من زیر تن پوشم تو رو دارم
پنهونی می بوسم حضورت رو
نه برنداری لحظه ای حتی
این پای در حال عبورت رو...
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
پنهونی می بوسم حضورت رو
نه برنداری لحظه ای حتی
این پای در حال عبورت رو...
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نابلد بودمت،ببخش اگر
چشم های تو را بلد نشدم
اوّلِ قصّه خواندمت امّا
ماجرای تو را بلد نشدم
ردِّ انگشت های لرزانت
رویِ قوسِ کمر نشسته هنوز
این زنِ سرد و لعنتی حالا
گُر گرفته بدونِ تو هر روز
جستجو می کند تو را در قاب
تویِ آلبوم میانِ هر عکسی
آمدی تا بمانی و... رفتی
تو همان اتِّفاقِ بر عکسی
عکسِ معکوسِ آینه هستی
دورِ دور از نگاه و نزدیکی
تا که می خواهمت... بیآغوشم
می روی باز سمتِ تاریکی
تو همان فصلِ ساکت و سردی
یک خیالِ همیشه ولگردی
اوّل قصّه گفته بودی که
آخر قصّه بر نمی گردی...
#سمیه_جلالی
نابلد بودمت،ببخش اگر
چشم های تو را بلد نشدم
اوّلِ قصّه خواندمت امّا
ماجرای تو را بلد نشدم
ردِّ انگشت های لرزانت
رویِ قوسِ کمر نشسته هنوز
این زنِ سرد و لعنتی حالا
گُر گرفته بدونِ تو هر روز
جستجو می کند تو را در قاب
تویِ آلبوم میانِ هر عکسی
آمدی تا بمانی و... رفتی
تو همان اتِّفاقِ بر عکسی
عکسِ معکوسِ آینه هستی
دورِ دور از نگاه و نزدیکی
تا که می خواهمت... بیآغوشم
می روی باز سمتِ تاریکی
تو همان فصلِ ساکت و سردی
یک خیالِ همیشه ولگردی
اوّل قصّه گفته بودی که
آخر قصّه بر نمی گردی...
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
این شهر با آن کوچه هایش در تو حل می شد
وقتی که تنهایی تمامت را بغل می شد
وحشی ترین آمیزه های خواب و بیداری
روی دو پلکت نطفه هایی از دُمَل می شد
اندام باریک خیابان از تو رد می شد
شب با تمام مهربانی با تو بد می شد
ابری ترین حالات ممکن در جهانِ تو
سبزینه های خیسِ چشمت را بلد می شد
تو گریه را می کردی و دیوارهای ترس
با سایه های بی نشانت رقص را می کرد
سیگار بعدِ هق هقت بر شانه های شهر
روی لبِ خشکیده ات هی پا به پا می کرد
توی خودت سُر می خوری تا مرز خاموشی
مثلِ جنونِ بی سرانجامِ همآغوشی
خیس از عرق،اما تنت سگ لرزه های دی
تو باز هم از روی لج خود را نمی پوشی
وقتی که می بندی دو پلکت را به روی هم
اندازه ی حجم جهانت باز تنهایی
باید بخوابم...خواب دنیای فراموشیست
امشب نمی خواهم بنوشم قهوه و چایی
#سمیه_جلالی
این شهر با آن کوچه هایش در تو حل می شد
وقتی که تنهایی تمامت را بغل می شد
وحشی ترین آمیزه های خواب و بیداری
روی دو پلکت نطفه هایی از دُمَل می شد
اندام باریک خیابان از تو رد می شد
شب با تمام مهربانی با تو بد می شد
ابری ترین حالات ممکن در جهانِ تو
سبزینه های خیسِ چشمت را بلد می شد
تو گریه را می کردی و دیوارهای ترس
با سایه های بی نشانت رقص را می کرد
سیگار بعدِ هق هقت بر شانه های شهر
روی لبِ خشکیده ات هی پا به پا می کرد
توی خودت سُر می خوری تا مرز خاموشی
مثلِ جنونِ بی سرانجامِ همآغوشی
خیس از عرق،اما تنت سگ لرزه های دی
تو باز هم از روی لج خود را نمی پوشی
وقتی که می بندی دو پلکت را به روی هم
اندازه ی حجم جهانت باز تنهایی
باید بخوابم...خواب دنیای فراموشیست
امشب نمی خواهم بنوشم قهوه و چایی
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
بُغضیده ای توی خودت
با یک هوا درد عمیق
تصمیم پایان دادنت
هر بار مُردن زیر تیغ
تو تُنگ گیج زندگی
ماهی شدن...بی حافظه
یک حرف تکراری شدن
یک آدم بی جُربُزه
از هیچ پوچیده شدن
دندان پوسیده شدن
هی کرم...هی لولیدن و
با ننگ بوسیده شدن
هر بار رفتن تا تهِ
عُریانیِ داغِ جنون
بوسیدن لب های مرگ
غلتیدنت در جوی خون...
#سمیه_جلالی
بُغضیده ای توی خودت
با یک هوا درد عمیق
تصمیم پایان دادنت
هر بار مُردن زیر تیغ
تو تُنگ گیج زندگی
ماهی شدن...بی حافظه
یک حرف تکراری شدن
یک آدم بی جُربُزه
از هیچ پوچیده شدن
دندان پوسیده شدن
هی کرم...هی لولیدن و
با ننگ بوسیده شدن
هر بار رفتن تا تهِ
عُریانیِ داغِ جنون
بوسیدن لب های مرگ
غلتیدنت در جوی خون...
#سمیه_جلالی
Forwarded from شعرنوش
💞💦🌨☘️
💦🌨☘️
🌨☘️
☘️
☘️ #تو_باعث_شدی
✍️شعر #سمیه_جلالی
🎤صداخوانی #فاطیما
🎼آواز #رضا_شیری
👈تنظیم #آرتا_رحیمی
رو کردهای دوباره به من بعدِ قرنها
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا
تنهایی مزخرفِ من خوبِ خوب بود
سیگارِ بعدِ قهوه و پُکهای بیهوا
هی دود میشدی وسط خاطرات من
هی دود میشدم که تو را دورتر کنم
سیگارِ بعدِ قهوه دلیل موجهی…
تا عطر تلخِ یادِ تو را در به در کنم
بیزارم از هر آنچه تو را میدهد نشان
از کوچهی جهنمی و این اتاقِ سرد
این تختخواب خالی و حجمِ نبودنت
با روحِ تا همیشهی بیمار من چه کرد؟!
با گربههای توی سرم چنگ میزدم
پُرزِ پتوی گلگلیام را چه بیقرار
با موشهای هرزه همآغوش میشدم
سگپرسههای فکر تو را میزدم به دار
شب بود و گوش لعنتی و هدست و اتاق
شب بود و گنجههای پر از خالیِ لباس
شب بود و ضجههای تو را زار میزدم
شب بود و گیج الکل و این جسم بیحواس
باور بکن که حالِ دلم بیتو خوب بود
خندیدنم نشانهی کفر و جهود بود
ایمان و اعتقاد من از بعدِ رفتنت
دو رکعتِ نماز بدون سجود بود
رو کردهای دوباره به من بعدِ قرنها؟!
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا؟!
تنهایی مزخرف من را به هم نزن
حالا برو دوباره همانگونه بیهوا
─═ঊঈ🕊 #سمیه_جلالی 🕊ঈঊ═─
☘️🎧 در #سوندکلود بشنوید👇
https://soundcloud.com/arta_rahimi/to_baes_shodi
💦🌨☘️
🌨☘️
☘️
☘️ #تو_باعث_شدی
✍️شعر #سمیه_جلالی
🎤صداخوانی #فاطیما
🎼آواز #رضا_شیری
👈تنظیم #آرتا_رحیمی
رو کردهای دوباره به من بعدِ قرنها
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا
تنهایی مزخرفِ من خوبِ خوب بود
سیگارِ بعدِ قهوه و پُکهای بیهوا
هی دود میشدی وسط خاطرات من
هی دود میشدم که تو را دورتر کنم
سیگارِ بعدِ قهوه دلیل موجهی…
تا عطر تلخِ یادِ تو را در به در کنم
بیزارم از هر آنچه تو را میدهد نشان
از کوچهی جهنمی و این اتاقِ سرد
این تختخواب خالی و حجمِ نبودنت
با روحِ تا همیشهی بیمار من چه کرد؟!
