بقول #رضا_براهنی
امروز بوسههای تو یادم آمد
در این زمین زیبای بیگانه
و کاکل کوتاه موهایت
و دستهایت
و شانههایت
و آن مورب نورانی از چشمهایت
چیزی میان مشکی و عسل و خرمایی
اینها تمام حافظهی من نیست
تنها اشارههایی از فاصله است
@asheghanehaye_fatima
امروز بوسههای تو یادم آمد
در این زمین زیبای بیگانه
و کاکل کوتاه موهایت
و دستهایت
و شانههایت
و آن مورب نورانی از چشمهایت
چیزی میان مشکی و عسل و خرمایی
اینها تمام حافظهی من نیست
تنها اشارههایی از فاصله است
@asheghanehaye_fatima
.
شما جسورتر از من باشید
ستاره های جهان را میان زن ها قسمت کنید
که در زمانۀ من زن ها
نصیب سادۀ یک سوسوی ستاره نمی بردند
کلید هستی خضری را به دست بچه های جهان بسپارید
قفس نسازید
که مرغ عشق و قناری به بال خویش بیایند کنار پنجره تان
در آن زمان که جهان گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال در آوردید،
مرا به یاد بیارید
مرا که عاشق معراج های شرق کهن بودم.
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
شما جسورتر از من باشید
ستاره های جهان را میان زن ها قسمت کنید
که در زمانۀ من زن ها
نصیب سادۀ یک سوسوی ستاره نمی بردند
کلید هستی خضری را به دست بچه های جهان بسپارید
قفس نسازید
که مرغ عشق و قناری به بال خویش بیایند کنار پنجره تان
در آن زمان که جهان گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال در آوردید،
مرا به یاد بیارید
مرا که عاشق معراج های شرق کهن بودم.
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
.
به من بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ
را ز شاخهها؟
به من بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را
ز ابرها؟
من از درخت زادهام
تو ای که گفتنات وزیدن نسیمهاست
بر درختها
به من بگو، بگو،
درخت را که زاده است؟
مرا ستاره زاده است
تو ای که گفتنات چو جویبارهاست،
جویبارهای سرد
به من بگو، بگو،
ستاره را که زاده است؟
ستاره را، درخت را تو زادهای
تو ای که گفتنات پریدن پرندههاست
به من بگو، بگو،
تو را که زاده است؟
#رضا_براهنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به من بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ
را ز شاخهها؟
به من بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را
ز ابرها؟
من از درخت زادهام
تو ای که گفتنات وزیدن نسیمهاست
بر درختها
به من بگو، بگو،
درخت را که زاده است؟
مرا ستاره زاده است
تو ای که گفتنات چو جویبارهاست،
جویبارهای سرد
به من بگو، بگو،
ستاره را که زاده است؟
ستاره را، درخت را تو زادهای
تو ای که گفتنات پریدن پرندههاست
به من بگو، بگو،
تو را که زاده است؟
#رضا_براهنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
اگر اسم این حسّی که به تو دارم
عشق است
هیچ وقت قبلا عاشق نبوده ام ؛
مرا به دیدن جسمانی تو
هیچ نیازی نیست ؛
چنان پُرم از تو ...
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
اگر اسم این حسّی که به تو دارم
عشق است
هیچ وقت قبلا عاشق نبوده ام ؛
مرا به دیدن جسمانی تو
هیچ نیازی نیست ؛
چنان پُرم از تو ...
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
.
مرا میگدازد
غمی که از تو میبارد
و هیچ رویایی
به شکل خواب چشم تو نیست.
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
مرا میگدازد
غمی که از تو میبارد
و هیچ رویایی
به شکل خواب چشم تو نیست.
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
شعر، زیبا شدنِ شاعر به سوی کلمات است،
وقتی که آسمان کهکشانش را بر روی کف دست آن کسی که
من دوستش دارم، میبارد،
وقتی که خروس جنون از اعماق صبحِ رؤیا
بانگ «برخیز!» میزند،
و من بلند میشوم، نگاهش میکنم، غسل میکنم تا شعر عاشقانه بگویم
شعر عاشقانه هم شهید است
چرا که قلمروش کشتارگاه بوسههاست.
شتابزده میبوسمش،
میترسم زمان بگذرد، خوب نبوسیده باشمش،
اقبال! سرنوشت! تصادف! زمان!
کمکم کنید تا بمانم، تنها لمحهای دیگر، یا هزارهای دیگر
در تقاطع مهتابهای پیشانیاش در نور،
در کنار رواق گونههایش
خم شده از پنجرههای باران زدهی جعد گیسوهایش،
میخواهم ابدیت را جسته باشم
روح روح روح
زمان زمان زمان
رؤیا رؤیا رؤیا
همهی مجردهای جهان را در پیالهای میریزم و پیاله را سر میکشم
تا معشوقم ممکن شود
ای ناممکن، ممکن شو!
ای رؤیای مکرر، ای بارقهی اتاقهای تو در تو
اسطورهی ستارهی سبز
ستارهی هزار پر
بیدار شو! بروی ! برون آی از من خفتهی جان من و جان جهان!
شانههایم عطش بوسههای تو را دارند
غافلگیرم کن!
جوانم کن!
زیر و رویم کن تا از پهلوی پُر ترانهی تو زاده شوم!
#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
وقتی که آسمان کهکشانش را بر روی کف دست آن کسی که
من دوستش دارم، میبارد،
وقتی که خروس جنون از اعماق صبحِ رؤیا
بانگ «برخیز!» میزند،
و من بلند میشوم، نگاهش میکنم، غسل میکنم تا شعر عاشقانه بگویم
شعر عاشقانه هم شهید است
چرا که قلمروش کشتارگاه بوسههاست.
شتابزده میبوسمش،
میترسم زمان بگذرد، خوب نبوسیده باشمش،
اقبال! سرنوشت! تصادف! زمان!
کمکم کنید تا بمانم، تنها لمحهای دیگر، یا هزارهای دیگر
در تقاطع مهتابهای پیشانیاش در نور،
در کنار رواق گونههایش
خم شده از پنجرههای باران زدهی جعد گیسوهایش،
میخواهم ابدیت را جسته باشم
روح روح روح
زمان زمان زمان
رؤیا رؤیا رؤیا
همهی مجردهای جهان را در پیالهای میریزم و پیاله را سر میکشم
تا معشوقم ممکن شود
ای ناممکن، ممکن شو!
ای رؤیای مکرر، ای بارقهی اتاقهای تو در تو
اسطورهی ستارهی سبز
ستارهی هزار پر
بیدار شو! بروی ! برون آی از من خفتهی جان من و جان جهان!
شانههایم عطش بوسههای تو را دارند
غافلگیرم کن!
جوانم کن!
زیر و رویم کن تا از پهلوی پُر ترانهی تو زاده شوم!
#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
و گاهی
در سکوت وحشی خورشید
و خاک و انزوا،
در مشتهایش
پنجهٔ صد شیر میروید،
و او میخواهد از جائی که خوابیده است
یا آرام بنشسته است،
برخیزد
و بگریزد میان درههای سبز،
و یا چون زنبقی وحشی
میان ریگها روید،
و یا خورشید را
در تپهها بر سینه بفشارد
و او دیوانهای تنهاست
با آوار صد دیوار...
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
و گاهی
در سکوت وحشی خورشید
و خاک و انزوا،
در مشتهایش
پنجهٔ صد شیر میروید،
و او میخواهد از جائی که خوابیده است
یا آرام بنشسته است،
برخیزد
و بگریزد میان درههای سبز،
و یا چون زنبقی وحشی
میان ریگها روید،
و یا خورشید را
در تپهها بر سینه بفشارد
و او دیوانهای تنهاست
با آوار صد دیوار...
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
.
به من بگو که کجا میروی
پس از آنوقتها
که رویاها تعطیل میشوند
و ما به گریه روی میآوریم...
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
به من بگو که کجا میروی
پس از آنوقتها
که رویاها تعطیل میشوند
و ما به گریه روی میآوریم...
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
.
به جز دو دست من، دو چشم من، لبان من
به جز دو دست او، دو چشم او، لبان او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که من مکیدهام ز قلب او، هزار آرزوی او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که این درخت خشک را
من آفریدهام
کس از کسان شهر را خبر نشد
که آبشار شیشهها فرو شکست و ریخت
و یک زن از خرابههای قلب من رمید
و مردی از خرابههای قلب او گریخت
به جز دو قلب ما، درون خانهای ز خانههای شهر،
کس از کسان شهر را خبر نشد
که کشتن است عشق، عشق کشتن است
کس از کسان شهر را خبر نشد
که مردن است عشق، عشق مردن است
کنون برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانهای ز خانههای شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چار راه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوه هاست
شفای من درون برف هاست
برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر! : و نعره میزنم
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر..
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
به جز دو دست من، دو چشم من، لبان من
به جز دو دست او، دو چشم او، لبان او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که من مکیدهام ز قلب او، هزار آرزوی او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که این درخت خشک را
من آفریدهام
کس از کسان شهر را خبر نشد
که آبشار شیشهها فرو شکست و ریخت
و یک زن از خرابههای قلب من رمید
و مردی از خرابههای قلب او گریخت
به جز دو قلب ما، درون خانهای ز خانههای شهر،
کس از کسان شهر را خبر نشد
که کشتن است عشق، عشق کشتن است
کس از کسان شهر را خبر نشد
که مردن است عشق، عشق مردن است
کنون برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانهای ز خانههای شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چار راه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوه هاست
شفای من درون برف هاست
برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر! : و نعره میزنم
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر..
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
امروز بوسههای تو يادم آمد
در اين زمين زيبای بيگانه
و کاکل کوتاه موهايت
کوتاه ؟ يا بلند ؟
يا فرق باز شده از وسط ؟
يادم نيست
و دستهایت
و شانههایت
و آن مورب نورانی از چشمهایت
چيزی ميان مشکی و عسل و خرمايی
بی جنس ؟
انگار با تمامی جنسیتها
يادم نيست
اینها تمام حافظه ی من نيست
تنها اشارههایی از فاصلههاست
مجموعههای فاصلهها يادهای توست
يا يادهای شما ؟
يادم نيست
آيا تو يک نفری ؟
يا مجموعه نفراتی ؟
يا ترکيبی از اشارههای سراسر تصادفی از چهرههای عزيزی هستی که می شناخته ام ؟
يادم نيست؟
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
در اين زمين زيبای بيگانه
و کاکل کوتاه موهايت
کوتاه ؟ يا بلند ؟
يا فرق باز شده از وسط ؟
يادم نيست
و دستهایت
و شانههایت
و آن مورب نورانی از چشمهایت
چيزی ميان مشکی و عسل و خرمايی
بی جنس ؟
انگار با تمامی جنسیتها
يادم نيست
اینها تمام حافظه ی من نيست
تنها اشارههایی از فاصلههاست
مجموعههای فاصلهها يادهای توست
يا يادهای شما ؟
يادم نيست
آيا تو يک نفری ؟
يا مجموعه نفراتی ؟
يا ترکيبی از اشارههای سراسر تصادفی از چهرههای عزيزی هستی که می شناخته ام ؟
يادم نيست؟
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
و من اگر نباشم
تو که معشوق منی
مگر به دیدهی عشاق دیگری در آینده خواهی نشست ؟
هزار آینهی شخصی دیوانه برافراشتهام
به دور عشوهی بیانتهای تو
ـ "عشوه " ـ چه واژهی والایی
انگار آن را تو بر زبان راندی اول و بعد زن قیامت شد
و از پسِ آن بود که هیچ آینهی دیگری را اجازه ندادم
نوک آن ناخن نوچیدهی ظریف تو را انعکاس دهد
عاشق اگر حسود نباشد
حتماً دیوانه است
و یا زیبایی سرش نمیشود
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
تو که معشوق منی
مگر به دیدهی عشاق دیگری در آینده خواهی نشست ؟
هزار آینهی شخصی دیوانه برافراشتهام
به دور عشوهی بیانتهای تو
ـ "عشوه " ـ چه واژهی والایی
انگار آن را تو بر زبان راندی اول و بعد زن قیامت شد
و از پسِ آن بود که هیچ آینهی دیگری را اجازه ندادم
نوک آن ناخن نوچیدهی ظریف تو را انعکاس دهد
عاشق اگر حسود نباشد
حتماً دیوانه است
و یا زیبایی سرش نمیشود
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
صدای کف زدنت کبکهای کیهانی را برای من که زمینی هستم بیدار میکند
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
ولی شکفته بادا لبان من که نیمهماهِ نیمرخانِ تو را شبانه میبوسند
فدای تو دو چشم من که چشمهای تو را خواب دیدهاند
ببینمت تو کجایی که چهرهات باغی است
که از هزار پنجرۀ نور میوزد هر صبح،
و شانههای تو آنجا چه ابرهای سپیدی که بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم!
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل میشوند وَ ما به گریه روی میآریم
و،گریه به رو، کجا؟
و سایه پشت سرت چیست در شب این که شعر من است که از پشت پای تو میآید
چه دستهایی داری
شبیه بوسه!
و خاک از تو که لبریز میشود ببین چه جلگهای آنجا که شانه میخورد از بوسهها و نسیم
کدام دست نیی چون تو را زده قط
شبیه بوسه چه انگشتهای سبزی داری!
نرو
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل میشوند وَ ما به گریه روی میآریم
و،گریه به رو،کجا؟
بمان!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
ولی شکفته بادا لبان من که نیمهماهِ نیمرخانِ تو را شبانه میبوسند
فدای تو دو چشم من که چشمهای تو را خواب دیدهاند
ببینمت تو کجایی که چهرهات باغی است
که از هزار پنجرۀ نور میوزد هر صبح،
و شانههای تو آنجا چه ابرهای سپیدی که بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم!
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل میشوند وَ ما به گریه روی میآریم
و،گریه به رو، کجا؟
و سایه پشت سرت چیست در شب این که شعر من است که از پشت پای تو میآید
چه دستهایی داری
شبیه بوسه!
و خاک از تو که لبریز میشود ببین چه جلگهای آنجا که شانه میخورد از بوسهها و نسیم
کدام دست نیی چون تو را زده قط
شبیه بوسه چه انگشتهای سبزی داری!
نرو
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل میشوند وَ ما به گریه روی میآریم
و،گریه به رو،کجا؟
بمان!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
چشمهای او
تاریخِ رنگهای عمودیست
زیرا مسافران دوگانه
- خورشید و ماهتاب -
در یک نگاهِ اوست که میچرخند
و استوای بینش و بینایی
از محورِ دو شانهی او میکند عبور
کبکِ دری به پارسی ساده
از لانهی معطرِ لبهایش
پرواز میکند
و گرچه دستهایش
- گسترده روی نافهی آهوها -
چون سفرهییست پر از لیمو
در زیرِ ماهتاب
با اینهمه
آنقدر ساده است که چشماناش
جشنیست در ولادتِ آهوها.
#رضا_براهنی [ ۲۱ آذر ۱۳۱۴ – ۵ فروردین ۱۴۰۱ ]
@asheghanehaye_fatima
تاریخِ رنگهای عمودیست
زیرا مسافران دوگانه
- خورشید و ماهتاب -
در یک نگاهِ اوست که میچرخند
و استوای بینش و بینایی
از محورِ دو شانهی او میکند عبور
کبکِ دری به پارسی ساده
از لانهی معطرِ لبهایش
پرواز میکند
و گرچه دستهایش
- گسترده روی نافهی آهوها -
چون سفرهییست پر از لیمو
در زیرِ ماهتاب
با اینهمه
آنقدر ساده است که چشماناش
جشنیست در ولادتِ آهوها.
#رضا_براهنی [ ۲۱ آذر ۱۳۱۴ – ۵ فروردین ۱۴۰۱ ]
@asheghanehaye_fatima
.
ستاره مثل تو نیست
تو مثل ستاره نیستی
و آسمان که شکل تو نیست و تو که
شکل آسمان نیستی
غمی که از تو می بارد مرا میگدازد
بهار مثل تو نیست تو مثل بهار نیستی
زیرا تو در نسیم ایستادی و میسوزی
برهنه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده
خوابیده و میسوزد
غمی که از تو میبارد مرا
و جنگ جنگل و جادو که از تو میگذرد
و با نگاه تو انگشترم آتش گرفت
و هیچ چیز مثل تو نیست
و هیچ آدم دیگر شبیه تو نیست
برهنه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده
خوابیده و میسوزد
و زیبایی که پشت آهویی بلند ایستاده مشتعل
از مفصل ستاره و دریا و میشتابد و میسوزد
مرا میگدازد غمی که از تو میبارد
و هیچ رویایی
به شکل خواب چشم تو نیست نیست
#رضا_براهنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ستاره مثل تو نیست
تو مثل ستاره نیستی
و آسمان که شکل تو نیست و تو که
شکل آسمان نیستی
غمی که از تو می بارد مرا میگدازد
بهار مثل تو نیست تو مثل بهار نیستی
زیرا تو در نسیم ایستادی و میسوزی
برهنه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده
خوابیده و میسوزد
غمی که از تو میبارد مرا
و جنگ جنگل و جادو که از تو میگذرد
و با نگاه تو انگشترم آتش گرفت
و هیچ چیز مثل تو نیست
و هیچ آدم دیگر شبیه تو نیست
برهنه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده
خوابیده و میسوزد
و زیبایی که پشت آهویی بلند ایستاده مشتعل
از مفصل ستاره و دریا و میشتابد و میسوزد
مرا میگدازد غمی که از تو میبارد
و هیچ رویایی
به شکل خواب چشم تو نیست نیست
#رضا_براهنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
من با تمام مردمِ عالم کاری نداشتم
مردم برای من تویی
آن جنگل "تو" است
در این زمینِ زیبای بیگانه
امروز بوسه های تو یادم آمد
با فرقی از وسط؟ یادم نیست!
امروز از تختِ سینه ام، دستی
دریچهی مخفی را آهسته باز کرد
در من تو را بیدار کردند
ای کاش در من همیشه تو را بیدار می کردند
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
مردم برای من تویی
آن جنگل "تو" است
در این زمینِ زیبای بیگانه
امروز بوسه های تو یادم آمد
با فرقی از وسط؟ یادم نیست!
امروز از تختِ سینه ام، دستی
دریچهی مخفی را آهسته باز کرد
در من تو را بیدار کردند
ای کاش در من همیشه تو را بیدار می کردند
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima