❤10👎8🖕3🤣1
❌❌❌ #کار_آنلاین ❌❌❌
❌اگه تازه کنکور دادین یا میخواین مستقل بشین و خودتون درامد داشته باشین و شرایط کار بیرون از خونرو ندارین این آگهیو از دست ندین!
🔺مشاغل موجود در مجموعه :
▫️1_ ترجمه
▫️2_ پاورپوینت
▫️3_ تهیه ویدئو
▫️4_ ادمین تبلیغات (پرزنتور)
▫️5_ فروش لباس
▫️6_ تایپ صدا
▫️7_ فروش محصولات غذایی
▫️8_ تایپ
▫️9_ دست نویسی
▫️10_ عکاسی
▫️11_ گویندگی
▫️12_ خلاصه سازی
▫️13_ نویسندگی
▫️14_ نقاشی
✔️تمامی مشاغل در خانه و با گوشی قابل انجام هستند.
⭕️درصورت تمایل به همکاری عدد1رو به آیدی زیر ارسال کنین.
@poshtiban_606
❌اگه تازه کنکور دادین یا میخواین مستقل بشین و خودتون درامد داشته باشین و شرایط کار بیرون از خونرو ندارین این آگهیو از دست ندین!
🔺مشاغل موجود در مجموعه :
▫️1_ ترجمه
▫️2_ پاورپوینت
▫️3_ تهیه ویدئو
▫️4_ ادمین تبلیغات (پرزنتور)
▫️5_ فروش لباس
▫️6_ تایپ صدا
▫️7_ فروش محصولات غذایی
▫️8_ تایپ
▫️9_ دست نویسی
▫️10_ عکاسی
▫️11_ گویندگی
▫️12_ خلاصه سازی
▫️13_ نویسندگی
▫️14_ نقاشی
✔️تمامی مشاغل در خانه و با گوشی قابل انجام هستند.
⭕️درصورت تمایل به همکاری عدد1رو به آیدی زیر ارسال کنین.
@poshtiban_606
❤42👎30👍3🖕2🤩1
❤21👍6👎4🖕4🤣2
#آلبا_جلد_دوم ( آنلاین)
#آلبا
خلاصه:
آلبا، دختر مشهورى كه پرى ها به دنيا آمدنش را پيش بينى كرده بودند، بالاخره بزرگ شده بود و آماده روبه رو شدن با هويت واقعى اش بود، هويتى كه شانزده سال پنهانش كرده بودند تا آسيب نبيند.
اما ديگر زمانش رسيده بود و بايد حقيقت آشكار مى شد.
در اين راه آلبا با دوستان و خانواده جديدش آشنا مى شود و ماجراجويى هايى كه هميشه آرزويش را داشت تجربه مى كند...
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAFEN-u2Mtvj--dTwHw
#آلبا
خلاصه:
آلبا، دختر مشهورى كه پرى ها به دنيا آمدنش را پيش بينى كرده بودند، بالاخره بزرگ شده بود و آماده روبه رو شدن با هويت واقعى اش بود، هويتى كه شانزده سال پنهانش كرده بودند تا آسيب نبيند.
اما ديگر زمانش رسيده بود و بايد حقيقت آشكار مى شد.
در اين راه آلبا با دوستان و خانواده جديدش آشنا مى شود و ماجراجويى هايى كه هميشه آرزويش را داشت تجربه مى كند...
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAFEN-u2Mtvj--dTwHw
Telegram
𝐀𝐥𝐛𝐚
-🖋| Bina |
- Book 1: done. | Book 2: on sat. & mon.
- IG: instagram.com/romanalbaa
- The Channel: @romanalbaa
- Characters Pics: @AlbaWorld
- Nashnas: @AlbaHarf
- Book 1: done. | Book 2: on sat. & mon.
