نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا،
دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنا گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریز میکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنا گزیند...
■●شاعر: #انسی_الحاج | « الحاج» | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنا گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریز میکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنا گزیند...
■●شاعر: #انسی_الحاج | « الحاج» | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
دوستت می دارم بی آنکه بدانم چقدر
محبوبم
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم
سوگند یاد می کنم
نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم
که صدای چشمانت را بشنوم
که از حکمت لبانت سر بپیچم
قول می دهم
شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم
قول می دهم
عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم
قول می دهم مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشک هایم را در دستهایت بنشانم
تنها فاصله ای میان دو جمله باشم دوستت دارم ، دوستت دارم
پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم
درِ زندان تو باشم
گشوده به روی وفا در وعده های شبانه
عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم
آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت
تقسیم تمام جهان میان تو و تو
یگانگی جهان با تو
صدایت کنم و سعادت را دریابی
تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.
دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر
تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان
همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم
تو را تنها تو را یافته ام
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
محبوبم
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم
سوگند یاد می کنم
نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم
که صدای چشمانت را بشنوم
که از حکمت لبانت سر بپیچم
قول می دهم
شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم
قول می دهم
عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم
قول می دهم مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشک هایم را در دستهایت بنشانم
تنها فاصله ای میان دو جمله باشم دوستت دارم ، دوستت دارم
پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم
درِ زندان تو باشم
گشوده به روی وفا در وعده های شبانه
عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم
آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت
تقسیم تمام جهان میان تو و تو
یگانگی جهان با تو
صدایت کنم و سعادت را دریابی
تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.
دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر
تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان
همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم
تو را تنها تو را یافته ام
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
تو رااز کوهها ودره ها می خوانم
تو را می خوانم از انبوه درختان از لبان ابرها
تورا می خوانم از سنگ وچشمه ها
تو را می خوانم از بهار تا بهار
تورا می خوانم از بالا از زير هر چيزواز تمامی اطراف
بشنو مرا
می آيم محجوب ومبهم
بشنو مرا بشنو
رانده شده وسرگشته
دلم از وحشت سياه
وروانم سرخ
اما صفحه جهان سفيد است
و واژه ها سفيد...
@asheghanehaye_fatima
#انسی_الحاج
تو را می خوانم از انبوه درختان از لبان ابرها
تورا می خوانم از سنگ وچشمه ها
تو را می خوانم از بهار تا بهار
تورا می خوانم از بالا از زير هر چيزواز تمامی اطراف
بشنو مرا
می آيم محجوب ومبهم
بشنو مرا بشنو
رانده شده وسرگشته
دلم از وحشت سياه
وروانم سرخ
اما صفحه جهان سفيد است
و واژه ها سفيد...
@asheghanehaye_fatima
#انسی_الحاج
خورشيد در تن تو طلوع میکند
و تو سردت است
چرا که خورشید سوزان است
و هر چیز سوزانی از شدت تواناش سرد است
هر شعری قلب عشق است و
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی میتپد
هر شعری آخرین شعر است و
هر عشقی آخرِ فریاد
هر عشقی، ای خیال سقوط در ژرفناها،
هر عشقی آخرِ مرگ است
آنچه که در تو میگیرم، تن تو نیست
بلکه قلب خداوند است
آنرا میفشارم و میفشارم
تا فریاد وجد دلربایش
کمی دردهای قربانگاه ابدیام را تسکین دهد●
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
و تو سردت است
چرا که خورشید سوزان است
و هر چیز سوزانی از شدت تواناش سرد است
هر شعری قلب عشق است و
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی میتپد
هر شعری آخرین شعر است و
هر عشقی آخرِ فریاد
هر عشقی، ای خیال سقوط در ژرفناها،
هر عشقی آخرِ مرگ است
آنچه که در تو میگیرم، تن تو نیست
بلکه قلب خداوند است
آنرا میفشارم و میفشارم
تا فریاد وجد دلربایش
کمی دردهای قربانگاه ابدیام را تسکین دهد●
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریزمیکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند..!
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریزمیکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند..!
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
میخواهم تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای
یک تکه نان
یک مداد سیاه
چند ورق کاغذ
میخواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه
یک شلوار پارهپاره
دستهایی خالی
جیبهایی سوراخ
میخواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی
پشت سیمخاردارهای تیز
روبهروی گلولهبارانهای دشمن
می.خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن.
#انسی_الحاج | «أنسی الحاج» | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
برگردان: #بابک_شاکر
@asheghanehaye_fatima
با یک فنجان چای
یک تکه نان
یک مداد سیاه
چند ورق کاغذ
میخواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه
یک شلوار پارهپاره
دستهایی خالی
جیبهایی سوراخ
میخواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی
پشت سیمخاردارهای تیز
روبهروی گلولهبارانهای دشمن
می.خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن.
#انسی_الحاج | «أنسی الحاج» | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
برگردان: #بابک_شاکر
@asheghanehaye_fatima
نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها
قلب خویش را دانستم نجــوا کنم
:تو را... تنها تــــو را یافته ام...
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
تو را با خطوط سیاه میکشم
و موهایت را با نقطه چین
لبهایت را
لبهایت را درون چشمهایم پنهان میکنم
کمی دریا را به چشمهایت می ریزم
ولی دریا را رسم نمی کنم
اندامت را سفید میکشم
سینه هایت را سفید
دستهایت را و پاهایت را
آنگاه پرده ای روی آن میکشم
تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان
تنها خودم تو را دیده ام
بی پرده
برهنه .....
#انسی_الحاج
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
و موهایت را با نقطه چین
لبهایت را
لبهایت را درون چشمهایم پنهان میکنم
کمی دریا را به چشمهایت می ریزم
ولی دریا را رسم نمی کنم
اندامت را سفید میکشم
سینه هایت را سفید
دستهایت را و پاهایت را
آنگاه پرده ای روی آن میکشم
تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان
تنها خودم تو را دیده ام
بی پرده
برهنه .....
#انسی_الحاج
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima