Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
با من حرف میزنی،
آنقدر نزدیک
که میشنوم
آنچه را نمیخواهم گوش کنم
میخندی تا آزارم دهی
میرقصی آنسوتر از صبح،
سر به هوا بازی میکنی.
مرا درآغوش میکشی
و در گوشم زمزمه میکنی:
« عشق !
تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »
#آندره_ولتر
@asheghanehaye_fatima
آنقدر نزدیک
که میشنوم
آنچه را نمیخواهم گوش کنم
میخندی تا آزارم دهی
میرقصی آنسوتر از صبح،
سر به هوا بازی میکنی.
مرا درآغوش میکشی
و در گوشم زمزمه میکنی:
« عشق !
تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »
#آندره_ولتر
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
با من حرف میزنی
آنقدر نزدیک
که میشنوم
آنچه را نمیخواهم گوش کنم
میخندی تا آزارم دهی
میرقصی آنسوتر از صبح
سر به هوا بازی میکنی
مرا درآغوش میکشی
و در گوشم زمزمه میکنی:
«عشق...!تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی...»
#آندره_ولتر
با من حرف میزنی
آنقدر نزدیک
که میشنوم
آنچه را نمیخواهم گوش کنم
میخندی تا آزارم دهی
میرقصی آنسوتر از صبح
سر به هوا بازی میکنی
مرا درآغوش میکشی
و در گوشم زمزمه میکنی:
«عشق...!تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی...»
#آندره_ولتر
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
#آندره_ولتر
ترجمه : سارا سمیعی
📸 : deborah sheedi
@asheghanehaye_fatima
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
#آندره_ولتر
ترجمه : سارا سمیعی
📸 : deborah sheedi
@asheghanehaye_fatima
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
#آندره_ولتر
@asheghanehaye_fatima
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
#آندره_ولتر
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
با من حرف میزنی،
آنقدر نزدیک
که میشنوم
آنچه را نمیخواهم گوش کنم
میخندی تا آزارم دهی
میرقصی آنسوتر از صبح،
سر به هوا بازی میکنی.
مرا درآغوش میکشی
و در گوشم زمزمه میکنی:
« عشق !
تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »
#آندره_ولتر
با من حرف میزنی،
آنقدر نزدیک
که میشنوم
آنچه را نمیخواهم گوش کنم
میخندی تا آزارم دهی
میرقصی آنسوتر از صبح،
سر به هوا بازی میکنی.
مرا درآغوش میکشی
و در گوشم زمزمه میکنی:
« عشق !
تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »
#آندره_ولتر
@asheghanehaye_fatima
■عشق و شعر
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون.
تو همانی
که با او
واژه به واژه
میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشهپابرجا را،
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست.
به چشمام
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنُتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازم زیارتام
آنجا که لابهلای سنگهای پروانس
به هیأت گرگ درآمدهاند خنیاگران
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
شاعر: #آندره_ولتر | #آندره_ولته | André Velter | فرانسه، ۱۹۴۵ |
#سارا_سمیعی
■عشق و شعر
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون.
تو همانی
که با او
واژه به واژه
میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشهپابرجا را،
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست.
به چشمام
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنُتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازم زیارتام
آنجا که لابهلای سنگهای پروانس
به هیأت گرگ درآمدهاند خنیاگران
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
شاعر: #آندره_ولتر | #آندره_ولته | André Velter | فرانسه، ۱۹۴۵ |
#سارا_سمیعی
عشق و شعر
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند مجذوب خود کند
پژواکی را که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون.
تو همانی
که با او واژه به واژه میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشهپابرجا را،
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست.
معمایی تو
از دور میبینی که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
#آندره_وِلتر
@asheghanehaye_fatima
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند مجذوب خود کند
پژواکی را که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون.
تو همانی
که با او واژه به واژه میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشهپابرجا را،
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست.
معمایی تو
از دور میبینی که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
#آندره_وِلتر
@asheghanehaye_fatima
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون
تو همانی
که با او
واژه به واژه
میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشه پابرجا را
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست
به چشمم
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنُتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازم زیارتم
آنجا که لابلای سنگهای پروانس
به هیأت گرگ درآمدهاند خنیاگران
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا
عشق و شعر ناگزیرند
#آندره_ولتر
مترجم: سارا سمیعی
@asheghanehaye_fatima
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون
تو همانی
که با او
واژه به واژه
میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشه پابرجا را
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست
به چشمم
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنُتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازم زیارتم
آنجا که لابلای سنگهای پروانس
به هیأت گرگ درآمدهاند خنیاگران
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا
عشق و شعر ناگزیرند
#آندره_ولتر
مترجم: سارا سمیعی
@asheghanehaye_fatima
■عشق و شعر
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبارِ قرون.
تو همانی
که با او
واژه به واژه
میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشهپابرجا را،
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست.
به چشمام
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنُتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازمِ زیارتام
آنجا که لابهلای سنگهای پروانس
به هیأتِ گرگ درآمدهاند خنیاگران
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
#آندره_ولتر (#آندره_ولته)
[ André Velter / فرانسه، ۱۹۴۵ ]
@asheghanehaye_fatima
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبارِ قرون.
تو همانی
که با او
واژه به واژه
میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشهپابرجا را،
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست.
به چشمام
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنُتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازمِ زیارتام
آنجا که لابهلای سنگهای پروانس
به هیأتِ گرگ درآمدهاند خنیاگران
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
#آندره_ولتر (#آندره_ولته)
[ André Velter / فرانسه، ۱۹۴۵ ]
@asheghanehaye_fatima