- IG: instagram.com/romanalbaa
- The Channel: @romanalbaa
- Characters Pics: @AlbaWorld
- Nashnas: @AlbaHarf
❤36👎2😁1🌚1🤣1🖕1
رویـارو عِشـــق♥️
“این داستان برای مخاطبای بالای 18 سال مناسبه و شامل محتوای عاشقانهی پرتنشه”
#پارت1🔞
(ملورین)
«آه… بابک، تندتر!»
صدای پر از شهوتم توی اتاق پیچید.
زبونش داغ ، خیس و نرم داشت رو تنم میچرخید.
انگار دقیق میدونه کجا رو چطوری لمس کنه که منو از خودم بیخود کنه.
موهای روشنشو گرفتم تو دستم، بین انگشتام پیچوندمشون، سرشو بیشتر به خودم فشار دادم. بدنم و مکید و گاز گرفت یه لرزش لذتبخش با یه درد شیرین از سینم تو کل بدنم پخش شد.
***
ژانر:
#عاشقانه #درام #صحنه_دار
https://tttttt.me/kjkjkjkjkjkjkj
“این داستان برای مخاطبای بالای 18 سال مناسبه و شامل محتوای عاشقانهی پرتنشه”
#پارت1🔞
(ملورین)
«آه… بابک، تندتر!»
صدای پر از شهوتم توی اتاق پیچید.
زبونش داغ ، خیس و نرم داشت رو تنم میچرخید.
انگار دقیق میدونه کجا رو چطوری لمس کنه که منو از خودم بیخود کنه.
موهای روشنشو گرفتم تو دستم، بین انگشتام پیچوندمشون، سرشو بیشتر به خودم فشار دادم. بدنم و مکید و گاز گرفت یه لرزش لذتبخش با یه درد شیرین از سینم تو کل بدنم پخش شد.
***
ژانر:
#عاشقانه #درام #صحنه_دار
https://tttttt.me/kjkjkjkjkjkjkj
Telegram
رویـارو عِشـــق♥️
✍🏼 به قلم: فاطمه محمدپور
📅 پارتگذاری: روزانه 2 پارت (جز روزهای تعطیل)
🚨مناسب 18+ | محتوای بیپرده، احساسی، پُرتنش
📚رویارو عِشق
داستانِ دختری که رام نمیشود و پسری که گمان میکند کنترل همیشه در دست اوست
اینجا نه عشق
نه شهوت
هیچچیز ساده نیست.
📅 پارتگذاری: روزانه 2 پارت (جز روزهای تعطیل)
🚨مناسب 18+ | محتوای بیپرده، احساسی، پُرتنش
📚رویارو عِشق
داستانِ دختری که رام نمیشود و پسری که گمان میکند کنترل همیشه در دست اوست
اینجا نه عشق
نه شهوت
هیچچیز ساده نیست.
❤102👍25😁7🌚4🤣3🖕1
Forwarded from 𝓢𝓱𝓮𝓻𝔂
🤩 Genre: Smut | Romance | Dark
رکوش، موجودی که بعد از آشنایی با آمیا که یک انسان بود تن به عشق داد ولی انگار حتی خدایان هم دست به دست داده بودن که اونا
باهم نباشن...🔞
- ترجمه فارسی اختصاصی
- صحنه هایی که خیست میکنن
-کافیه بزنی رو لینک زیر و لذت ببری
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤39🖕8🤣6👍3🤩3😁1🌚1
_نگفتم مگه تا ساعت دوازده ناهار رو میزم باشه!
وحشت زده از صدای بلند و تیزش شونه هام بالا پرید
_الان میارم اقا..
با فشرده شدن پهلوم جیغ خفه ای کشیدم که تنم محکم به دیوار کوبیده شد و حرارت تنش از پشت تنمو به آتیش کشید
_مگه نگفتم یه حرف و فقط یکبار میگم!
صدای تیز و ارومش درحالی که لبهاش به لاله ی گوشم میخورد خاطرات محو و تیره ای و برام تکرار میکرد
_گفتین اقا داریوش..چشم..من…اخ
اروم دستاشو رو شکمم بالا کشید و چنگی که زد باعث شد از ترس اشکم بچکه
_من میترسم ازتون…
_اگه میترسیدی حرفمو پشت گوش نمینداختی پس یعنی اونطور که باید ازم نمیترسی حالا میخام ترس واقعیو بفهمی
با مالیدن خودش بهم از پشت هق هقم بلند شد و چنگی به دیوار زدم
_بزار برم اقااااااا اصلا نمیخام دیگه اینجا کار کنم ولم کنین
و از طرف دیگه داریوشی بود که نهایت لذت و شهوت و بعد از سالها از تن یه زن داشت دوباره میدید و نفسهاش به شماره افتاده بود و حتی ثانیه ای نمیتونست تحمل کنه تا لباسهاشو تو تنش جر بده
این دختر و همین الان توتختش میخواست..!
با نفس نفس زیر گوشش پچ زد
_مگه دست خودته که دیگه اینجا کار نکنی کوچولو
و همزمان…..
https://tttttt.me/+OlEaDs961P00ZTJk
https://tttttt.me/+OlEaDs961P00ZTJk
داریوش بعد سالها که از مرگ زنش میگذره با دیدن تن خدمتکار خونش طوری تحریک میشه که مجبورش میکنه باهاش بخوابه غافل از اینکه اون دختر…..😭🔞🍒
وحشت زده از صدای بلند و تیزش شونه هام بالا پرید
_الان میارم اقا..
با فشرده شدن پهلوم جیغ خفه ای کشیدم که تنم محکم به دیوار کوبیده شد و حرارت تنش از پشت تنمو به آتیش کشید
_مگه نگفتم یه حرف و فقط یکبار میگم!
صدای تیز و ارومش درحالی که لبهاش به لاله ی گوشم میخورد خاطرات محو و تیره ای و برام تکرار میکرد
_گفتین اقا داریوش..چشم..من…اخ
اروم دستاشو رو شکمم بالا کشید و چنگی که زد باعث شد از ترس اشکم بچکه
_من میترسم ازتون…
_اگه میترسیدی حرفمو پشت گوش نمینداختی پس یعنی اونطور که باید ازم نمیترسی حالا میخام ترس واقعیو بفهمی
با مالیدن خودش بهم از پشت هق هقم بلند شد و چنگی به دیوار زدم
_بزار برم اقااااااا اصلا نمیخام دیگه اینجا کار کنم ولم کنین
و از طرف دیگه داریوشی بود که نهایت لذت و شهوت و بعد از سالها از تن یه زن داشت دوباره میدید و نفسهاش به شماره افتاده بود و حتی ثانیه ای نمیتونست تحمل کنه تا لباسهاشو تو تنش جر بده
این دختر و همین الان توتختش میخواست..!
با نفس نفس زیر گوشش پچ زد
_مگه دست خودته که دیگه اینجا کار نکنی کوچولو
و همزمان…..
https://tttttt.me/+OlEaDs961P00ZTJk
https://tttttt.me/+OlEaDs961P00ZTJk
داریوش بعد سالها که از مرگ زنش میگذره با دیدن تن خدمتکار خونش طوری تحریک میشه که مجبورش میکنه باهاش بخوابه غافل از اینکه اون دختر…..😭🔞🍒
Telegram
هُـژبـر
بهنامِاو
هُژبر در گویش کردی و لری به معنای شیر نَر
عاشقانه، انتقامی، مافیایی، بزرگسال🔥
هُژبر(در حال تایپ)
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد🚫
به قلـم: رومینـا
هُژبر در گویش کردی و لری به معنای شیر نَر
عاشقانه، انتقامی، مافیایی، بزرگسال🔥
هُژبر(در حال تایپ)
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد🚫
به قلـم: رومینـا
❤44🖕4👍2👎2😱2
دیکشو لای نازم گذاشت و لبامو گاز زد و مکید. سرشو پایین برد و همونجور که سینههامو میمالید نوکشونو دونه-دونه تو دهن داغش برد و با تمام توان مثل بچه ۲ ساله مک زد.
