عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



آن‌گاه که در تنگ‌نای جوانی و آزرم
با خرمنی تمنای آرام، به تو رو آوردم
تو بر من خنده‌ای زدی
و عشق مرا
بازی‌چه‌ی خود کردی

اکنون دیگر از این بازی خسته‌ای و
با چشم‌های کم‌فروغ‌ات از سر تنگ‌نا و نیاز
مرا می‌نگری و خواهان عشقی هستی
که در آن روزگاران نثارت می‌کردم

افسوس، آن عشق، دیگر دیری فِسرده‌ست و
توان باز آمدن‌اش نیست
روزگاری از آن تو بود آن عشق!
اکنون دیگر نامی نمی‌شناسد و خواهان تنهایی است




#هرمان_هسه | Hermann Hesse | آلمان-سوییس، ۱۹۶۲-۱۸۷۷ |

‌برگردان: #علی_عبداللهی
"شاید"

به یاد آوردن
شاید
رنج‌بارترین شیوه‌ی
از یاد بردن باشد
و شاید
مهرورزانه‌ترین‌ شیوه‌ی
تلطیفِ همین عذاب...

اریش فرید - شاعر اتریشی
برگردان: علی عبداللهی
از کتاب: صدسال شعر آلمانی‌ زبان
نشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

"Vielleicht"

Erinnern
das ist
die qualvollste Art
des Vergessens
und vielleicht
die freundlichste Art
der Linderung
dieser Qual.

#Erich_Fried
#اریش_فرید
#علی_عبداللهی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به یاد آوردن
شاید
رنج‌بارترین شیوه‌ی
از یاد بردن باشد

و شاید
مهرورزانه‌ترین‌ شیوه‌ی
تلطیفِ همین عذاب...




#اریش_فرید
#علی_عبداللهی (ترجمه)
#حجت_اشرف_زاده 🎤


@asheghanehaye_fatima
‌اتاقی که در رؤیای من است
یک میز دارد، دو صندلی
و دیگر هیچ.
روی میز اما
یک رز است
و روی صندلی‌ها
نشسته‌ایم، من و تو.

روشنی پشت شیشه‌ها
کنار می‌زند تاریکی را.
تاریکی، روشنی را کنار می‌زند.
در تاریکی، می‌درخشد رز سفید برای‌مان،
هنگام‌ که با هم حرف می‌زنیم،
تو روی یکی صندلی،
من روی آن دیگری،
میز
مابینِ ماست.

#راینر_مالکوفسکی | Rainer Malkowski | آلمان، ۲۰۰۳-۱۹۳۹ |

Mبرگردان: #علی_عبداللهی

@asheghanehaye_fatima
وقتی یک نگاهت
که در چنگم می‌گیرد
معتبرتر از شعر من است
همجواری دستت
بیش از کار روزانه‌ام می‌ارزد
طنین صدای‌ات
بیش از آن چیزی‌ست
که بدان پرداخته‌ام
و دوباره خواهم پرداخت
گیرم که خطرآفرین باشد

آنگاه آشفته
برمی‌خیزم
سرم گیج می‌خورد
زیرا هیچ نمی‌بینم
جز تو را و تو را و تو را
نزدیک و نزدیکتر
و هنگامی که چشم‌هایم را فرومی‌بندم
تو را می‌نگرم
هم‌چنان واضحتر
و کماکان نزدیکتر
و سرم گیج می‌خورد
بیشتر از پیش

#اریش_فرید
برگردان: #علی_عبداللهی

@asheghanehaye_fatima
به چه کارمان می‌آید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رسانده‌ایم ما؟
در برابر بی‌کاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراس‌های نو به نو
و باران بمب‌ها؟

از ما چه کمکی برمی‌آید
برابر همه‌ی آن‌چه
ویران‌اش می‌کند؟
هیچ:
ما به عشق خیانت کرده‌ایم.

#برتولت_برشت
برگردان: #علی_عبداللهی


@asheghanehaye_fatima
جماعتی از خارپشتان در یک روز سرد زمستانی دور هم جمع شدند، سرهای خود را نزدیک هم آوردند تا بلکه از گرمای تن همدیگر بهرمند شوند و از شر سرمای زمستانی در امان بمانند. ولی خیلی زود دریافتند که از خارهای طرف مقابل زخم می‌بینند. این بود که دوباره از هم دور شدند. ولی هرگاه نیاز مبرم به گرما دوباره آنها را به هم نزدیکتر می‌کرد، بدبختی دوم دوباره تکرار می‌شد. چنان که میان دو درد (درد سرما و درد خارهای همدیگر) به این سو و آن سو در نوسان بودند، تا اینکه فاصله‌ی مشخصی از همدیگر یافتند که در آن به بهترین وجه می‌توانستند وضعیت خود را تحمل کنند. بر همین منوال، نیازمندی جامعه، آدم‌ها را از خلاء و کسالت درونشان به سوی همدیگر می‌راند. اما بسیاری از خصلت‌های متضاد و کاستی‌های غیرقابل تحمل‌شان دوباره آن‌ها را از همدیگر دور می‌کند. فاصله‌ی میانه‌ای که عاقبت پیدایش می‌کنند، و در آن امکان با هم بودن وجود دارد همان آداب و شعائر ظریف است. در خطاب به کسی که حد نگه نمی‌دارد و فاصله را حفظ نمی‌کند، در انگلستان می‌گویند «کیپ یور دیستانس» [فاصله‌ات را حفظ کن] ممکن است نیاز به گرمای متقابل، در آن فرد به طور کامل ارضا نشده باشد، ولی در عوض گزش خارها را هم احساس نمی‌کند. در هر حال، کسی که گرمای درونی بسیاری در خود دارد، بهتر است از جامعه دور باشد، تا نه به کسی دردی و زخمی برساند و نه از دیگری درد و زخمی ببیند.

‌#شوپنهاور
#هنر_رنجاندن
ترجمه #علی_عبداللهی


@asheghanehaye_fatima
■از آن رو که دوستت می‌دارم

از آن رو که دوستت می‌دارم،
سراسر شب را
چنین وحشی و نجواگر
به سوی تو آمده‌ام
و از آن رو که تو را
توان فراموش کردنم نیست
روحت را نیز
با خویش آورده‌ام

اکنون نزد من
و سراسر از آن من است روحت
در خوشی و در ناخوشی نیز
از عشق آتشین وحشی‌ام
هیچ فرشته‌یی
توان رهاندنت ندارد...

‌■Weil ich dich liebe

Weil ich dich liebe,
bin ich des Nachts
So wild und flüsternd
zu dir gekommen,
Und dass du mich nimmer
vergessen kannst,
Hab ich deine Seele mitgenommen.

Sie ist nun bei mir
und gehört mir ganz
Im Guten und auch im Bösen;
Von meiner wilden,
brennenden Liebe
Kann dich kein Engel erlösen.


#هرمان_هسه
برگردان: #علی_عبداللهی

📕از کتاب: «صد سال شعر آلمانی زبان» | نشر: #علمی_و_فرهنگی |

@asheghanehaye_fatima
عشق به چه کار ما می‌آید؟
چه کمکی
عشق به ما کرده است؟
در برابر بی‌کاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراس‌های نو به نو
و باران بمب‌ها؟

چه از دست‌اش برمی‌آید
برابر هر آن‌چه
ویران‌مان می‌کند
هیچ:
عشق به ما خیانت کرده است

به چه کارمان می‌آید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رسانده‌ایم ما؟
در برابر بی‌کاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراس‌های نو به نو
و باران بمب‌ها؟

از ما چه کمکی بر می آید
برابر همه آن چه
ویران‌اش می‌کند؟
هیچ :
ما به عشق خیانت کرده‌ایم.

#برتولت_برشت
■برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
خورشیدِ من
برای درخشیدن
به آسمانِ تو
رفته‌ست

برای من
تنها ماه مانده‌ست
که از ابرهای همه عالم
صدا می‌زنمش

خوش دارد دل‌گرمی‌ام دهد
که فروغ‌اش
گرم‌تر می‌شود و
روشن‌تر

ولی به زردی
نمی‌گراید هرگز
تا ما هم‌چنان
به سرما فکر کنیم

خورشیدِ من، دوباره بیا!
که ماه برای من
بی‌اندازه روشن است و
داغ.

■شاعر: #اریش_فرید
■برگردان: #علی_عبداللهی

📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | نشر: #سرزمین_اهورایی |

@asheghanehaye_fatima