عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


■مدیترانه دردمند بود (۱۱)

چیزی برای پنهان کردن،
دریا چنین چیزی دارد.
یک عده می‌گویند:
آن چیز همان دوست داشتن است
و عده‌ی دیگری می‌گویند:
از یاد رفتن.

بسیار خوب!
اما چرا عظمتِ تاریکی
در چنین شبی از ماهِ ‌اوت
پیوسته هوایی سرد می‌پراکَنَد؟

هنگامی که جدا می‌شدیم
گفتی: به من میندیش
من که نمی‌اندیشم!
اندیشه‌های من پیشِ تو مانده‌اند!



#فاضیل_هوسنو_داعلارجا
‌برگردان #ابوالفضل_پاشا

📕●به نقل از کتاب: #عاشقانه‌های_زمینی
| نشر #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۸ |
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چیزی به‌سان شراب در این حال‌وهواست
خراب می‌کند انسان را... خراب...
تو آیا هنوز اشتیاقی به سر داری؟
این‌که معشوق تو جایی دیگر
و خودت جایی دیگر
رنجور می‌کند انسان را... رنجور...

چیزی به‌سان شراب در این حال‌و‌هواست
مست می‌کند انسان را... مست...

#اورهان_ولی
برگردان: #ابوالفضل_پاشا

📕از کتابِ: «آیا دچار عشق شده‌ام» | نشر: #سرزمین_اهورایی

@asheghanehaye_fatima
چیزی برای پنهان کردن،
دریا چنین چیزی دارد.
یک عده می‌گویند:
آن چیز همان دوست داشتن است
و عده‌ی دیگری می‌گویند:
از یاد رفتن.

بسیار خوب!
اما چرا عظمتِ تاریکی
در چنین شبی از ماهِ ‌اوت
پیوسته هوایی سرد می‌پراکَنَد؟

هنگامی که جدا می‌شدیم
گفتی: به من میندیش
من که نمی‌اندیشم!
اندیشه‌های من پیشِ تو مانده‌اند!

■شاعر: #فاضیل_حوسنو_داعلارجا (#فاضل_حسنی_داغلارجا) [ Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ ]

‌■برگردان: #ابوالفضل_پاشا

📗●از کتاب: «عاشقانه‌های زمینی» | نشر: #سرزمین_اهورایی ۱۳۹۸ |
@asheghanehaye_fatima
■به‌سوی آزادی

پیش از طلوعِ آفتاب
هنگامی که رنگِ دریا هنوز به سفیدی می‌زند
راه می‌افتی
کفِ دست‌های‌ات را با شوق بسیار
به دورِ پاروها مشت می‌کنی
اندیشه‌ی انجام دادن کاری
در وجود تو شکلی از خوش‌بختی‌ست
و می‌روی...
می‌روی با تکان خوردن تورهای ماهی‌گیری
و ماهی‌ها در این مسیر
روبه‌روی تو ظاهر می‌شوند
و تو خوش‌حال می‌شوی
با تکان دادن تورها
تو دریا را - پولک پولک - به دست می‌آوری
در مزارهای روی تخته‌سنگ‌ها
وقتی که روح و روان پرنده‌های دریایی سکوت می‌کند
یک‌باره
در افق‌ها قیامتی برپا می‌شود
با خودت خواهی گفت:
آیا پری‎های دریایی‌اند؟
آیا پرنده‌هایند؟
آیا جشن و سروری برپاست؟
آیا عروس می‌برند؟
آیا چراغانی و شور و شوقی وجود دارد؟
هی...!
چه ایستاده‌یی! خودت را به دریا بینداز
اگر کسی از گذشته‌ها در انتظار توست به آن میندیش
مگر نمی‌بینی که آزادی همه‌جا را فراگرفته است؟
بادبان باش
پارو باش
سکان باش
ماهی باش
آب باش
و برو تا به آن‌جا که توانِ رفتن داری.

■شاعر: #اورهان_ولی

■برگردان: #ابوالفضل_پاشا

📕●از کتابِ: «آیا دچار عشق شده‌ام»


@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما
ـ «این بازوانِ اوست با داغ‌های بوسه‌ی بسیارها گناه‌اش وینک خلیجِ ژرفِ نگاهش کاندر کبودِ مردمکِ بی‌حیای آن فانوسِ صد تمنا ــ گُنگ و نگفتنی ــ با شعله‌ی لجاج و شکیبایی می‌سوزد. وین، چشمه‌سارِ جادویی‌ تشنگی‌فزاست این چشمه‌ی عطش که بر او هر دَم حرصِ تلاشِ گرمِ…
اگر که بگویم تو برای من
مانند هوا، لازم
مانند نان، متبرک
مانند آب، عزیزی
نعمتی... نعمتی
اگر که بگویم...
مرا باور کن – ای محبوب من! – باور کن
تو در خانه‌ی من جشن و
در باغ من بهار و
در سفره‌ی من کهنه‌ترین شرابی
من در تو زندگی می‌کنم
و تو در من حکم می‌رانی





#جاهد_صدقی_تارانجی
مترجم: #ابوالفضل_پاشا

@asheghanehaye_fatima
■قلبِ من

روی سینه‌ام پانزده زخم وجود دارد!
در سینه‌ام پانزده چاقوی دسته‌دار فرورفت
قلبِ من باز هم می‌تپد
قلبِ من باز خواهد تپید!

روی سینه‌ام پانزده زخم وجود دارد!
آب‌های تیره و تاریک
مثل مارهای سیاهِ لغزان
در هر پانزده زخمِ من فرورفت
دریای سیاه
و آب‌های تیره و خون‌آلود
می‌خواهند مرا خفه‌ کنند!

در سینه‌ام پانزده چاقوی دسته‌دار فرورفت
قلبِ من باز هم می‌تپد
قلبِ من باز خواهد تپید!

روی سینه‌ام پانزده زخم وجود دارد!
سینه‌ی مرا از پانزده جای آن سوراخ کردند
گمان کردند که قلبِ من به سببِ این غم و اندوه
دیگر نخواهد تپید
قلبِ من باز هم می‌تپد
قلبِ من باز خواهد تپید!

پانزده شعله از پانزده زخمِ من زبانه کشید
در سینه‌ام پانزده چاقوی دسته‌دار فروشکست
قلبِ من
مثل پرچمی خونین می‌تپد
و خواهد تپید!

شاعر: #ناظم_حکمت | #ناظیم_هیکمت [ Nâzım Hikmet | ترکیه، ۱۹۶۳-۱۹۰۲ ]

■برگردان: #ابوالفضل_پاشا

📕●از کتاب: «عاشقانه‌های ساعت بیست‌ویک» | نشر: #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۴ |

@asheghanehaye_fatima
■ای‌کاش بتوانم انتظار بکشم

تنها نه این‌که تو را ببینم
که ای‌کاش رؤیای تو را از گل بیاکنم
هم آفتاب می‌داند و هم ماه
ای‌کاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.

در دوره‌یی که قلب را عشق لقب می‌دهند
چه طلسمی در این باغ وجود دارد
تابستانِ تو در دشت و صحرا
و زمستانِ تو در کوه می‌گذرد
ای‌کاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.

اگر مرگ در چشم‌های من رنگ ببازد
اگر ضمیرِ من از سطرهای شعر پر شود
و اگر نه روز باقی بمانَد نه سال
ای‌کاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.

■شاعر: #فاضل_حسنی_داغلارجا (فاضیل_حوسنو_داعلارجا) [ Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ ]

‌■برگردان #ابوالفضل_پاشا

📕●از کتاب: #عاشقانه‌های_زمینی |
نشر: #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۸ |

@asheghanehaye_fatima
■درخت


۱
درختی که در تمامیِ عمرِ خود به فکر فرومی‌رود
درختی که به هنگامِ باران گریه می‌کند
کسی دردِ او را نمی‌پرسد
او و سایه‌اش
روی خاک‌ها
در آغوشِ هم می‌خوابند
میوه‌اش خورده می‌شود
به علاوه شاخه‌اش را می‌بُرَند

و من هنگامی که باران می‌بارد
برای تو گریه می‌کنم

۲
مرا به‌خاطرِ سرمست شدن
از جای‌ام بلند نکن
که من سرمست نمی‌شوم
به‌هرحال تو از آنِ منی
ای درختی که بارِ ستاره آورده‌یی

■شاعر: #جاهیت_ایرگات | #جاهد_ایرقات
[ Cahit Irgat | ترکیه | ۱۹۷۱-۱۹۱۵ ]

■برگردان: #ابوالفضل_پاشا

📕●از کتاب: #و_من_در_شب_های_تو 


@asheghanehaye_fatima
همان‌گونه که با نامِ خودم هم‌راه‌ام

برای به یاد آوردن‌ات
نیازی به مرورِ خاطره‌ها نیست
که حتا یک لحظه‌ هم از ذهنِ من بیرون نمی‌روی
راه رفتن‌ات شبیهِ دویدن است
و لب‌خندِ تو
مانندِ چراغی که در تاریکی بتابد
روشنایی می‌افشانَد

وقتی‌که زمان در تاریکی‌های خالیِ خود
با ستاره‌های دوردستِ کائنات
- کائناتی که دگرگون شده‌اند -
جاری می‌شود... می‌رود
برای به یاد آوردن‌ات
نیازی به مرورِ خاطره‌ها نیست

همان‌گونه که با نامِ خودم هم‌راه‌ام
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
و به همان‌سان با تو هم‌راه‌ام
قلب‌مان با غرورِ حاصل از باور کردنِ خوش‌بختی
آسوده است
سرمان به سانِ دینامیت
زیرِ بغل‌های‌ ما جا گرفته است
و بعد
روشناییِ حاصل از دیدارِ حقایق
- که بر پیشانی‌مان می‌درخشد -
در هر زمان
و در چنین شرایطی
برای هر انسانِ فناپذیری میسر نمی‌شود

برای به یاد آوردن‌ات
نیازی به مرورِ خاطره‌ها نیست
تو به اندازه‌ی قلب‌ام
و به اندازه‌‌ی دست‌ام به من نزدیکی

#آتیلا_ایلهان | Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ |

برگردان: #ابوالفضل_پاشا
 
از کتاب: #کوه_ها_نمایان_شده_اند
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
■به تنهایی

آسمانی برای خودم
زمینی برای خودم
ابرهایی برای خودم دارم
و خودم در باغ و باغ‌چه‌ی خودم مشغولِ بازی‌ام

اگر بخواهم یک نفر
اگر بخواهی هزاران نفر
و شمارِ هم‌بازی‌های‌ام
بنا به دل‌خواهِ من است
و من به تنهایی به ازدحامی مبدل می‌شوم

خودم را با خودم تقسیم می‌کنم
وعده‌ی دیدار می‌گذارم و
با خودم ملاقات می‌کنم
شکایتی از این بی‌کسی ندارم
از خودم دل‌آزرده می‌شوم و
با خودم آشتی می‌کنم

در این دنیا - که به تنهایی به آن راه یافته‌ام -
هر چه‌قدر هم که به تنهایی زنده‌گی کنم
روزی که مرگ به سراغِ من بیاید
به مرگ هم عادت می‌کنم

■شاعر: #عزیز_نسین (#آزیز_نسین)
[ Aziz Nesin | ترکیه، ۱۹۹۵-۱۹۱۵ ]

■برگردان: #ابوالفضل_پاشا 

📕●از کتاب: «با تو زیستن»

@asheghanehaye_fatima
■شکار

تو ای گوزن
که در خلوت‌گاهِ جنگل به تو شلیک کرده‌اند!
حیوان‌ها با دردِ تو ساکت مانده‌اند
و شاخه‌ها در اندوهِ تو خم شده‌اند
در شاخ‌های‌شان
در خطوطِ روی اندام‌شان
و در چشم‌های‌شان
خوبی‌ها [و مهربانی‌هایی] یافت می‌شود
که شکارچی نمی‌تواند آن‌ها را از بین بِبَرَد.

■شاعر: #بولنت_اجویت [ Bülent Ecevit / ترکیه ]

■برگردان: #ابوالفضل_پاشا

📕●از کتاب: #خاک_برای_باران


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اندیشیدن به تو زیبا و امیدبخش است
مثلِ گوش سپردن به زیباترین صدای دنیا
و مثلِ گوش‌سپردن به زیباترین ترانه.
دیگر اما امید برای من کافی نیست
دیگر نمی‌خواهم به ترانه گوش بسپارم
می‌خواهم خودم نغمه سر بدهم

Seni düşünmek güzel şey,
ümitli şey,
dünyanın en güzel sesinden
en güzel şarkıyı dinlemek gibi birşey...
Fakat artık ümit yetmiyor bana,
ben artık şarkı dinlemek değil,
şarkı söylemek istiyorum


■شاعر: #ناظم_حکمت [ Nâzım Hikmet / ترکیه، ۱۹۶۳-۱۹۰۲ ]

برگردان: #ابوالفضل_پاشا

🎥●فیلمِ شعرخوانی به دو زبانِ فارسی و ترکی از ناظم حکمت توسط ابوالفضل پاشا (از کتاب: «عاشقانه‌های ساعتِ بیست‌ویک»، نشرِ #سرزمین_اهورایی_اهورایی)                       

@asheghanehaye_fatima