عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


«اولین نامه به آخرین زن»



لعنت به تو ای هرزهٔ منفور تبهکار
جانم همه در بزم سیاه تو تبه‌شد
لعنت به تو هرجاییِ مطرود گنه‌کیش
روزم همه در پای تو چون شام سیه‌شد



هر بوسهٔ ننگین تو داغیست به رویم
نفرین شدهٔ ملت خویشم ز گناهت
دیگر نه منم شاعر گمراه هوسباز
گمگشته به تاریکی چشمان سیاهت



چون مرد جذامیِ پریشانِ پلیدی
انگشت نمایم سر هر کوچهٔ این شهر
برخیز که بهتان رفیقان جگرم سوخت
همّت بنما، بر‌لب خشکم بچکان زهر



من هر چه کشیدم، ز برای تو کشیدم
کوشش بکن و خنجر تیزی به‌تنم کش
«...» قصه ی تلخیست، نخواهم
از خون تنت نقش سگی بر کفنم کش



سگ بودی و هر‌لحظه به دنبال هوس‌ها
هر لمحه به درگاه کسی پوزه کشیدی
تن بر لجن شهوت هر غیر فکندی
از جام گنهکاری هر مرد چشیدی



شب بودم و ننگت به‌دل خویش نهفتم
تا بر سر بازار ندانند که بودی
این درد مرا کُشت که هر بی‌خبری گفت:
هر شام به‌آغوش کسی صبح نمودی!



یکبار گنه کردم و زخمی ز گنه ماند
زخمی ز گنه مانده، روان می‌جَوَد ای زن
خونیست به چشمم که اگر پلک گشایم
بس راز کند فاش و به دامن رود ای زن!



بسیار در این‌باره سرودند که: «نصرت»
زنجیر محبّت به وطن را بگسسته
یاران همه در راه ولی شاعر آنان
در راه تو ای روسپی پست، نشسته



بگذار بگویند، سزاوارم و دانم
کفارهٔ کامیست که بیگاه چشیدم
بدرود که در آتشِ مردم بنشستم!
بدرود، ز گرداب هوس پای کشیدم!

'فروردین 32 - تهران'


#اولین_نامه_به_آخرین_زن
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #کوچ_و_کویر
@asheghanehaye_fatima


.
«سلام، تس هستم. اسم و شماره‌ی خودتان را بگذارید. در اولین فرصت با شما تماس می‌گیرم، مرسی.»
بیب کوتاهی بلند شد. تس صدای پارازیت شنید. و بعد.
«مامان هستم... باید چیزی بهت بگویم.»
نفس تس بند آمد. گوشی از دستش افتاد.
مادرش چهار سال پیش مرده بود...

#میچ_آلبوم
کتاب #اولین_تماس_تلفنی_از_بهشت
avalin-namehaye-asheghaneh.pdf
1 MB
کتاب #اولین_تپش_های_عاشقانه_قلبم

نامه های عاشقانه #فروغ_فرخزاد به همسرش #پرویز_شاپور
(از ۱۶ تا ۲۱ سالگی)

به همت #کامیار_شاپور (فرزند فروغ) و عمران صلاحی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




برف آرام آرام همچون دانه های پنبه یک لحاف دوز پیر،در حال بارش روی ساعت بزرگ میدان وسط شهر بود.
عقربه بلند دقیقه شمار، روی یازده بود و عقربه کوچک ساعت شمار #زیر عقربه بلندتر، در آن شب جمعه سرد زمستان پایتخت خوابیده بود.
یک سفر رمزآلود و خطرناک را پشت سر گذاشته بودم تا خودم را به جمع زنان جوان آن ساختمان که سنگ نمای سفید اما مکدر به رنگ دود خودروهای شهر به تن کرده بود ، برسانم.
احساس غربت در محیطی نو و بکر مرا می آزرد. قبلاً تجربه ای از به آغوش گرفتن #بدن_یک_زن نداشتم. اما این #احساس را هر شخصی ، یک روزی و یا شاید مثل من #یک شبی باید تجربه اش میکرد.
قبل از اینکه وارد اتاقی که از قبل برای اینکار تعبیه کرده بودند بشوم، صدای زن های جوان به گوشم می رسید.
صدای دلنشین زنی را بخاطر دارم که خطاب به زن دیگری می‌گفت :« همه اولش میترسن ، #درد جزئی از این #لذت_بزرگ است. وقتی #بغلش کنی می بینی چه #لذتی بین #تماس #دو_بدن هست.
من خودم تجربه اش رو داشتم،اوج لذتش اونجاس که؛ با دستاش سینه های زنونه ات رو می گیره و باهاشون بازی می کنه.
اون وقته که این اضطراب و استرست به لذت و عشق تبدیل میشه . تازه وقتی کارش تموم شد و با آرامش توی #بغلت خوابید دردش رو به کلی فراموش میکنی.
تنها راه حل واسه اون لحظه حساس و فراموش نشدنی، اینه که #بدنت رو کمی شل کنی و تمرکزت رو از روی #بدنت به نقطه ای دیگه متمرکز کنی تا بتونی دردش رو تحمل کنی.
وقتی هم ازت خواستم، اجازه بدی تا ملافه خونین روی تخت رو بردارم و یک ملافه تمیز زیرتون پهن کنم ، تا دونفری بتونید توی بغل هم بخوابید. چون واقعاً #بدن_دوتاتون کوفته و حسابی خسته شده و نیاز به یه خواب عمیق روی یک تخت خواب پاکیزه و گرم و نرم دارید.»
گویا حس اضطراب و درد آن زن به #بدن من هم منتقل شده بود. دوست نداشتم توی یه جمع پر از زن که همه برای من غریبه بودند،وارد بشوم.

یکی از زن ها علاقه عجیبی به من نشان می داد ،تا من را زودتر از بقیه ببیند.
فشار #روحی و #جسمی زیادی داشت به من وارد می شد ، یک جور مقاومت بین نرفتن و رفتن بود. انگار خواستی قوی و #خارج_از_اختیار واراده و قدرت من حکمفرما بود.
توی همین افکار بودم که با فشار دستان یکی از زن ها روی #شانه_سمت_راست_بدنم به اتاق هدایت و کشیده شده بودم و حالا توی جمع آن زن های زیبا وجوان بودم.
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، حضور چند زن خوشگل بود که لباس بلند و جلو باز به تن داشتند .پاها و اندام لخت شان هم پیدا بود . آنها روی تخت هایی به موازات درب ورودی و درست مقابل من دراز کشیده بودند.
با خودم #اندیشیدم که کدام یک از این زن ها را به زودی در #آغوش خواهم کشید.
هیچ مرد دیگری بجز من آنجا نبود و این #یک_نعمت_بزرگ بود که به من هدیه داده شده بود. بی شک یکی از آن زن ها در آن مکان و در آن زمان به من #تعلق داشت.
زنی سبزه و بلند قامت که #بدنی_تنومندتر از سایر زنان آنجا داشت با رفتاری به دور از شأن و ادب زنانه اش ، با دست گوشت آلودش ، محکم به #باسن_های_من کوبید.
عمل سخیف و به دور از ادب و نزاکت او، احساس وحشت و ترس از آن محیط نامأنوس را در من افزایش داد
با خودم گفتم: «چرا آدم های اینجا به راحتی به #اندام_و_بدن_من و حتی یکدیگر دست می زنند و کسی هم معترض این نوع #رفتارها نیست؟!.»
اما حالا برای من مسجل شده بود که در این محیط جدیدو نامأنوسی که پا گذاشته ام #مالکیت_بدن و #حریم_خصوصی ام از من #سلب شده بود و دیگر #متعلق_به_خودم نبودم . هر آن ،این امکان وجود داشت ،هر کسی که اراده کند بتواند #بدن_من_را_لمس کند. و این #ترسناک_ترین_تجربه از این فضای زنانه اما خشن برای من بود
اکنون علاوه بر #ترس_لمس شدن توسط زنی غریبه، سرمای سرد دیماه از #پوست_و_گوشت من عبور کرده بود و در #استخوان_بدنم نفوذ کرده بود.سرمای اتاق هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد
#سرما_و_گرما در حال مبارزه کردن برای #تسخیر_بدن_من بودند. درست مثل چند دقیقه پیش که من در حال مبارزه کردن بر سر آمدن و نیامدن به اتاق زنان بودم.
بالاخره سرما پیروز شد و #بدن تسلیم شده من احساس به یک #بخشش بزرگ و یا شاید یک #نیاز اولیه داشت .
#نیازمندی به آغوش گرم یک زن بر دیگر #نیاز هاو بخشش ها بر من مستولی شد.
چه حالت مکیفی خواهد داشت که دستی زنانه و لطیف ،دستان سرد و ترسیده من را بگیرد و #بدنم را محکم به #بدنش چسبانیده و #آرامش_و_امنیت به من تزریق کند.
#اکنون پرستار اتاق زایمان آن زایشگاه، من را به مادرم سپرد.
چه بغل و اندامی #امن_تر از #آغوش مادر برای بدن سرد وکوفته یک #نوزاد_تازه_متولد_شده در ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه نوزدهمین شب دیماه سال ۱۳۵۴خواهد بود.
#اولین تجربه ام از #بدنم را به عنوان جزئی از یک کل آموختم، حس و مفاهیم انتزاعی از موقعیت هایی که بدنم در آن قرار می گیرد

#بدن_من
#عباس_عبدالمحمد
در چشم‌های تو
شب
پوست لطیفی دارد
و ما
بر دروازه‌ی جهان
ستاره‌ها را از یاد می‌بریم

Dans tes yeux
La nuit
A la peau douce
Et On oublie
Les étoiles
A la porte
Du monde

#اولین_شاراس
برگردان: #علیرضا_بازرگان

@asheghanehaye_fatima
در چشم های تو
شب پوست لطیفی دارد
و ما بر دروازه جهان
ستاره ها را از یاد می بريم.

#اولین_شاراس

@asheghanehaye_fatima
من دلم می‌خواهد این لفظ (باید) از زندگی دور شود؛
باید این کار را بکنی، باید این‌طور لباس بپوشی، باید این‌طور راه رفت، باید این‌طور حرف زد، باید این‌طور خندید،... اه همه‌اش سلب آزادی و محدودیت. چرا باید، می‌دانم که به من جواب خواهند داد: زیرا قوانین اجتماع اجازه نمی‌دهد طور دیگری رفتار کنی. اگر بخواهی برخلاف دیگران رفتار کنی دیوانه و احیاناً جلف و سبکسر خطاب خواهی شد. من نمی‌فهمم این قوانین را چه کسی وضع کرده کدام دیوانه‌ای بشر را به این زندگی تلخ و پر از رنج محکوم کرده‌است.

#اولین_تپش‌های_عاشقانه_قلبم
#فروغ_فرخزاد

@asheghanehaye_fatima
من دلم می خواهد این لفظ (باید) از زندگی دور شود؛ باید این کار را بکنی، باید این‌طور لباس بپوشی، باید این‌طور راه رفت، باید این‌طور حرف زد، باید این‌طور خندید.

آه همه‌ش سلب آزادی و محدودیت؛ چرا باید، می‌دانم که به من جواب خواهند داد، زیرا قوانین اجتماع اجازه نمی‌دهد طور دیگری رفتار کنی، اگر بخواهی برخلاف دیگران رفتار کنی دیوانه واحیانأ جلف و سبکسر خطاب خواهی شّد.

من نمی‌فهمم این قوانین را چه کسی وضع کرده؟ کدام دیوانه‌ای بشر را به این زندگی تلخ و پر از رنج محکوم کرده ‌است.


#فروغ_فرخزاد
📙
#اولین_تپش‌های_عاشقانه_قلبم


@asheghanehaye_fatima
«از نامه‌های فروغ به ابراهیم گلستان»

‏انگار من از جای بُریدگیِ زخمی در تن تو روئیده‌ام. آخ دوستت دارم، وقتی می‌نویسم که دوستت دارم سینه‌هایم درد می‌گیرند؛ همیشه همین‌طور است. عشق مثل شیری که در پستان می‌ماند و مکیده نمی‌شود، می‌خواهد سینه‌ام را بشکافد. اگر باد خاکم را ببرد و هیچ بشوم باز هم دوستت دارم. آخ شاهی جانم، شاهی جانم، شاهی جانم.


#فروغ_فرخزاد
📒 #اولین_تپش‌های_عاشقانه_قلبم
#نامه


@asheghanehaye_fatima