با گربههای توی سرم چنگ میزدم
پُرزِ پتوی گلگلیام را چه بیقرار
با موشهای هرزه همآغوش میشدم
سگپرسههای فکر تو را میزدم به دار
شب بود و گوش لعنتی و هدست و اتاق
شب بود و گنجههای پر از خالیِ لباس
شب بود و ضجههای تو را زار میزدم
شب بود و گیج الکل و این جسم بیحواس
باور بکن که حالِ دلم بیتو خوب بود
خندیدنم نشانهی کفر و جهود بود
ایمان و اعتقاد من از بعدِ رفتنت
دو رکعتِ نماز بدون سجود بود
رو کردهای دوباره به من بعدِ قرنها؟!
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا؟!
تنهایی مزخرف من را به هم نزن
حالا برو دوباره همانگونه بیهوا
─═ঊঈ🕊 #سمیه_جلالی 🕊ঈঊ═─
☘️🎧 در #سوندکلود بشنوید👇
https://soundcloud.com/arta_rahimi/to_baes_shodi
SoundCloud
To_Baes_Shodi
#تو_باعث_شدی
شعر #سمیه_جلالی
صداخوانی #فاطیما
آواز #رضا_شیری
تنظیم #آرتا_رحیمی
رو کردهای دوباره به من بعدِ قرنها
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا
تنهایی مزخرفِ من خوبِ خوب بود
سیگارِ بعدِ قهوه و پ
شعر #سمیه_جلالی
صداخوانی #فاطیما
آواز #رضا_شیری
تنظیم #آرتا_رحیمی
رو کردهای دوباره به من بعدِ قرنها
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا
تنهایی مزخرفِ من خوبِ خوب بود
سیگارِ بعدِ قهوه و پ
@asheghanehaye_fatima
باید تو را برای خودم زندگی کنم
باید تو را برای خودم این منِ نجیب
شاید کمی لجوج ولی ساکت و صبور
می خواهمت بمیرم و می خواهمت عجیب!
باید برای چشم تو آیینه گی کنم
آن چشم های تیله ای روشنت عزیز
باید برای دیدن تو آسمان شوم
خورشید لعنتی من ای آهِ شعله خیز
پروانه می شوم که تو را پیله گی کنم
بر شانه های امن تو پروانگی کنم
پروانه می شوم که بسوزم بسازمت
خوب است در هوای تو دیوانگی کنم
جغرافیای بودنمان را عوض کنم
یک دهکده به قدر من و تو بدون گرگ
یعنی خودم،خودت...و خودم،مای این جهان
دنیای کوچکیست به شدت... ولی بزرگ
ای اعتبار این منِ تا ریشه در جنون
ای ذره ذره ذره ی ذرات توی خون
پیوند ذره های تو با مغز و استخوان
افتاده ای به هیبت اسمی سر زبان
ای باور همیشگی ای خوبِ سر به راه
فرهاد واره ای که تویی توی عکسِ ماه
رگ می زنم رگارگ هر اتفاق را
پر می دهم به سمت سیاهی کلاغ را
سمتِ هزاره های شکست و هبوط من
قبل از حضورِ باور و انکار زندگی
تاریخ پر تلاطم جبر و سکندری
تاریخ مرگ عاطفه و طوق بندگی
آن مرد آمده است بماند بدون اسب
آن مرد آمده است بماند برای زن
از لابه لای دفتر مشق وکتاب درس
آن مرد... آمدی که بمانی برای من
من با تو دلخوشم به تو دلخوش عزیز جان
جانِ منی جهان منی این شعار نیست
تکرار می کنم...و تو را جار می زنم
بی تو برای این زن تنها بهار نیست
تقویم ها خلاصه ی یک فصل می شوند
پاییز تا همیشه ی غم بار برگ ریز
باید برای بودن تو سازه ای شوم
هم خشت خشت جان تو هم سازه ات عزیز
از تو تمام هر چه که هستی مرا بس است
باید به روی هر چه به غیر تو چشم بست
#سمیه_جلالی
16مهر ماه97
باید تو را برای خودم زندگی کنم
باید تو را برای خودم این منِ نجیب
شاید کمی لجوج ولی ساکت و صبور
می خواهمت بمیرم و می خواهمت عجیب!
باید برای چشم تو آیینه گی کنم
آن چشم های تیله ای روشنت عزیز
باید برای دیدن تو آسمان شوم
خورشید لعنتی من ای آهِ شعله خیز
پروانه می شوم که تو را پیله گی کنم
بر شانه های امن تو پروانگی کنم
پروانه می شوم که بسوزم بسازمت
خوب است در هوای تو دیوانگی کنم
جغرافیای بودنمان را عوض کنم
یک دهکده به قدر من و تو بدون گرگ
یعنی خودم،خودت...و خودم،مای این جهان
دنیای کوچکیست به شدت... ولی بزرگ
ای اعتبار این منِ تا ریشه در جنون
ای ذره ذره ذره ی ذرات توی خون
پیوند ذره های تو با مغز و استخوان
افتاده ای به هیبت اسمی سر زبان
ای باور همیشگی ای خوبِ سر به راه
فرهاد واره ای که تویی توی عکسِ ماه
رگ می زنم رگارگ هر اتفاق را
پر می دهم به سمت سیاهی کلاغ را
سمتِ هزاره های شکست و هبوط من
قبل از حضورِ باور و انکار زندگی
تاریخ پر تلاطم جبر و سکندری
تاریخ مرگ عاطفه و طوق بندگی
آن مرد آمده است بماند بدون اسب
آن مرد آمده است بماند برای زن
از لابه لای دفتر مشق وکتاب درس
آن مرد... آمدی که بمانی برای من
من با تو دلخوشم به تو دلخوش عزیز جان
جانِ منی جهان منی این شعار نیست
تکرار می کنم...و تو را جار می زنم
بی تو برای این زن تنها بهار نیست
تقویم ها خلاصه ی یک فصل می شوند
پاییز تا همیشه ی غم بار برگ ریز
باید برای بودن تو سازه ای شوم
هم خشت خشت جان تو هم سازه ات عزیز
از تو تمام هر چه که هستی مرا بس است
باید به روی هر چه به غیر تو چشم بست
#سمیه_جلالی
16مهر ماه97
@asheghanehaye_fatima
چرخی بزن/ برقص جهان را بدون ترس
با بال های شیشه ای ات اوج را بگیر
پرواز را بخاطر پروانه های سرخ
در ذهن سبز باغچه ها تا ابد بکار
تو نسل آب و آتش و توفان و بهمنی
با سوژه های نا متساوی زوج و فرد
افتاده در تعارض تقویم و سالگرد
بی رویکرد در افق دورِ رویکرد
نسلی پر از بسامد تصویرهای زرد
*در کافه های قهوه و سیگار و بستنی*
یخ می کنی در آتشِ بازیِ تاج و تخت
بی انفعال و اختگی ات توی پایتخت
جان را به در نمی بری از این نبرد سخت
سخت است با تو یار نباشد خدایِ بخت
آتش بیار معرکه، کبریت روشنی
رقصیدنت عدولِ جهان از نظامِ شر
خندیدنت شکستِ روایت برای هر
حکمی که می دهند به زندان "مرا نبر"
ما هیچ ما نگاه ، همان نسل کور و کر
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی؟
از زندگی هراس نبودن... وَ بودنت
هر بار مرگ آمد و افتاد گردنت
با سربْ بوسه های فرو رفته در تنت
دنبال روزهای بهاری و روشنت
*آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟*
با دشمنانِ دوست مدارا نمی کنی؟!
شاعر شدی که درد و جنون آدمت کند
از تکه های پازل دنیا کمت کند
هی چوب هی چماق از این حاکمان زور
تا کی سکوت و ترس و حماقت خمت کند؟!
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی...
#سمیه_جلالی
* سید مهدی موسوی/ از کافه های قهوه و سیگار و بستنی
* رضا براهنی/ آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم
31 اردیبهشت 98
چرخی بزن/ برقص جهان را بدون ترس
با بال های شیشه ای ات اوج را بگیر
پرواز را بخاطر پروانه های سرخ
در ذهن سبز باغچه ها تا ابد بکار
تو نسل آب و آتش و توفان و بهمنی
با سوژه های نا متساوی زوج و فرد
افتاده در تعارض تقویم و سالگرد
بی رویکرد در افق دورِ رویکرد
نسلی پر از بسامد تصویرهای زرد
*در کافه های قهوه و سیگار و بستنی*
یخ می کنی در آتشِ بازیِ تاج و تخت
بی انفعال و اختگی ات توی پایتخت
جان را به در نمی بری از این نبرد سخت
سخت است با تو یار نباشد خدایِ بخت
آتش بیار معرکه، کبریت روشنی
رقصیدنت عدولِ جهان از نظامِ شر
خندیدنت شکستِ روایت برای هر
حکمی که می دهند به زندان "مرا نبر"
ما هیچ ما نگاه ، همان نسل کور و کر
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی؟
از زندگی هراس نبودن... وَ بودنت
هر بار مرگ آمد و افتاد گردنت
با سربْ بوسه های فرو رفته در تنت
دنبال روزهای بهاری و روشنت
*آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟*
با دشمنانِ دوست مدارا نمی کنی؟!
شاعر شدی که درد و جنون آدمت کند
از تکه های پازل دنیا کمت کند
هی چوب هی چماق از این حاکمان زور
تا کی سکوت و ترس و حماقت خمت کند؟!
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی...
#سمیه_جلالی
* سید مهدی موسوی/ از کافه های قهوه و سیگار و بستنی
* رضا براهنی/ آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم
31 اردیبهشت 98
@asheghanehaye_fatima
کنار می روم اما کنار رفتن من
بهانه ای ست برای دوباره دیده شدن
دوباره از سر خط با حروف "میم" و "الف"
مرا به نام بخوانی بلند: "ماهیِ من"
اگر چه ماهِ تو این روزها تکیده شده !
قسم به ماهی جان داده توی اسمم که
قسم به ماهِ نشسته میان دستم که
برای دیدن تو لحظه ای قرارم نیست
اگر به حکم رسیدن به تو شکستم که...
مهم نبود غروری که هی لهیده شده !
ببخش چینی صد تکه ام/ ببخش عزیز
به بند می زنی ام یا به بند می کشی ام؟!
به بند بندِ نفس های هر شبم در تو
منم ادامه ی حوا / مرا ببین آدم!
که از بهشت خدا با دو دست چیده شده
بریز با هیجان ریزه ریزه توی رگم
چکیده های خودت را /چکیده های مرا
سه قطره خونِ هدایت شده به نام جنون
بریز توی رگِ خواب من بدون صدا
شرابِ حادثه ای را که هی چکیده شده
تو را اگر چه ندارم اگر چه دوری از
حریم امن تن و جان و چشم و پیرهنم
به باور تو رسیدن خیال خامم بود؟
نبود و نیست جدا از تن و من و وطنم
پرنده ای که تویی کی کجا پریده شده؟!
به حرمت نمک و نان و دوستت دارم
دوباره می سازم جاده ای به سمت بهشت
به سمتِ پنجره های همیشه رو به عبور
نگاه کن به سپیده/ تمام شد شبِ زشت
صدای مرغ سحر باز هم شنیده شده
بخوان دوباره مرا در حضور آینه ها
بخوان دوباره مرا تا بگویمت: ای جان
بگیر دست مرا ای بلند قامت من
به آفتاب سلام مرا فقط برسان
مرا که از همه جز روی تو بریده شده
#سمیه_جلالی
20 مرداد ماه 98
کنار می روم اما کنار رفتن من
بهانه ای ست برای دوباره دیده شدن
دوباره از سر خط با حروف "میم" و "الف"
مرا به نام بخوانی بلند: "ماهیِ من"
اگر چه ماهِ تو این روزها تکیده شده !
قسم به ماهی جان داده توی اسمم که
قسم به ماهِ نشسته میان دستم که
برای دیدن تو لحظه ای قرارم نیست
اگر به حکم رسیدن به تو شکستم که...
مهم نبود غروری که هی لهیده شده !
ببخش چینی صد تکه ام/ ببخش عزیز
به بند می زنی ام یا به بند می کشی ام؟!
به بند بندِ نفس های هر شبم در تو
منم ادامه ی حوا / مرا ببین آدم!
که از بهشت خدا با دو دست چیده شده
بریز با هیجان ریزه ریزه توی رگم
چکیده های خودت را /چکیده های مرا
سه قطره خونِ هدایت شده به نام جنون
بریز توی رگِ خواب من بدون صدا
شرابِ حادثه ای را که هی چکیده شده
تو را اگر چه ندارم اگر چه دوری از
حریم امن تن و جان و چشم و پیرهنم
به باور تو رسیدن خیال خامم بود؟
نبود و نیست جدا از تن و من و وطنم
پرنده ای که تویی کی کجا پریده شده؟!
به حرمت نمک و نان و دوستت دارم
دوباره می سازم جاده ای به سمت بهشت
به سمتِ پنجره های همیشه رو به عبور
نگاه کن به سپیده/ تمام شد شبِ زشت
صدای مرغ سحر باز هم شنیده شده
بخوان دوباره مرا در حضور آینه ها
بخوان دوباره مرا تا بگویمت: ای جان
بگیر دست مرا ای بلند قامت من
به آفتاب سلام مرا فقط برسان
مرا که از همه جز روی تو بریده شده
#سمیه_جلالی
20 مرداد ماه 98
@asheghanehaye_fatima
برگرد
از همان راه که رفته بودی
با همان پا که قدم ها تو را برده بودند
که کوه ها برای رفتنت جابه جا نشدند
که آفتاب پلاتو در پلاتو
پشتِ شیشه های پنجره
بیابان را نشانِ چشم هات می داد
تو را که می برد اتوبوس
وباد در هر شلیک لای موهات را نشانه می رفت
و تو که به علف زارهای بی نشان می مانستی
به گندم زارهای بی برداشت
به باران های بی وقفه
و من که بارش بی وقفه ی تو را انتظار می کشیدم
پشتِ هر تماسِ تلفن
و بوقِ ممتدی که مدام ردم می کرد تو را
دست هایم کی داس شدند گندم زارهایت را!؟
و تو کی قد کشیدی زمین های زراعی ام را!؟
به پینه های کفِ دست هام
و چشم هایی که نفس هات را هووورت می کشید
به راه های نرفته ام
به گریه های نباریده ام
و جنونِ هر نیمه شبِ چهارشنبه
که فریاد می کشید تو را
به خودسوزی گندم ها در گرده های خشکیده ام
ببار بر این زمینِ بی کشت
صدسال تنهایی ام را تاب بیاور
و بالا
بالاتر قد بکش در چشم هام
به نی نی زدن هر بی تابیم در گودیش
برگرد از سمتِ بادها
و روی شانه هایم فرود بیا
قدم ها تو را دور
خیلی دور برده اند.
#سمیه_جلالی
#عزیز_روزهام
برگرد
از همان راه که رفته بودی
با همان پا که قدم ها تو را برده بودند
که کوه ها برای رفتنت جابه جا نشدند
که آفتاب پلاتو در پلاتو
پشتِ شیشه های پنجره
بیابان را نشانِ چشم هات می داد
تو را که می برد اتوبوس
وباد در هر شلیک لای موهات را نشانه می رفت
و تو که به علف زارهای بی نشان می مانستی
به گندم زارهای بی برداشت
به باران های بی وقفه
و من که بارش بی وقفه ی تو را انتظار می کشیدم
پشتِ هر تماسِ تلفن
و بوقِ ممتدی که مدام ردم می کرد تو را
دست هایم کی داس شدند گندم زارهایت را!؟
و تو کی قد کشیدی زمین های زراعی ام را!؟
به پینه های کفِ دست هام
و چشم هایی که نفس هات را هووورت می کشید
به راه های نرفته ام
به گریه های نباریده ام
و جنونِ هر نیمه شبِ چهارشنبه
که فریاد می کشید تو را
به خودسوزی گندم ها در گرده های خشکیده ام
ببار بر این زمینِ بی کشت
صدسال تنهایی ام را تاب بیاور
و بالا
بالاتر قد بکش در چشم هام
به نی نی زدن هر بی تابیم در گودیش
برگرد از سمتِ بادها
و روی شانه هایم فرود بیا
قدم ها تو را دور
خیلی دور برده اند.
#سمیه_جلالی
#عزیز_روزهام
در کادرهای بسته ی دنیا نمی گنجی
اندازه ی تصویر تو قدِّ جهانم نیست
این قابِ عکسِ حک شده بر سینه ی دیوار
جای تو را پر کرده اما هم زبانم نیست
گفتند:این زن شاعر لبخندهای توست
در بیت های مانده زیرِ بارش باران
ابری ترین فصل نگاهِ چشم هایت را
بُر می زند با دست های داغِ تابستان
زیرِ لباس شعرهایش یک بغل آغوش
خوابیده با شب بوسه های نازک رویا
پیچیده بر هر قافیه وزنِ صدای تو
که "دوستت دارم عزیزم" تا تهِ دنیا
ردِّ تو را می گیرد از پس کوچه های شعر
این زن جنونش مستیِ پیک شراب توست
نه،این شراب از سهم انگور زمستان نیست
از طعمِ لب های گس و فعل صواب توست
می نوشمت بی ترسِ از مذهب،بدونِ حد
من عاشقی دیوانه ام،آیین من عشق است
ای اعتبار دینِ این لیلای لامذهب
با تو رسیدم انتهای کوچه ی بن بست
بن بست یعنی پرسه در این راهِ بی برگشت
پایانِ شعر من تو هستی حضرتِ والا
بنشین کنار بیت های این غزل بانو
ای مرد بارانی تو را کم دارم این شب ها
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
اندازه ی تصویر تو قدِّ جهانم نیست
این قابِ عکسِ حک شده بر سینه ی دیوار
جای تو را پر کرده اما هم زبانم نیست
گفتند:این زن شاعر لبخندهای توست
در بیت های مانده زیرِ بارش باران
ابری ترین فصل نگاهِ چشم هایت را
بُر می زند با دست های داغِ تابستان
زیرِ لباس شعرهایش یک بغل آغوش
خوابیده با شب بوسه های نازک رویا
پیچیده بر هر قافیه وزنِ صدای تو
که "دوستت دارم عزیزم" تا تهِ دنیا
ردِّ تو را می گیرد از پس کوچه های شعر
این زن جنونش مستیِ پیک شراب توست
نه،این شراب از سهم انگور زمستان نیست
از طعمِ لب های گس و فعل صواب توست
می نوشمت بی ترسِ از مذهب،بدونِ حد
من عاشقی دیوانه ام،آیین من عشق است
ای اعتبار دینِ این لیلای لامذهب
با تو رسیدم انتهای کوچه ی بن بست
بن بست یعنی پرسه در این راهِ بی برگشت
پایانِ شعر من تو هستی حضرتِ والا
بنشین کنار بیت های این غزل بانو
ای مرد بارانی تو را کم دارم این شب ها
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima