگری ست،برگشت توی جاده خودش؟
کداممان به وقتش رشته را پاره کردیم؟
زندگی کوفتمان شد. خوشی به کاممان ماسید
ولی بیرون رفتن از رابطه را یاد نگرفتیم.

از تلخی ماجرا خبر داریم ولی می زنیم به
دل قصه تا ذوب شویم که تا آخر آخرش را
بازی کرده باشیم غافل از اینکه ته قصه،
گاهی فقط حسرت منتظر ماست...


#مریم_سمیع_زادگان


@asheghanehaye_fatima