عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



او موهای بلند و چشم های قشنگی دارد ولی بیشتر عاشق تپلی گونه هایش هستم. گونه هایش دو رنگ دارد؛ وقتی دارد زندگی اش را می کند، سفید است اما وقتی توی چشم هایش زل می زنم قرمز می شود



من او ما
#حسین_خاموشی
@asheghanehaye_fatima



امروز را بوسه می نامم. روزی که تاکستان شعر قبانی را روی لبانت کاشتم. روزی که احمدرضا احمدی شدم و و دیگر هراسی ندارم جهان پایان یابد
یک بار چشم و بار دیگر گونه و در آخر لبت... این کلک من بود تا بوسه بارانت کنم. امروز عشق قرمز و عسلی بود. درست همان لحظه که لب هایم به صورتت سایید دو خرمالو روی گونه هایت روییدند که طعم عسل داشتند. بعد خرمالوها زیر پوستت آب شدند و قرمزی اش سراسر تنت را گرفت. حالا فهمیدی قرمز چه رنگی ست؟ قرمز شیرین و نرم و داغ است! مثل بوسه.



در قلب دارمت
#حسین_خاموشی
دوست نویسنده ی خوبم #حسین_خاموشی
قلم شما رو‌همیشه تحسین‌میکنم و خیلی خوشحالم از این موفقیت☺️. امیدوارم بهترینها در انتظارتون باشه🌱.
@asheghanehaye_fatima



«امروز دنیا چقدر خاکستری ست. روزهای خاکستری روزهای غم‌انگیزی هستند. نمی‌فهمی چه مرگت شده؛ دلت می‌خواهد خودت را رها کنی توی استخری. بعد، بدون‌اینکه دست و پا بزنی همان‌طور بروی پایین و پایین‌تر...»
.
.
( از داستان:
صدام حسین با ما صبحانه می‌خورد )
#حسین_خاموشی
کتاب خوندن زیاد باعث می شه آدم چیزایی رو بفهمه که نباید بفهمه" این دیالوگ از مقدس‌ترین انیمیشن زندگی من است. اما صادقانه بگویم دانستن چیزهایی که بقیه نمی‌دانند مثل داستن یک پالتوی یقه‌خز دار در چله‌ی تابستان است. به این می‌ماند که مادر و پدرت فارسی حرف بزنند، زبان همسایه‌ات فارسی باشد، در مدرسه همه فارسی صحبت کنند و محل کارت همکاران بهم صبح‌بخیر بگویند و تو اسپانیایی بلد باشی! نمی‌خواهم بگویم بد و غیرضروری است، دارم از تنهاشدن حرف می‌زنم؛ تک درختی در بیابان. می‌شوی "ماهی سیاه کوچولو" وارد مسیری می‌شوی که خودتی و خودت. اما آیا این بد است؟ خیر. دوباره یادآور بشوم بحث بحث هم‌زبانی و هم‌راهی ست. در خانواده و خیابان و صف نانوایی و جامعه‌ی ما کسی از کتاب حرف نمی‌زند... اوکی؟ تمام آنچه که می‌خواهم بگویم همین است. آنها از چیزهایی حرف می‌زنند که برای من بسیار بسیار حوصله‌ سر بر و عبث است. این می‌شود که در طول تجمعات اجتماعی لحظه به لحظه قلاب می‌اندازم توی دریاچه‌ی مغزم تا جمله‌ای کلمه‌ای چیزی پیدا کنم تا سر صحبت را با آنها باز کنم اما نتیجه چه می‌شود؟ سبد شکارم همیشه خالی است. آنها به من می‌گویند: نجوش، غد و نچسب‌. من مدام درحال کلنجار فکری تا موضوعی پیدا کنم اما برچسب می‌خورم و قضاوت می‌شوم. نه که کتابخوان‌ها آدم‌های خفن و قدرندیده‌ و طفلکی باشند، نه، هرچه باشند و نباشند به قطع آدم‌های تنهایی هستند. این تنهایی در شهر و روستاهای محروم و فقیر بیشتر عمق می‌گیرد. یک‌وقتی فقر این است که شهرت پله برقی و مترو و پارک آبی و بیمارستان مجهز نداشته باشد وقتی دیگر این است که "ایثار/تارکوفسکی" می‌بینی و هیچ‌کس نیست کا باهاش دو کلام حرف بزنی. کتابی با شور و شوق تمام می‌کنی و پشت زبانت فوران واژه است که با کسی از آن گفتگو کنی اما...کتاب را در سکوت تلپی برمی‌گردانی به قفسه‌اش و تمام. یک پایان بسته.
.
.
#حسین_خاموشی

@asheghanehaye_fatima