Marghoob
Shahrokh
مرغوب
#شاهرخ
تو نینیِ چشات خیسه
آدم میترسه بنویسه
میترسه پاش به دل وا شه
آدم بیخود خاطرخواه شه
دو تا چشم رطب داری
از عشق همیشه تب داری
چشات از جنس مرغوبه
چقدر حال چشات خوبه
تو چشمات توت تر داری
خودت حتما خبر داری
چشات گفتن که بشکن
من شکستم شک نکردم
هزار بار مُردم و میمیرم
باز ترک نکردم
چشات رنگش لعاب داره
رو موجاش التهاب داره
ولی بیدین لامذهب
زیارتش ثواب داره
چشات از جنس مرغوبه
چقدر حال چشات خوبه
@asheghanehaye_fatima
#شاهرخ
تو نینیِ چشات خیسه
آدم میترسه بنویسه
میترسه پاش به دل وا شه
آدم بیخود خاطرخواه شه
دو تا چشم رطب داری
از عشق همیشه تب داری
چشات از جنس مرغوبه
چقدر حال چشات خوبه
تو چشمات توت تر داری
خودت حتما خبر داری
چشات گفتن که بشکن
من شکستم شک نکردم
هزار بار مُردم و میمیرم
باز ترک نکردم
چشات رنگش لعاب داره
رو موجاش التهاب داره
ولی بیدین لامذهب
زیارتش ثواب داره
چشات از جنس مرغوبه
چقدر حال چشات خوبه
@asheghanehaye_fatima
.
پهلوی تو که نباشم بازم پهلوی توام،
یعنی یک شهرِ دیگه که باشم دلم چسبیده به تو.
#نامه_ها
#شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
پهلوی تو که نباشم بازم پهلوی توام،
یعنی یک شهرِ دیگه که باشم دلم چسبیده به تو.
#نامه_ها
#شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
Yade To
Shahrokh/Farid Faraz
آهنگ : یادِ تو
از : #شاهرخ
کجای قصه،
آغوشِت بَرای خوابِ من بازه؟
بگو نَبضِ کدوم رؤیا
مَنو یادِ تو میندازه
من و تو هر دو میدونیم
نمیتونیم جدا باشیم
از این حِسی که بینِ ماست
فقط یک لحظه تنها شیم
من از تکرارِ تنهایی
از این کابوس میترسم
از این شبهای طولانی
پِیِ فانوس میترسم
من و تو هر دو میتونیم
به سمتِ عشق برگردیم
آخه عمری رو ما با هم
کنارِ هم سر کردیم ...
@asheghanehaye_fatima
از : #شاهرخ
کجای قصه،
آغوشِت بَرای خوابِ من بازه؟
بگو نَبضِ کدوم رؤیا
مَنو یادِ تو میندازه
من و تو هر دو میدونیم
نمیتونیم جدا باشیم
از این حِسی که بینِ ماست
فقط یک لحظه تنها شیم
من از تکرارِ تنهایی
از این کابوس میترسم
از این شبهای طولانی
پِیِ فانوس میترسم
من و تو هر دو میتونیم
به سمتِ عشق برگردیم
آخه عمری رو ما با هم
کنارِ هم سر کردیم ...
@asheghanehaye_fatima
گاه با دوستی حرفزدن-هر چند پَرت و پلا-عجیب به آدم کمک میکند. گریزگاهِ خوبی است. اما امروز حس میکنم که ضعیفترم. دلم میخواست که میتوانستم گِریه کنم. شاید سَبک میشدم و آرام میگرفتم. ولی نِمیتوانم.
#شاهرخ_مسکوب
📚در حال و هوای جوانی
@asheghanehaye_fatima
#شاهرخ_مسکوب
📚در حال و هوای جوانی
@asheghanehaye_fatima
🌱
«جوان که بودم میخواستم دنیا را عوض کنم. نشد، دنیا مرا عوض کرد، پیر و پفیوز و مچاله شدهام. یک روزگاری به عشق آفتاب از خواب بیدار میشدم و روشنایی را که میدیدم روحم سبز میشد. حالا دلم نمیخواهد از خواب بیدار شوم. روحم خوابآلود و خسته است.»
- روزها در راه؛ #شاهرخ_مسکوب.
@asheghanehaye_fatima
«جوان که بودم میخواستم دنیا را عوض کنم. نشد، دنیا مرا عوض کرد، پیر و پفیوز و مچاله شدهام. یک روزگاری به عشق آفتاب از خواب بیدار میشدم و روشنایی را که میدیدم روحم سبز میشد. حالا دلم نمیخواهد از خواب بیدار شوم. روحم خوابآلود و خسته است.»
- روزها در راه؛ #شاهرخ_مسکوب.
@asheghanehaye_fatima
هیچ شده است که یک روز زنی را ببینی و ناگهان حس کنی که انگار یک عمر در انتظار دیدارش بودهای؟ در آرزوی دیدار کسی که مثل باغ باشد در رنگوبوی شب، با سلامت سادهٔ گیاه و زیبایی و روانی آب ...
📕 گفتوگو در باغ
✍🏽 #شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
📕 گفتوگو در باغ
✍🏽 #شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
نامههای کوتاه شبانه.
«سلام.
امروز برف و باران بود. مدام به شاهرخ مسکوب میاندیشیدم. به او، و حالِ او در آن لحظهای که در یادداشتی نوشت:
"از تماشای هیکلِ نحسِ پفیوزِ خودم حالم بههم میخورَد!"
باز هم گلی به گوشهٔ جمالش که راهِ فراری هم نشان داد:
"بهتر است به غزاله پناه ببرم و خودم را نجات بدهم."
من، به تو پناه آوردهام.»
#شاهرخ_مسکوب
#نامهها
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
«سلام.
امروز برف و باران بود. مدام به شاهرخ مسکوب میاندیشیدم. به او، و حالِ او در آن لحظهای که در یادداشتی نوشت:
"از تماشای هیکلِ نحسِ پفیوزِ خودم حالم بههم میخورَد!"
باز هم گلی به گوشهٔ جمالش که راهِ فراری هم نشان داد:
"بهتر است به غزاله پناه ببرم و خودم را نجات بدهم."
من، به تو پناه آوردهام.»
#شاهرخ_مسکوب
#نامهها
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
امروز آدم دیگری هستم و دنیای من دنیای دیگری است. باز برادروار با همهی جهان آمیختهام. با همهی تباهی و مرگی که در من است و ای بسا که هر لحظه قلبم خاموش شود، به وسعت و توانایی جهانم. دگرگونی حالات من از قطبی به قطبی دیگر است با هیجانی که مثل طوفان مرا میپیچد و درهم میریزد. و تازه هیچ چیز خاصی پیش نیامده است که از دیروز تا امروز زیرورو شدهام. فقط امروز به پیشنهاد...ت نیم ساعتی با هم نشستیم و قهوهای خوردیم و صحبتی کردیم و من به یاد این شعر بودم که میگوید:« فرصت شمار صحبت کز این دو راه منزل/ چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن».
#شاهرخ_مسکوب
📚در حال و هوای جوانی
@asheghanehaye_fatima
#شاهرخ_مسکوب
📚در حال و هوای جوانی
@asheghanehaye_fatima
.
من گمان میکنم هر کسی در ته دلش یک
باغی دارد که پناهگاه اوست. هیچ کس از
آنجا خبر ندارد و کلیدش فقط در دست
صاحبش است.
آنچه آدم هر تصور ممنوعی که دلش
میخواهد میکند. عشقهای محال، هر
آرزوی ناممکن، هر خواب و خیال خوش
و هر چیز ناشدنی، آنجا شدنی است؛
یک بهشت - یا شاید جهنم - خودمانی و
صمیمی که هر کس برای خودش دارد.
این باغ اندرونی
چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است،
اما بالاخره یک روزی و یک جوری آن را
کشف میکند.
📙#گفتوگو_در_باغ"
✍ #شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
من گمان میکنم هر کسی در ته دلش یک
باغی دارد که پناهگاه اوست. هیچ کس از
آنجا خبر ندارد و کلیدش فقط در دست
صاحبش است.
آنچه آدم هر تصور ممنوعی که دلش
میخواهد میکند. عشقهای محال، هر
آرزوی ناممکن، هر خواب و خیال خوش
و هر چیز ناشدنی، آنجا شدنی است؛
یک بهشت - یا شاید جهنم - خودمانی و
صمیمی که هر کس برای خودش دارد.
این باغ اندرونی
چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است،
اما بالاخره یک روزی و یک جوری آن را
کشف میکند.
📙#گفتوگو_در_باغ"
✍ #شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
دلم میخواهد حرف بزنم، مخصوصا برای تو که میدانم نمیتوانی بشنوی. یاد آن قصه اسکندر افتادم که رازی داشت. نه میخواست به کسی بگوید و نه میتوانست نگوید. سرش را کرد در چاه و گفت. بعد از سالی از چاه نی سبز شد و رازش از پرده بیرون افتاد؛ همان ملالت و اندوهی که در نالهی نی است…
#شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
#شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
من گمان می کنم هر کسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست. هیچکس از آنجا خبر ندارد، کلیدش فقط در دست صاحبش است. آنجا آدم هر تصور ممنوعی که دلش می خواهد می کند. عشق های محال، هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش، هر چیز نشدنی، آن جا شدنی است. یک بهشت - یا شاید جهنم - خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد. این باغ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است اما یک روزی و یک جوری آن را کشف میکند.
از کتاب «گفتگو درباغ»
نوشته #شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
از کتاب «گفتگو درباغ»
نوشته #شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
به قول #شاهرخ_مسکوب:
چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن،
گوش به باران دادن،
چای درست کردن،
پادشاهِ وقتِ خود بودن.
@asheghanehaye_fatima
چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن،
گوش به باران دادن،
چای درست کردن،
پادشاهِ وقتِ خود بودن.
@asheghanehaye_fatima
.
«هر روزمان همان لبخندها و همان دروغهای مکرر و همیشه، همان ستمی که از زمین بر میجوشد و از آسمان فرو میبارد؛ چه ملال تاريك و پایداری!»
#شاهرخ_مسکوب (در کوی دوست)
عکس: دوروتا گورکا
@asheghanehaye_fatima
«هر روزمان همان لبخندها و همان دروغهای مکرر و همیشه، همان ستمی که از زمین بر میجوشد و از آسمان فرو میبارد؛ چه ملال تاريك و پایداری!»
#شاهرخ_مسکوب (در کوی دوست)
عکس: دوروتا گورکا
@asheghanehaye_fatima
همیشه او در نظرم
چون شیئی ظریف و لغزنده و شکستنی
بوده است.
نگهداریِ چنین شیئی دستهای استاد میخواهد...
وگرنه داشتنِ چیزی چسبنده و
بیخطر کارِ دستِ
هر چلمنی هست...
#شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima
چون شیئی ظریف و لغزنده و شکستنی
بوده است.
نگهداریِ چنین شیئی دستهای استاد میخواهد...
وگرنه داشتنِ چیزی چسبنده و
بیخطر کارِ دستِ
هر چلمنی هست...
#شاهرخ_مسکوب
@asheghanehaye_fatima