بی تو شبیه ساعتی بی کوک ، می خوابم
در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است
در خانه ای که روزهایش بی تو روشن نیست...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است
در خانه ای که روزهایش بی تو روشن نیست...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
قسمتت بود پیرتر بشوی
رنگ افسوس، طرح غم باشی
به تو هربار سوءظن ببرند
...و تو هربار متهم باشی
حرف از آغوش و عشق کم بزنی
در دل پاره ات قدم بزنی
زخم یک سایه ی لگد خورده
پشت یک مرد محترم باشی!
حرمت ذاتی ات سقوط کند
روح سقراطی ات سقوط کند
پشت تنهایی ات سکوت کنی
حسرت چند قطره سم باشی...
قسمتت بود ناپدید شوی
بروی ماضی بعید شوی
یا که یک حسّ شرمگین وسطِ
جمله ی "عاشقت شدم "باشی
فکر یک شانه آتشت بزند
حسرت خانه آتشت بزند
وسط گریه ی شبانه پُر از
هوس چای تازه دم باشی
شانه ات را دوباره خم بکنند
دست و پای تو را قلم بکنند
عاقلانه به مرگ فکر کنی
باز دیوانه ی قلم باشی...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
رنگ افسوس، طرح غم باشی
به تو هربار سوءظن ببرند
...و تو هربار متهم باشی
حرف از آغوش و عشق کم بزنی
در دل پاره ات قدم بزنی
زخم یک سایه ی لگد خورده
پشت یک مرد محترم باشی!
حرمت ذاتی ات سقوط کند
روح سقراطی ات سقوط کند
پشت تنهایی ات سکوت کنی
حسرت چند قطره سم باشی...
قسمتت بود ناپدید شوی
بروی ماضی بعید شوی
یا که یک حسّ شرمگین وسطِ
جمله ی "عاشقت شدم "باشی
فکر یک شانه آتشت بزند
حسرت خانه آتشت بزند
وسط گریه ی شبانه پُر از
هوس چای تازه دم باشی
شانه ات را دوباره خم بکنند
دست و پای تو را قلم بکنند
عاقلانه به مرگ فکر کنی
باز دیوانه ی قلم باشی...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
زندان آن زن مانتوی قرمزش بود
زندان آن پلیسها ماشین سیاهشان
زندان پدرم کت و شلوار راه راهش بود
که راه اداره را فراموش نمیکرد
زندانهای زیادی در خیابان راه میروند
با تلفن حرف میزنند، سیگار میکشند
مثلا آن زن،
زندانش آشپزخانهی کوچکیست
یا آن مرد که زندانش را در آغوش گرفته
و دنبال شیر خشک میگردد!
یا آن چند نفر که زندانشان اتوبوسیست
که هر روز شش صبح به سمت کارخانه میرود.
زندان من و تو اما
تخت خوابی دو نفره بود
که روزها از آن
فرار میکردیم
و شبها
ما را باز میگرداندند
چراغها که خاموش میشد
زیر ملحفهای راه راه
خود را به خواب میزدیم
تا صدای گریهی
هم سلولیمان را نشنویم ...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
زندان آن پلیسها ماشین سیاهشان
زندان پدرم کت و شلوار راه راهش بود
که راه اداره را فراموش نمیکرد
زندانهای زیادی در خیابان راه میروند
با تلفن حرف میزنند، سیگار میکشند
مثلا آن زن،
زندانش آشپزخانهی کوچکیست
یا آن مرد که زندانش را در آغوش گرفته
و دنبال شیر خشک میگردد!
یا آن چند نفر که زندانشان اتوبوسیست
که هر روز شش صبح به سمت کارخانه میرود.
