@asheghanehaye_fatima
دلم میخواست از زهدان تو زاده میشدم
چندی درونِ تو زندگی میکردم.
ازوقتی تو را میشناسم،
یتیمترم.
آه، ای غارِ لطیف،
ای بهشتِ سرخِ پرحرارت:
در آن نابینایی چه حظی بود!
دلم میخواست جسمات
میپذیرفت زندانیام کند،
که وقتی نگاهت میکردم
چیزی در اعماقات منقبض میشد و
احساس غرور میکردی
وقتی به خاطر میآوردی
سخاوت بیهمتایی را که تنت
بدان خود را میگشود
تا رهایم کند.
برای تو بود
که رمزگشاییِ نشانههای زندگی را
از سرگرفتم
نشانههایی که دلم میخواست
از تو دریافت میکردم.
#توماس_سگوویا
ترجمه #محسن_عمادی
دلم میخواست از زهدان تو زاده میشدم
چندی درونِ تو زندگی میکردم.
ازوقتی تو را میشناسم،
یتیمترم.
آه، ای غارِ لطیف،
ای بهشتِ سرخِ پرحرارت:
در آن نابینایی چه حظی بود!
دلم میخواست جسمات
میپذیرفت زندانیام کند،
که وقتی نگاهت میکردم
چیزی در اعماقات منقبض میشد و
احساس غرور میکردی
وقتی به خاطر میآوردی
سخاوت بیهمتایی را که تنت
بدان خود را میگشود
تا رهایم کند.
برای تو بود
که رمزگشاییِ نشانههای زندگی را
از سرگرفتم
نشانههایی که دلم میخواست
از تو دریافت میکردم.
#توماس_سگوویا
ترجمه #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima🍀
دلم مےخواست
از زُهدانِ تُو زاده مےشدم ،
چندے درونِ تُو
زندگے مےڪَردم ،
از وقتے تُو را مےشناسم
یتیمتَرَم !
آه ، اِے غارِ لطیف !
اِے بہشتِ سرخِ پُرحرارت !
در آن نابینایے چہ حظّے بود ...
دلم مےخواست
جسمَت مےپذیرفت
زندانےاَم ڪُنَد
ڪہ وقتے نگاهت مےڪَردم ،
چیزے از اعماقت
منقبض مےشد وُ احساسِ
غرور مےڪَردے
وقتے بہ خاطر مےآوردے
سخاوتِ بےهمتایے را ڪہ تَنَت
بِدان خود را مےگشود
تا رهایم ڪُنَد !
براے تُو بود ڪہ رمزگُشایےِ
نشانہهاے زندگے را
از سَر گرفتم ،
نشانہهایے ڪہ دلم مےخواست
از تُو دریافت مےڪَردم !
#توماس_سگوویا
دلم مےخواست
از زُهدانِ تُو زاده مےشدم ،
چندے درونِ تُو
زندگے مےڪَردم ،
از وقتے تُو را مےشناسم
یتیمتَرَم !
آه ، اِے غارِ لطیف !
اِے بہشتِ سرخِ پُرحرارت !
در آن نابینایے چہ حظّے بود ...
دلم مےخواست
جسمَت مےپذیرفت
زندانےاَم ڪُنَد
ڪہ وقتے نگاهت مےڪَردم ،
چیزے از اعماقت
منقبض مےشد وُ احساسِ
غرور مےڪَردے
وقتے بہ خاطر مےآوردے
سخاوتِ بےهمتایے را ڪہ تَنَت
بِدان خود را مےگشود
تا رهایم ڪُنَد !
براے تُو بود ڪہ رمزگُشایےِ
نشانہهاے زندگے را
از سَر گرفتم ،
نشانہهایے ڪہ دلم مےخواست
از تُو دریافت مےڪَردم !
#توماس_سگوویا
دلم میخواست از زهداِن تو زاده میشدم
چندی درونِ تو زندگی میکردم.
از وقتی تو را میشناسم،
یتیمترم.
آه، ای غارِ لطیف،
ای بهشتِ سرخِ پرحرارت:
در آن نابینایی چه حظی بود!
دلم میخواست جسمت
میپذیرفت زندانیام کند،
که وقتی نگاهت میکردم
چیزی در اعماقت منقبض میشد و
احساس غرور میکردی
وقتی به خاطر میآوردی
سخاوت بیهمتایی را که تنت
بدان خود را میگشود
تا رهایم کند.
برای تو بود
که رمزگشاییِ نشانههای زندگی را
از سرگرفتم
نشانههایی که دلم میخواست
از تو دریافت میکردم.
#توماس_سگوویا
برگردان: #محسن_عمادی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چندی درونِ تو زندگی میکردم.
از وقتی تو را میشناسم،
یتیمترم.
آه، ای غارِ لطیف،
ای بهشتِ سرخِ پرحرارت:
در آن نابینایی چه حظی بود!
دلم میخواست جسمت
میپذیرفت زندانیام کند،
که وقتی نگاهت میکردم
چیزی در اعماقت منقبض میشد و
احساس غرور میکردی
وقتی به خاطر میآوردی
سخاوت بیهمتایی را که تنت
بدان خود را میگشود
تا رهایم کند.
برای تو بود
که رمزگشاییِ نشانههای زندگی را
از سرگرفتم
نشانههایی که دلم میخواست
از تو دریافت میکردم.
#توماس_سگوویا
برگردان: #محسن_عمادی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima