برشی از #تاریک_خانه_روشن:
به پیشنهاد حمزه داشتیم فیلم محبوبش را برای دومینبار تماشا میکردیم و چای میخوردیم که احساس کردم پیراهنم دارد شل میشود. نگاهی به حمزه و دست راستش که آن را نمیدیدم، انداختم و زیپ پیراهنم پایینتر کشیده شد. صافتر نشستم که حرکت دستش نرمتر و آرامتر شد.
- راحت بشین.
- اگر اجازه میدادی راحت نشسته بودم.
لبخند زد و خیره در چشمهایم به کارش ادامه که تقریبا بیصدا لب زدم:
- داری چیکار میکنی؟
- کارهای خوب خوب، بهش میگن مهندسی معکوس.
به پشتسرم اشاره کردم و یقهی تقریبا وارفتهی پیراهن و اینبار صدایم از ته چاه در آمد:
- الآن این کارهای خوبه؟
سر تکان داد و بین تارهای کوتاهم و نزدیک گردنم دم عمیقی گرفت.
- آره، تو هم جملههای خوب بگو، مثل همونی که میخواستی بگی و نذاشتم. دوباره بهم بگو تا دوباره نذارم کاملش کنی.
و من انگار بدون هیچ ارادهای داشتم بیشتر و بیشتر در فضایی که ایجاد کرده بود فرو میرفتم.
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
به پیشنهاد حمزه داشتیم فیلم محبوبش را برای دومینبار تماشا میکردیم و چای میخوردیم که احساس کردم پیراهنم دارد شل میشود. نگاهی به حمزه و دست راستش که آن را نمیدیدم، انداختم و زیپ پیراهنم پایینتر کشیده شد. صافتر نشستم که حرکت دستش نرمتر و آرامتر شد.
- راحت بشین.
- اگر اجازه میدادی راحت نشسته بودم.
لبخند زد و خیره در چشمهایم به کارش ادامه که تقریبا بیصدا لب زدم:
- داری چیکار میکنی؟
- کارهای خوب خوب، بهش میگن مهندسی معکوس.
به پشتسرم اشاره کردم و یقهی تقریبا وارفتهی پیراهن و اینبار صدایم از ته چاه در آمد:
- الآن این کارهای خوبه؟
سر تکان داد و بین تارهای کوتاهم و نزدیک گردنم دم عمیقی گرفت.
- آره، تو هم جملههای خوب بگو، مثل همونی که میخواستی بگی و نذاشتم. دوباره بهم بگو تا دوباره نذارم کاملش کنی.
و من انگار بدون هیچ ارادهای داشتم بیشتر و بیشتر در فضایی که ایجاد کرده بود فرو میرفتم.
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
❤13👎3👍1🖕1