- واااااای محکمتر مک بزن آخخخخ خیلی خوبه لعنتی.
ریز ریز نوکشونو گاز گرفت و در نهایت جوری مک آخرو زد که حس کردم شیر ازشون زد بیرون. صاف شد و سمت راستم وایساد. با انگشتاش شروع به مالیدن خیسم کرد و خندید.
- آخ چه کلوچه ای داری نیلرام. تو رو فقط باید سایید کوچولو. ج.نده خودم میشی؛
۵-۶ تا اسپنک به هلوم زد که به خاطر خیس بودنش سرخ شد.
خمار نگاهش کردم
- آههههه وای توروخدا بااازممم بزن
خنده هیستریکی کرد و با گذاشتن انگشت شستش رو کلیتوریستم و مالیدنش گفت...
https://tttttt.me/+jU3XU_Dd8tQwNTlk
Telegram
آشپز دلربا🔥🌶
مزه تنت با سس شکلاتی جذابه🔞
❤43🤣5👍2👎2😁2🖕2
🔥🔞پارت نهم رمان بوکسور🥊 درنده🔞🔥
یکی از سینههامو تو دستم گرفتم و نزدیک لباش بردم
- میخوای مزهشو بچشی؟
یهویی هردو رو تو دستاش گرفت و شروع به مکیدن یکی کرد و اون یکی رو بین انگشتاش ورز داد و نوکشو کشید. واسه منی که روی سینههام حساس بودم، این لحظه جوری بود که انگار تو آسمونا داشتم پرواز میکردم.
تپلم نبض میزد و از خود بیخود شده بودم.
موهاشو چنگ زدم، دستمو به شونهش تکیه دادم و سرمو عقب بردم.
- آهههههه واااای بیشترررر
مک آخرو محکمتر از قبلیا زد و بعد از زدن دوتا چک به هردوتا سینهم، خمار نگاهم کرد و با صدای دورگه و جذابش گفت
- شورتتو در بیار
پیشونیمو به پیشونیش تکیه دادم و با صدایی که از شدت شهوت میلرزید گفتم
- انقدر نازم خیسه چسبیده بهش، زور ندارم خودت درش بیار.
نیشخندی زد و یهو بلند شد...
https://tttttt.me/+L8fQ51FIG5M2ODU0
یکی از سینههامو تو دستم گرفتم و نزدیک لباش بردم
- میخوای مزهشو بچشی؟
یهویی هردو رو تو دستاش گرفت و شروع به مکیدن یکی کرد و اون یکی رو بین انگشتاش ورز داد و نوکشو کشید. واسه منی که روی سینههام حساس بودم، این لحظه جوری بود که انگار تو آسمونا داشتم پرواز میکردم.
تپلم نبض میزد و از خود بیخود شده بودم.
موهاشو چنگ زدم، دستمو به شونهش تکیه دادم و سرمو عقب بردم.
- آهههههه واااای بیشترررر
مک آخرو محکمتر از قبلیا زد و بعد از زدن دوتا چک به هردوتا سینهم، خمار نگاهم کرد و با صدای دورگه و جذابش گفت
- شورتتو در بیار
پیشونیمو به پیشونیش تکیه دادم و با صدایی که از شدت شهوت میلرزید گفتم
- انقدر نازم خیسه چسبیده بهش، زور ندارم خودت درش بیار.
نیشخندی زد و یهو بلند شد...
https://tttttt.me/+L8fQ51FIG5M2ODU0
Telegram
بوکسور درنده🔥🥊
وقتی میچشم مزه تنتو خوشحالترینم🔞
❤36👎3🖕3🤣2👍1
برشی از #تاریک_خانه_روشن:
به پیشنهاد حمزه داشتیم فیلم محبوبش را برای دومینبار تماشا میکردیم و چای میخوردیم که احساس کردم پیراهنم دارد شل میشود. نگاهی به حمزه و دست راستش که آن را نمیدیدم، انداختم و زیپ پیراهنم پایینتر کشیده شد. صافتر نشستم که حرکت دستش نرمتر و آرامتر شد.
- راحت بشین.
- اگر اجازه میدادی راحت نشسته بودم.
لبخند زد و خیره در چشمهایم به کارش ادامه که تقریبا بیصدا لب زدم:
- داری چیکار میکنی؟
- کارهای خوب خوب، بهش میگن مهندسی معکوس.
به پشتسرم اشاره کردم و یقهی تقریبا وارفتهی پیراهن و اینبار صدایم از ته چاه در آمد:
- الآن این کارهای خوبه؟
سر تکان داد و بین تارهای کوتاهم و نزدیک گردنم دم عمیقی گرفت.
- آره، تو هم جملههای خوب بگو، مثل همونی که میخواستی بگی و نذاشتم. دوباره بهم بگو تا دوباره نذارم کاملش کنی.
و من انگار بدون هیچ ارادهای داشتم بیشتر و بیشتر در فضایی که ایجاد کرده بود فرو میرفتم.
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
به پیشنهاد حمزه داشتیم فیلم محبوبش را برای دومینبار تماشا میکردیم و چای میخوردیم که احساس کردم پیراهنم دارد شل میشود. نگاهی به حمزه و دست راستش که آن را نمیدیدم، انداختم و زیپ پیراهنم پایینتر کشیده شد. صافتر نشستم که حرکت دستش نرمتر و آرامتر شد.
- راحت بشین.
- اگر اجازه میدادی راحت نشسته بودم.
لبخند زد و خیره در چشمهایم به کارش ادامه که تقریبا بیصدا لب زدم:
- داری چیکار میکنی؟
- کارهای خوب خوب، بهش میگن مهندسی معکوس.
به پشتسرم اشاره کردم و یقهی تقریبا وارفتهی پیراهن و اینبار صدایم از ته چاه در آمد:
- الآن این کارهای خوبه؟
سر تکان داد و بین تارهای کوتاهم و نزدیک گردنم دم عمیقی گرفت.
- آره، تو هم جملههای خوب بگو، مثل همونی که میخواستی بگی و نذاشتم. دوباره بهم بگو تا دوباره نذارم کاملش کنی.
و من انگار بدون هیچ ارادهای داشتم بیشتر و بیشتر در فضایی که ایجاد کرده بود فرو میرفتم.
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
❤13👎3👍1🖕1
«چیکار میکنی وانیا صبر کن...»
وانیا«به اندازه کافی صبر کردم
دیگه نمیتونم تحمل کنم»
دست انداخت لباسمو پاره کرد،که صدای جیغم بلندشد
لباسای بدنشو در آورد با دیدن اون چیزه بین پاهاش کپ کردم
https://tttttt.me/+ezUdUOaFcRJjZDA0
https://tttttt.me/+ezUdUOaFcRJjZDA0
وانیا«به اندازه کافی صبر کردم
دیگه نمیتونم تحمل کنم»
دست انداخت لباسمو پاره کرد،که صدای جیغم بلندشد
لباسای بدنشو در آورد با دیدن اون چیزه بین پاهاش کپ کردم
https://tttttt.me/+ezUdUOaFcRJjZDA0
https://tttttt.me/+ezUdUOaFcRJjZDA0
❤2👎2🖕1
#Champagne
میاکارا من هرگز نمیزارم تو بری
حتی اگه مجبور بشم بخاطرش دوتا پاهاتو قطع کنم
خانواده اصلیم اونا منو دور انداختن ولی
پدر بزرگ ناتنیم به شکل غیره قابل باوری روم وسواس داره با اینکه خانواده من پسرشو کشتن🔞🔞🔞🔞🔞🔞
https://tttttt.me/+epeToG-evlowYmU8
https://tttttt.me/+epeToG-evlowYmU8
میاکارا من هرگز نمیزارم تو بری
حتی اگه مجبور بشم بخاطرش دوتا پاهاتو قطع کنم
خانواده اصلیم اونا منو دور انداختن ولی
پدر بزرگ ناتنیم به شکل غیره قابل باوری روم وسواس داره با اینکه خانواده من پسرشو کشتن🔞🔞🔞🔞🔞🔞
https://tttttt.me/+epeToG-evlowYmU8
https://tttttt.me/+epeToG-evlowYmU8
Telegram
شـــــــ🍷ــــامــــــپایــن
بزرگسال🔞صحنه دار🔞
این رمان مخصوص بزرگسالانه و برای همه سنین مناسب نیست لطفا توجه کنید.
https://tttttt.me/+epeToG-evlowYmU8
روند پارت گذاری روزی دو پارت حتی جمعه ها
برای هماهنگی vipبه این آیدی پیام بدید
@Maha_abio
https://tttttt.me/romansh17
چنل محافظ رمان
این رمان مخصوص بزرگسالانه و برای همه سنین مناسب نیست لطفا توجه کنید.
https://tttttt.me/+epeToG-evlowYmU8
روند پارت گذاری روزی دو پارت حتی جمعه ها
برای هماهنگی vipبه این آیدی پیام بدید
@Maha_abio
https://tttttt.me/romansh17
چنل محافظ رمان
❤5👎3🖕1
👁🗨🕯 تا حالا حس کردی یه نیروی پنهان داره صدات میزنه
شاید وقتشه که فرشته نگهبانت رو بشناسی...
اگه میخوای بدونی فرشته ی نگهبانت کیه بیا اینجا 🧚♀️
شاید وقتشه که کدهای ثروت رو فعال کنی...
شاید این همون جاییه که او برمیگرده...
💫✨ اگه به نشونهها اعتقاد داری،
اگه حس میکنی یه جادوی نرم داره تو رو میکشونه اینجا...
بدون درست اومدی.🪶🪶
🎧 مراقبههای صوتی
🕯 شمعتراپی
💰 کدهای جذب ثروت
💗 بازگشت معشوق از مسیر انرژی
👼 ارتباط با فرشته نگهبان👼
👁🗨 این یه کانال معمولی نیست...
🔮 یه دنیای پر رمز و رازه، مخصوص تو که متفاوتی...
📲 همین حالا وارد شو 👇
👉 https://tttttt.me/+dFq83qVbQK9mMzBk
https://tttttt.me/+dFq83qVbQK9mMzBk
شاید وقتشه که فرشته نگهبانت رو بشناسی...
اگه میخوای بدونی فرشته ی نگهبانت کیه بیا اینجا 🧚♀️
شاید وقتشه که کدهای ثروت رو فعال کنی...
شاید این همون جاییه که او برمیگرده...
💫✨ اگه به نشونهها اعتقاد داری،
اگه حس میکنی یه جادوی نرم داره تو رو میکشونه اینجا...
بدون درست اومدی.🪶🪶
🎧 مراقبههای صوتی
🕯 شمعتراپی
💰 کدهای جذب ثروت
💗 بازگشت معشوق از مسیر انرژی
👼 ارتباط با فرشته نگهبان👼
👁🗨 این یه کانال معمولی نیست...
🔮 یه دنیای پر رمز و رازه، مخصوص تو که متفاوتی...
📲 همین حالا وارد شو 👇
👉 https://tttttt.me/+dFq83qVbQK9mMzBk
https://tttttt.me/+dFq83qVbQK9mMzBk
❤7👎3🤣3🖕1
https://tttttt.me/+dsIBL4fNR2wzNzM0
_حالا که من مسابقه بردم رهام می کنید یا نه؟
_نه تو داماد آینده منی
_یعنی چی؟ من مسابقه بردم که از دست شما خلاص شم نه داماد آینده تون شم
_آماده شو برای ازدواج
نگاهم به خانوم دکتری افتاد که زخم هایی بدنم رو درمان کرده بود
چشم هاش اشکی بود
لعنت حتما بخاطر ازدواج من با دختر رئیس قبیله بود
رفتم سمتش که ازم دور شد
_بیا اینجا لباس دامادی تنت کنیم
لباس پوشیدم آروم از پیش نگهبان های که مست بودن رفتم سمت درمانگاه
خانم دکترم داشت گریه می کرد
آروم دستم گذاشتم روی دهنش
ترسید خواست با پاش بزنه منو که جلوش گرفتم خودم بهش نشون دادم
_ببین چی میگومت دکی
کامل برگشت سمتم
مشتی به سینم زد
_تو که داری ازدواج میکنی چرا اومدی اینجا
_زیاد زمان نداریم، امشب منتظرم باش باهم از اینجا فرار میکنیم
_اما داریوش میکشنت اینجوری
_اونا نمیدونند با کی در افتادن فقط منتظرم باش عروسی امشب داماد نداره
داریوش یکی از منتخب های مافیاست
در یکی از ماموریت هاش توسط قبیله شترران ها دزدیده میشه برای ازدواج
باید داخل مسابقه ببره از پنج مرد دیگه تا با دختر رئیس ازدواج کنه
آقا داریوش ما عاشق خانم دکی قبلیه میشه
_حالا که من مسابقه بردم رهام می کنید یا نه؟
_نه تو داماد آینده منی
_یعنی چی؟ من مسابقه بردم که از دست شما خلاص شم نه داماد آینده تون شم
_آماده شو برای ازدواج
نگاهم به خانوم دکتری افتاد که زخم هایی بدنم رو درمان کرده بود
چشم هاش اشکی بود
لعنت حتما بخاطر ازدواج من با دختر رئیس قبیله بود
رفتم سمتش که ازم دور شد
_بیا اینجا لباس دامادی تنت کنیم
لباس پوشیدم آروم از پیش نگهبان های که مست بودن رفتم سمت درمانگاه
خانم دکترم داشت گریه می کرد
آروم دستم گذاشتم روی دهنش
ترسید خواست با پاش بزنه منو که جلوش گرفتم خودم بهش نشون دادم
_ببین چی میگومت دکی
کامل برگشت سمتم
مشتی به سینم زد
_تو که داری ازدواج میکنی چرا اومدی اینجا
_زیاد زمان نداریم، امشب منتظرم باش باهم از اینجا فرار میکنیم
_اما داریوش میکشنت اینجوری
_اونا نمیدونند با کی در افتادن فقط منتظرم باش عروسی امشب داماد نداره
داریوش یکی از منتخب های مافیاست
در یکی از ماموریت هاش توسط قبیله شترران ها دزدیده میشه برای ازدواج
باید داخل مسابقه ببره از پنج مرد دیگه تا با دختر رئیس ازدواج کنه
آقا داریوش ما عاشق خانم دکی قبلیه میشه
Telegram
مــرگـــبـارتــریــن تولد🕊
اثر: مـــرگــــبــارتــریــن تــولــد🕊
نویسنده: Zeynab A
هرگونه کپی و انتشار حرام است و پیگرد قانونی دارد
بنر ها واقعی هستند
نویسنده: Zeynab A
هرگونه کپی و انتشار حرام است و پیگرد قانونی دارد
بنر ها واقعی هستند
❤13👎2🖕1
با دهنی باز به سمتش اشاره کرده و میپرسم
_اون؟ منظورت فرماندست؟⁉️
سری تکون داده و با لبخند خیره بهش میگه
_یکی از کی* کلفتای نسل خودشه!❗️🔥
با دهنی وا رفته دوباره بهش اشاره میکنم
_نه احمق منظورم اینه اون که یه زنه آخه چطوری... چطوری؟
_چطوری یه زن میتونه با یه ا لت متولد بشه؟ جوابش سادست شاهدا چون اون موجود اصلا انسان نیست، از یه موجود ماورایی هر چیزی بر میاد...⛔️🔞
نالان دست هام رو به سرم چنگ کرده و میگم
_میمیردی اینو زودتر میگفتی؟ من تا حالا اندازه موهای سرم جلوش لخت گشتم
_پس واسه همینه که چشمش تو رو گرفته!...🍑💦
اون قهقهه زنان حرف میزد و من با هر کلامش بدتر وا میرفتم و چه خاکی به سرم شد؟!
https://tttttt.me/+K6Inu_wIbP9mNzU0
https://tttttt.me/+K6Inu_wIbP9mNzU0
فکر میکردم اونم مثل خودم یه دختره و لخت گشتن مقابلش هیچ اشکالی نداره، اما بیخبر بودم از اینکه یه زن با دیک هست و همچین چیزی مگر ممکن بود؟...😀🔞💦
_اون؟ منظورت فرماندست؟⁉️
سری تکون داده و با لبخند خیره بهش میگه
_یکی از کی* کلفتای نسل خودشه!❗️🔥
با دهنی وا رفته دوباره بهش اشاره میکنم
_نه احمق منظورم اینه اون که یه زنه آخه چطوری... چطوری؟
_چطوری یه زن میتونه با یه ا لت متولد بشه؟ جوابش سادست شاهدا چون اون موجود اصلا انسان نیست، از یه موجود ماورایی هر چیزی بر میاد...⛔️🔞
نالان دست هام رو به سرم چنگ کرده و میگم
_میمیردی اینو زودتر میگفتی؟ من تا حالا اندازه موهای سرم جلوش لخت گشتم
_پس واسه همینه که چشمش تو رو گرفته!...🍑💦
اون قهقهه زنان حرف میزد و من با هر کلامش بدتر وا میرفتم و چه خاکی به سرم شد؟!
https://tttttt.me/+K6Inu_wIbP9mNzU0
https://tttttt.me/+K6Inu_wIbP9mNzU0
فکر میکردم اونم مثل خودم یه دختره و لخت گشتن مقابلش هیچ اشکالی نداره، اما بیخبر بودم از اینکه یه زن با دیک هست و همچین چیزی مگر ممکن بود؟...😀🔞💦
Telegram
[...🔥🩸مَـــــردخـوار🩸🔥...]
تخیلی_بزرگسال🔞
تنها التیام زخم های وجودم بوسه زدن بر لب های شیرین تو بود🔥🫦
به قلم آداد
تبلیغات @Ad_vip_fz
تنها التیام زخم های وجودم بوسه زدن بر لب های شیرین تو بود🔥🫦
به قلم آداد
تبلیغات @Ad_vip_fz
❤6👎2😱1🤣1🖕1
دستش را گرفت و التماس کرد:
-خواهش میکنم آقای وکیل.. برادرم رو نجات بدید.
پوفی از سر کلافگی کشید.
-خانوم گفتم که برای فقرا کاری نمیکنم.
-هرچیزی بخواید غیر از پول بهتون میدم!
مرد ابرویی بالا انداخت و به دخترک نگاه کرد.
مگر دخترک به جز پول چه چیز داشت چه برایش بصرفد؟
خواست همین را بگوید که.. چشمش به اندام های جنسی دخترک که از زیر لباس مشخص بود افتاد.
براش شرط میذاره در عوض آزادی برادرش
https://tttttt.me/+iM1Yem0lB-5jZTQ0
-خواهش میکنم آقای وکیل.. برادرم رو نجات بدید.
پوفی از سر کلافگی کشید.
-خانوم گفتم که برای فقرا کاری نمیکنم.
-هرچیزی بخواید غیر از پول بهتون میدم!
مرد ابرویی بالا انداخت و به دخترک نگاه کرد.
مگر دخترک به جز پول چه چیز داشت چه برایش بصرفد؟
خواست همین را بگوید که.. چشمش به اندام های جنسی دخترک که از زیر لباس مشخص بود افتاد.
براش شرط میذاره در عوض آزادی برادرش
https://tttttt.me/+iM1Yem0lB-5jZTQ0
Telegram
𝘚𝘦..xy 𝘭𝘢𝘸𝘺𝘦𝘳𝘴🔞
دونفری جاکردن تودختری که تنگه یکی ازلذت بخش ترین کارای دنیاست🍒🍓🔞
❤2👎2🖕1