زندان من و تو اما
تخت خوابی دو نفره بود
که روزها از آن
فرار میکردیم
و شبها
ما را باز میگرداندند
چراغها که خاموش میشد
زیر ملحفهای راه راه
خود را به خواب میزدیم
تا صدای گریهی
هم سلولیمان را نشنویم ...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
سردش شد و دوباره تصور کرد
پاییز را گرفته در آغوشش
از یاد برده بود و نمیدانست
دوزخ نکردهاست فراموشش
راهىِ جاده بود، اگر اندوه
کوچک نکرده بود جهانش را
سردش شد و دوباره دلش میخواست
با گریه پر کند چمدانش را
در آرزوی حلقهی آغوشی
در حسرت فشردن دستی بود
هر روز بیجهت نگران میشد
هرشب در انتظار شکستی بود
هرکس رسید، داغ جدیدی زد
اما هنوز روی تنش جا داشت
شعر آمد و به زندگیاش تف کرد
دنیا شکنجههای خودش را داشت
چون قطره آبِ گِل شده در مرداب
از رودخانه زخم زبان میخورد
خشکیده بود و جای دلش انگار
یک لاکپشت مرده تکان میخورد
در پیله پیر میشد و تسليمِ
تقدیر غير عادىِ خود میشد
دور خودش همیشه قفس میبافت
سلول انفرادی خود میشد
بیافتخار، بیهیجان، بیعشق
بیسرزمین...خلاصهی او این بود
هرکس دوسطر خواندش و دور انداخت
یک شعر نیمه کارهی غمگین بود...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
پاییز را گرفته در آغوشش
از یاد برده بود و نمیدانست
دوزخ نکردهاست فراموشش
راهىِ جاده بود، اگر اندوه
کوچک نکرده بود جهانش را
سردش شد و دوباره دلش میخواست
با گریه پر کند چمدانش را
در آرزوی حلقهی آغوشی
در حسرت فشردن دستی بود
هر روز بیجهت نگران میشد
هرشب در انتظار شکستی بود
هرکس رسید، داغ جدیدی زد
اما هنوز روی تنش جا داشت
شعر آمد و به زندگیاش تف کرد
دنیا شکنجههای خودش را داشت
چون قطره آبِ گِل شده در مرداب
از رودخانه زخم زبان میخورد
خشکیده بود و جای دلش انگار
یک لاکپشت مرده تکان میخورد
در پیله پیر میشد و تسليمِ
تقدیر غير عادىِ خود میشد
دور خودش همیشه قفس میبافت
سلول انفرادی خود میشد
بیافتخار، بیهیجان، بیعشق
بیسرزمین...خلاصهی او این بود
هرکس دوسطر خواندش و دور انداخت
یک شعر نیمه کارهی غمگین بود...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
تو در جانِ منی... دوری نکن دردت به جانِ من!
به پایان گرچه نزدیک است دیگر داستان من
تو را چون زخمهای دیگرم در یاد خواهم داشت
مرا از یاد خواهی بُرد بانوی جوانِ من...
زمینی ساکتم... در سینهام جوش و خروشی نیست
که یخ کردهست بیآغوشِ تو آتشفشان من
اگر صد سالِ نوری دور هم باشی، خدا را شکر!
همین خوب است... سوسو میزنی در آسمانِ من
دلم ترسیده... قصد بردنِ جفتِ مرا دارند
عقابانی که میچرخند دُورِ آشیان من
تَرَک دارم ولی جانم به جانت بند خواهد ماند
فقط همرنگِ عاقلها نشو دیوانهجانِ من!
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
به پایان گرچه نزدیک است دیگر داستان من
تو را چون زخمهای دیگرم در یاد خواهم داشت
مرا از یاد خواهی بُرد بانوی جوانِ من...
زمینی ساکتم... در سینهام جوش و خروشی نیست
که یخ کردهست بیآغوشِ تو آتشفشان من
اگر صد سالِ نوری دور هم باشی، خدا را شکر!
همین خوب است... سوسو میزنی در آسمانِ من
دلم ترسیده... قصد بردنِ جفتِ مرا دارند
عقابانی که میچرخند دُورِ آشیان من
تَرَک دارم ولی جانم به جانت بند خواهد ماند
فقط همرنگِ عاقلها نشو دیوانهجانِ من!
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
خودم را با خیال خنده هایت رنگ میکردم
برای با تو بودن با خدا هم جنگ میکردم! :)
برای آنکه حوری جز تو اینجا پای نگذارد
پس از تو، جاده های آسمان را تنگ میکردم!
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
برای با تو بودن با خدا هم جنگ میکردم! :)
برای آنکه حوری جز تو اینجا پای نگذارد
پس از تو، جاده های آسمان را تنگ میکردم!
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
تو در جانِ منی... دوری نکن دردت به جانِ من!
به پایان گرچه نزدیک است دیگر داستان من
تو را چون زخمهای دیگرم در یاد خواهم داشت
مرا از یاد خواهی بُرد بانوی جوانِ من...
زمینی ساکتم... در سینهام جوش و خروشی نیست
که یخ کردهست بیآغوشِ تو آتشفشان من
اگر صد سالِ نوری دور هم باشی، خدا را شکر!
همین خوب است... سوسو میزنی در آسمانِ من
دلم ترسیده... قصد بردنِ جفتِ مرا دارند
عقابانی که میچرخند دُورِ آشیان من
تَرَک دارم ولی جانم به جانت بند خواهد ماند
فقط همرنگِ عاقلها نشو دیوانهجانِ من!💔
#حامد_ابراهیم_پور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به پایان گرچه نزدیک است دیگر داستان من
تو را چون زخمهای دیگرم در یاد خواهم داشت
مرا از یاد خواهی بُرد بانوی جوانِ من...
زمینی ساکتم... در سینهام جوش و خروشی نیست
که یخ کردهست بیآغوشِ تو آتشفشان من
اگر صد سالِ نوری دور هم باشی، خدا را شکر!
همین خوب است... سوسو میزنی در آسمانِ من
دلم ترسیده... قصد بردنِ جفتِ مرا دارند
عقابانی که میچرخند دُورِ آشیان من
تَرَک دارم ولی جانم به جانت بند خواهد ماند
فقط همرنگِ عاقلها نشو دیوانهجانِ من!💔
#حامد_ابراهیم_پور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دست مرا بگیر
جهان رانشان بده
با من برقص
پیرهنت را تکان بده
با من برقص درضربان های گیج من
با من برقص
در تن داغ خلیج ِ من ..!!
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
جهان رانشان بده
با من برقص
پیرهنت را تکان بده
با من برقص درضربان های گیج من
با من برقص
در تن داغ خلیج ِ من ..!!
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
لبــاس باشـی و روی طناب، گریه کنی
به میـل بـاد از روی طنابِ خــود بپــری
به زنگ ســاعت دیـــوانه اعتـمـــاد کنـی
همیشه زودتر از رختخواب خود بپری
بـه چشــم آینــه بــا اضطـــراب زل بــزنـی
که در نــگاهت زخـمی جـدید کشف کنی
به گوشه های سرت بیشتر بُرس بکشی
کـه چــند تــاری مــوی سپــید کـشف کنی
اتــو کنی کت و شلوار آبی ات را، بعـد
میــان یک اقـیانــوس دست و پـا بزنـی
سلام! عرض ارادت! سلام! روزبخیر..!
مــودبــانه از این گــونـه حـرفـهــا بــزنــی
بهـــانـه بـاشـی و هـر بـار کـوچکت بکـنند
دوباره بغض کنی، خنده ها تو را بکشند
فقـط گـلایه نکـن … کـارمــند خوبی باش
که پشت میزت پـرونده هـا تو را بکشـند
صــــدای در را بـا احتـیــــاط گــوش کنــی
صدای در: صاحبخانهاتخبرشدهاست
ـ سلام اجاره ی این ماه؟
ـ چشم می ریزم!
بهخانه ات برگردیکهسردترشده است
به خـانه برگـردی مثل دستـمالی خیـس
نصیب گریه شوی، توی جیب تا بخوری
بـرای آنکــه نیفتــی کمـی نفــس بکــشی
بـــرای آنکــه نمیــری کمــی غـذا بخــوری
قـــرار نیست معــمــای بــی جـــوابت را
کسی بیاید و این جای قصه حل بکند
قرار نیست زنی که نبوده در این شعر
تـــو را در آخــر ایـن بیت ها بغـل بکند
کمی بخواب، که رویطنابخشکشوی
دوبــاره روز شــود، از طناب خــود بپــری
بــه زنگ ســاعت دیــوانـه اعتـمـــاد کنــی
دوباره زودتر از رختـخواب خــود بپــری…
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
به میـل بـاد از روی طنابِ خــود بپــری
به زنگ ســاعت دیـــوانه اعتـمـــاد کنـی
همیشه زودتر از رختخواب خود بپری
بـه چشــم آینــه بــا اضطـــراب زل بــزنـی
که در نــگاهت زخـمی جـدید کشف کنی
به گوشه های سرت بیشتر بُرس بکشی
کـه چــند تــاری مــوی سپــید کـشف کنی
اتــو کنی کت و شلوار آبی ات را، بعـد
میــان یک اقـیانــوس دست و پـا بزنـی
سلام! عرض ارادت! سلام! روزبخیر..!
مــودبــانه از این گــونـه حـرفـهــا بــزنــی
بهـــانـه بـاشـی و هـر بـار کـوچکت بکـنند
دوباره بغض کنی، خنده ها تو را بکشند
فقـط گـلایه نکـن … کـارمــند خوبی باش
که پشت میزت پـرونده هـا تو را بکشـند
صــــدای در را بـا احتـیــــاط گــوش کنــی
صدای در: صاحبخانهاتخبرشدهاست
ـ سلام اجاره ی این ماه؟
ـ چشم می ریزم!
بهخانه ات برگردیکهسردترشده است
به خـانه برگـردی مثل دستـمالی خیـس
نصیب گریه شوی، توی جیب تا بخوری
بـرای آنکــه نیفتــی کمـی نفــس بکــشی
بـــرای آنکــه نمیــری کمــی غـذا بخــوری
قـــرار نیست معــمــای بــی جـــوابت را
کسی بیاید و این جای قصه حل بکند
قرار نیست زنی که نبوده در این شعر
تـــو را در آخــر ایـن بیت ها بغـل بکند
کمی بخواب، که رویطنابخشکشوی
دوبــاره روز شــود، از طناب خــود بپــری
بــه زنگ ســاعت دیــوانـه اعتـمـــاد کنــی
دوباره زودتر از رختـخواب خــود بپــری…
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima