@asheghanehaye_fatima
جدایی زمان نیست،راه نیست
جدایی،پلی درمیان؛
ازخنجر تیزتر؛ ازمو باریکتر؛
حتی اگر زانو به زانو
باتونشسته باشم.
#ناظم_حکمت
#شاعر_ترکیه
ترجمه:
#احمد_پوری
جدایی زمان نیست،راه نیست
جدایی،پلی درمیان؛
ازخنجر تیزتر؛ ازمو باریکتر؛
حتی اگر زانو به زانو
باتونشسته باشم.
#ناظم_حکمت
#شاعر_ترکیه
ترجمه:
#احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
بادی که پشت پنجره بود
پرده ی گذشته را به روی مان
باز کرده بود و
ناگهان زمان
لابلای درب و صندلی
جایی دست و پا کرد
تدبیری که در زهر
و تعبیری که در خواب بود
هر قدر که می گذشت
زندگی و خیال از آن
گذر نمی کرد
پرده آرام بود
اما در من طوفان برپا بود
طوفانی غریب..
#مورات_حان_مونگان
#شاعر_ترکیه
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده🌱
بادی که پشت پنجره بود
پرده ی گذشته را به روی مان
باز کرده بود و
ناگهان زمان
لابلای درب و صندلی
جایی دست و پا کرد
تدبیری که در زهر
و تعبیری که در خواب بود
هر قدر که می گذشت
زندگی و خیال از آن
گذر نمی کرد
پرده آرام بود
اما در من طوفان برپا بود
طوفانی غریب..
#مورات_حان_مونگان
#شاعر_ترکیه
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده🌱
@asheghanehaye_fatima
در کلیدهای سیاه و سپید پیانویم
اکنون ترا می نوازم
هرچه می نوازم تو کثرت می یابی در اتاق
تو هرچه بیشتر می گردی من نیست می شوم
ترا می زایم در شب
نامت را می گذارم خیره به ماه
هرچیزی تو می شود و هر جایی تو
من می میرم
صدایت را می شنوم در رویاهایم
پرتو روشناییت چشمهایم را می آزارد
باد به من بر می خورد همانند تو
من می زایم
هر آنچه را که می خواهم بشنوم
هرگز به زبان نمی آوری
به من بر نمی خوری
همانند تو آذرخشی می جهد
درست در قلبم فرود می آید صاعقه اش
من می روم
#ازدمیر_آصف
#شاعر_ترکیه
مترجم :
#قاسم_ترکان 🌱
در کلیدهای سیاه و سپید پیانویم
اکنون ترا می نوازم
هرچه می نوازم تو کثرت می یابی در اتاق
تو هرچه بیشتر می گردی من نیست می شوم
ترا می زایم در شب
نامت را می گذارم خیره به ماه
هرچیزی تو می شود و هر جایی تو
من می میرم
صدایت را می شنوم در رویاهایم
پرتو روشناییت چشمهایم را می آزارد
باد به من بر می خورد همانند تو
من می زایم
هر آنچه را که می خواهم بشنوم
هرگز به زبان نمی آوری
به من بر نمی خوری
همانند تو آذرخشی می جهد
درست در قلبم فرود می آید صاعقه اش
من می روم
#ازدمیر_آصف
#شاعر_ترکیه
مترجم :
#قاسم_ترکان 🌱
@asheghanehaye_fatima
یک دست در جیب چپ
دست دیگر در جیب راست..
این اندوه ِ آشنا،
تصویر پاییز ست.
One hand in the left pocket and the other hand in the right pocket...
This intimate sorrow,
Is the image of autumn !
#تورگوت_اویار
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه به فارسی: #سیامک_تقی_زاده
ترجمه به انگلیسی: #ایمان_حقیقی
یک دست در جیب چپ
دست دیگر در جیب راست..
این اندوه ِ آشنا،
تصویر پاییز ست.
One hand in the left pocket and the other hand in the right pocket...
This intimate sorrow,
Is the image of autumn !
#تورگوت_اویار
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه به فارسی: #سیامک_تقی_زاده
ترجمه به انگلیسی: #ایمان_حقیقی
@asheghanehaye_fatima
سال ها پیش بود
همان وقت ها
که تاریکی خیلی زود بر زمین می نشست
همان روز ها که باران نم نم می بارید
همان وقت های بازگشت از مدرسه ، از کار
که در خانه ها چراغ روشن می شد .
سال ها پیش بود
همان لبخندهایی که در سر راه به اطرافیان مان می زدیم
فصل ها،حرف کسی راگوش نمی کردند
روزهایی که همانند کودکان از معنای زمان بی خبر بودیم .
سال ها پیش بود
همان وقت های دوستی
که بازی های کودکانه مان هنوز به پایان نرسیده بود
همان روزها که پای هیچ توهینی در میان نبود
و ما هنوز خیانتی نکرده بودیم .
سال ها پیش بود
همان روزها که ترانه ها اینقدر دردناک نبودند
روزهایی که از جوانی مان مست و سرخوش بودیم
هنوز با همگان آشتی بودیم،هنوز کسی نمرده بود .
سال ها پیش بود
کنون ماه آرام و ستاره ها کهنه شده اند
و خاطرات
دیگر همانند آسمان از بالای سرمان گذر نمی کنند .
هر آنچه بود ، گذشت !
قلب من ! شب را خاموش کن !
شب ها هم چنان جوانی ام،کهنه و قدیمی شده اند
اکنون دیگر ، وقت بیداری است .
#مورات_هان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
#سیامک_تقی_زاده
سال ها پیش بود
همان وقت ها
که تاریکی خیلی زود بر زمین می نشست
همان روز ها که باران نم نم می بارید
همان وقت های بازگشت از مدرسه ، از کار
که در خانه ها چراغ روشن می شد .
سال ها پیش بود
همان لبخندهایی که در سر راه به اطرافیان مان می زدیم
فصل ها،حرف کسی راگوش نمی کردند
روزهایی که همانند کودکان از معنای زمان بی خبر بودیم .
سال ها پیش بود
همان وقت های دوستی
که بازی های کودکانه مان هنوز به پایان نرسیده بود
همان روزها که پای هیچ توهینی در میان نبود
و ما هنوز خیانتی نکرده بودیم .
سال ها پیش بود
همان روزها که ترانه ها اینقدر دردناک نبودند
روزهایی که از جوانی مان مست و سرخوش بودیم
هنوز با همگان آشتی بودیم،هنوز کسی نمرده بود .
سال ها پیش بود
کنون ماه آرام و ستاره ها کهنه شده اند
و خاطرات
دیگر همانند آسمان از بالای سرمان گذر نمی کنند .
هر آنچه بود ، گذشت !
قلب من ! شب را خاموش کن !
شب ها هم چنان جوانی ام،کهنه و قدیمی شده اند
اکنون دیگر ، وقت بیداری است .
#مورات_هان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
تو را در من پیش میبرم
با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش میبرم
حتا در دوست داشتنهای دیگر
تو در همان جایگاه پیشینات
ایستادهای
رفتنات هم
مرا تنها نمیگذارد
در تنهای غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش میبرم
انگار که ردّ پای بودنات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال میکنم.
#مورات_حان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقیزاده
تو را در من پیش میبرم
با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش میبرم
حتا در دوست داشتنهای دیگر
تو در همان جایگاه پیشینات
ایستادهای
رفتنات هم
مرا تنها نمیگذارد
در تنهای غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش میبرم
انگار که ردّ پای بودنات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال میکنم.
#مورات_حان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقیزاده
@asheghanehaye_fatima
فقط تو در کوچه راه می روی
وقتی راه می روی
فقط تو روی صندلی می نشینی
وقتی می نشینی.
آب
فقط در لیوان تو زیاد است.
فقط
دست های تو دستبند دارند.
فقط
دهان تو
لب دارد و گرم است
فقط تو ظریف و زیبایی.
دیگران وقتی رفتند
دیگر نیستند
فقط تو نزدیکی، وقتی دوری.
#اوکتای_رفعت
#شاعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه: #رسول_یونان
فقط تو در کوچه راه می روی
وقتی راه می روی
فقط تو روی صندلی می نشینی
وقتی می نشینی.
آب
فقط در لیوان تو زیاد است.
فقط
دست های تو دستبند دارند.
فقط
دهان تو
لب دارد و گرم است
فقط تو ظریف و زیبایی.
دیگران وقتی رفتند
دیگر نیستند
فقط تو نزدیکی، وقتی دوری.
#اوکتای_رفعت
#شاعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه: #رسول_یونان
«غولی با چشمان آبی»
غولی بود با چشمان آبی ،
که به زنی باریک اندام دلداده بود.
رویای زن خانه ای کوچک بود ،
خانه ای با باغچهای پر از یاس،
که باروری در آن شکوفا بود .
غول او را دیوانه وار دوست داشت ،
دست هایش برای کارهای بزرگ ساخته شده بود .
نمی توانست خانه ای این چنین بسازد،
نمی توانست درِ خانه ای با باغچهای پر از یاس
و سرشار از باروری را بکوبد.
غولی بود با چشمان آبی ،
که عاشق زنی باریک اندام شده بود،
زن باریک اندام و ریز نقش
که آغوشش برای آسودگی باز
و از گامهای بلندِ در راهِ غول خسته بود.
با غول چشم آبی وداع کرد ،
و در دستان مردی ثروتمند و ریز اندام
به خانه ای با باغچهای پر از یاس
و سرشار از باروری رفت.
غول چشم آبی حالا خوب می داند.
در خانه ای با باغچهای پر از یاس
که باروری در آن شکوفاست،
برای عشق اش
حتی گوری هم کنده نمی شود.
#ناظم_حکمت
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
غولی بود با چشمان آبی ،
که به زنی باریک اندام دلداده بود.
رویای زن خانه ای کوچک بود ،
خانه ای با باغچهای پر از یاس،
که باروری در آن شکوفا بود .
غول او را دیوانه وار دوست داشت ،
دست هایش برای کارهای بزرگ ساخته شده بود .
نمی توانست خانه ای این چنین بسازد،
نمی توانست درِ خانه ای با باغچهای پر از یاس
و سرشار از باروری را بکوبد.
غولی بود با چشمان آبی ،
که عاشق زنی باریک اندام شده بود،
زن باریک اندام و ریز نقش
که آغوشش برای آسودگی باز
و از گامهای بلندِ در راهِ غول خسته بود.
با غول چشم آبی وداع کرد ،
و در دستان مردی ثروتمند و ریز اندام
به خانه ای با باغچهای پر از یاس
و سرشار از باروری رفت.
غول چشم آبی حالا خوب می داند.
در خانه ای با باغچهای پر از یاس
که باروری در آن شکوفاست،
برای عشق اش
حتی گوری هم کنده نمی شود.
#ناظم_حکمت
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
ناگهان چیزی در من میشکند و در گلویم بند میآید
ناگهان میانه کار از جا می پرم
ناگهان در هتلی، در سالنی، ایستاده در رویا میشوم
ناگهان در پیاده رویی، شاخه ای بر پیشانی ام میخورد
ناگهان گرگی رو به ماه زوزه می کشد...
درمانده، خشمگین، گرسنه
ناگهان ستاره ها از تابی در باغ آویزان میشوند
ناگهان خود را در گور مییابم
ناگهان در سرم مهی است غبار گونه
ناگهان پنجه در روزی می اندازم که آغاز شده است
گویی میگذارم به پایان دید
اما همیشه این تویی که سر بر می آوری از دریا...
#ناظم_حکمت
#شاعر_ترکیه
ترجمه :
#احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
ناگهان میانه کار از جا می پرم
ناگهان در هتلی، در سالنی، ایستاده در رویا میشوم
ناگهان در پیاده رویی، شاخه ای بر پیشانی ام میخورد
ناگهان گرگی رو به ماه زوزه می کشد...
درمانده، خشمگین، گرسنه
ناگهان ستاره ها از تابی در باغ آویزان میشوند
ناگهان خود را در گور مییابم
ناگهان در سرم مهی است غبار گونه
ناگهان پنجه در روزی می اندازم که آغاز شده است
گویی میگذارم به پایان دید
اما همیشه این تویی که سر بر می آوری از دریا...
#ناظم_حکمت
#شاعر_ترکیه
ترجمه :
#احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
تو را در من پیش میبرم
با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش میبرم
حتا در دوست داشتنهای دیگر
تو در همان جایگاه پیشینات
ایستادهای
رفتنات هم
مرا تنها نمیگذارد
در تنهای غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش میبرم
انگار که ردّ پای بودنات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال میکنم.
#مورات_حان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقیزاده
@asheghanehaye_fatima
با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش میبرم
حتا در دوست داشتنهای دیگر
تو در همان جایگاه پیشینات
ایستادهای
رفتنات هم
مرا تنها نمیگذارد
در تنهای غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش میبرم
انگار که ردّ پای بودنات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال میکنم.
#مورات_حان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقیزاده
@asheghanehaye_fatima