💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44.3K subscribers
45 photos
1 video
1.24K files
1.25K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
ترانه نگاهی به او انداخت که سرتاپا مشکی برتن داشت حالا که جمشید مرده بود او صاحب قدرت میشد دل ترانه از ترس آینده فرو ریخت حال فرار کردن ازش سخت تر میشد
_حرف های مامانم رو شنیدی ؟ دیگه نمیتونی از زیر وظیفت فرار کنی
مگه میشه نشنیده باشم حالا که او بزرگ خاندان بود باید یه ولیعهد هم داشته باشه
_ببین من رو ترانه یا از امشب همینطور که باید میای تختم رو گرم میکنی یا میبرمت پیش اون برادر نامردت
پیش پای ترانه دو راه گذاشته بود یا همخوابی با او یا مرگ رفتن پیش برادرش مساوی با مرگ بود
نگاهی عمیق و خریدارانه به ترانه کرد
_قرمز بپوش همون لباس خوابی که اون شب تنت دیدم رو میخوام دوباره بپوشی
http://tttttt.me/+nhOx6xStzqJhNTE0
بازی به پایان رسیده بود !
بدون اینکه نگاهم رو به پشتم کنم می دویدم و حرفش در ذهنم تکرار می‌شد
( هرجا فرار کنی به روز نکشیده پیدات می کنم و خدا به دادت برسه اگر پیدات کنم!)پام پیچ خورد و به پشتم نگاه کردم تا ببینم هنوز دنبالم هست یا نه که به سینه ی ستبرش برخوردم ودر آنی از زمین بلندم کرد
_ فکر کردی انقدر راحت می‌تونی از دستم نجات پیدا کنی ؟
https://tttttt.me/+7H7FzA78KJ40M2Nk
👍10928🤣19👎15
-تا حالا از پشتو تجربه کردی؟

با هر کلمش قد به قد اب میرم، حالمو میبینه که با بدجنسی میخنده و سرشو خم میکنه تا لب های لرزونو وحشت کردمو عین همیشه با خشونتی امیخته با حسی عجیب ببوسه و وسط های عذاب هم دستشو روی سینه ی بدون پوششم میزاره و محکم فشار میده
-معلومه که نکردی... قراره خودم همه ی آکاتو باز کنم!
تهدید بود نه؟
تهدید بود.
-دفعه ی اخر گفتی دی.. دیگه.. ب.. بهت دست درازی ن.. نمیکنم!
تو گلو و مردونه میخنده و دکمه ی شلوارشو باز میکنه و من تنم میلرزه از شروع دوباره ی این گناه
-گفتم عشق بازی نمیکنم ماهک، چون دختر بدی بودی!... عشق بازی با دست درازی فرق داره!
-اگه سیروان بفهمه..
در حالی که خودشو جوری نشون میده که مشتاقه شنیدن ادامه ی حرفمه خودشو لای پاهای به هم چسبوندم به زور جا میکنه و دستامو با یه دستش بالای سرم قفل میکنه
-میترسی دوست پسر عوضیت بفهمه دوست پسر خواهر زادش داره نامزدشو میکن...
با گریه وسط حرفش میپرم و مینالم
-تو رو خدا بس کن!
چونم رو وحشیانه چنگ میزنه و زیر لب میغره
-تو بس کن لنتی.. دهنتو نبندی سرویسش میکنم، من که زودتر بهت گفتم باهاش کات کن مناسب تو نیست! ولی همش مجبورم میکنی...

میگه و با بی رحمی و همه ی توانش خودشو بهم میکوبه که با بلند شدن صدای باز شدن در اتاق و شنیدن اسمم شوکه برمیگردم که با چشم های ناباوری که روی بدن های لختمون میگشت مواجه میشم..

https://tttttt.me/+ic8PGJYLTlg4MmU0
https://tttttt.me/+ic8PGJYLTlg4MmU0
👍13140💔15🤩13👎8🤣1
برشی از «تاریک‌خانه روشن»:

- یعنی باور کنم این گوشواره‌های پَرپَری رو برای دل خودت می‌ندازی؟!
با چشم‌هایی که خیره‌ی طراحی‌ام بود و بدون این‌که نگاهش کنم جواب دادم:
- مختاری هر جوری که دلت می‌خواد فکر کنی.
از روی صندلی آن‌طرف میز بلند شد و صندلی کنارم را عقب کشید. آب دهانم را به سختی و نامحسوس پایین فرستادم که دستش به پر طاووس رسید.
- دل مختارم می‌خواد فکر کنه، واسه اون این گوشواره‌ها رو می‌ندازی که بیشتر آبش کنی.
تلاش کردم طرح را تکمیل کنم که دوباره صدای کشیده شدن صندلی‌اش آمد و نزدیک‌تر نشست. خواستم متقابلا صندلی‌ام را جابه‌جا کنم که پایه‌اش را گرفت و جایی نزدیک همان پر طاووس رنگی زمزمه کرد.
- همون دلی که آب کردنش عادتت شده خیلی تنگته، پس همین‌جا بشین. فقط می‌خوام نگاهت کنم. 

https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi

پیچک مظفری تصویرگر کتاب کودکان است که آدم‌های زیادی را در اطرافش ندارد و ترجیح می‌دهد دردها و ناگفته‌هایش را برای خودش نگه دارد. اما این ترجیحات با از راه رسیدن برادرزاده‌ی دوستش روز به‌ روز دست‌خوش تغییرات بیشتری می‌شوند و درست زمانی که پیچک برای پذیرش آن‌ها آماده شده است، همه‌چیز به‌هم می‌ریزد.
👍9232😁6🤣3
#پارت_۴۱٩

-چیزی نیست !
-ونداد ...تو رو خدا !!!
از فشار تنش مجبور میشوم روی مبل دراز بکشم ،با لذت از پشت سرش را به سرم فشار داده محکم در برم میگیرد
- آخخخ نبات ،من که هنوز کاری باهات نکردم !؟
به سختی سرم را بالا می آورم تا نگاهش کنم و چیزی بگویم تا بفهمد مرددم اما از فرصت استفاده میکند و با گرفتن چانه ام به سختی لب هایم را با حس می‌بوسد و پایین تنه اش را به برجستگیه پشتم می‌چسباند !وای .....دست خودم نیست که شانه اش را ..دستش را ..به هر چه که می‌توانستم چنگ می‌اندازم تا بالاخره لب هایم را رها میکند
-نمیشه ..بزاریمش برای یه وقت دیگه؟؟
موهایم را نوازش میدهد.
-چیزی نیست عزیزم ،فرار کردن نداره اول و آخرش همینه !
-میترسم ..
شقیقه ام را می‌بوسد و.. او چه میفهمید حالم را؟
https://tttttt.me/+aUGlUY8HL0FlZjA8
https://tttttt.me/+aUGlUY8HL0FlZjA8
نبات دختر خود ساخته ای  که نمیخواد به اجبار اذدواج کنه! پس...با خواستگار کنش بازی راه میاندازه و دقیقا وقتی نقشش لو میره و همه چیز خراب میشه که اون با..
👍6624🖕8🤩3👎2
Forwarded from 𝓢𝓱𝓮𝓻𝔂
Taming Seraphine🖤🩸

لروی راز های خطرناکی رو از من پنهان کرد و این من رو مجبور به کار جبران نشدنی کرد🔫🤩

#لروی💋
من یه دختر رو از یه زیرزمین نجات دادم، فکر می‌کردم بی‌گناهه، اما یه قاتل زنجیره‌ای💋 رو آوردم خونه که تاریکیش به مرز جنون میرسه. حالا، باید غریزه‌های قاتلانه‌اش رو رام کنم قبل از اینکه قربانی بعدیش بشم...🤩


#سرافین🦋
لروی تاریک، مرگباره و به طرز خطرناکی جذابه
❤️. نمیدونم چی میخواد، اما مقاومت در برابرش غیر ممکنه و من آماده‌ام با اولین نشونه خیانت، اونو بکشم.💋

🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
اونا منو گرفتن، شکستنم . منو تبدیل کردن به سلاح بی‌نقص خودشون📿 .اونا منو مجبور کردن غریبه‌ها رو بکشم 🖐️ و اغوا کنم🔞 . تا اینکه یه آدمکش، اسیر کننده‌هامو کشت و منو آزاد کرد ⛔️❤️..
𝘿𝙖𝙧𝙠𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚👠🔞

https://tttttt.me/+3Nre-xUBPFIyMjk0
https://tttttt.me/+3Nre-xUBPFIyMjk0
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍8232🖕9🤣6🤩4🌚2
عشق و جنون .pdf
2.8 MB
نویسنده: limoo 🍋
ژانر: گی🌟 #عاشقانه🩶 #اسمات🔥
👍29👎20🤣1810🤩6🖕1
نگرانی صداش تو گوشم پیچید..
- کورا؟ لعنت.. دختره ی احمق..
با پلک های بسته و سری که به شدت درد میکرد غر زدم..
- احمق تویی دِین.. آخخ..
پلکهام باز شد و به بدن بزرگ و زخمی که کاملا احاطه ام کرده بود خیره شدم..
- داخلِ یه زیر زمین زندانی شدیم..
ترسیده بیشتر به بدنش چسبیدم که با دستای بزرگش سفت من رو نگه داشت..
بر خلاف نفرت همیشگی کنار گوشم با صدای بم و زمختش زمزمه کرد:
- مواظبتم دختر کوچولو!
https://tttttt.me/+wDLCiQHn9UszNDQ0
https://tttttt.me/+wDLCiQHn9UszNDQ0
ما از هم متنفریم اما ربودن ما دو نفر اون هم زندانی شدن تو یک زیر زمین کنار هم دیگه رابطه ی پر از نفرت و تنش ما رو به چالش کشید‼️⛔️
ممنـــوعهمافیایی🩸دارک‌رومــــــنس🧨❤️‍🔥

ᵇᵃⁿⁿᵉʳᵗʰᵃⁿᵃ
بنرزنی‌تانا @HiThana 🖤❗️
👍2813🖕3👎1
سايه اى ميان ما…

برگشت سمتم و نگاهش مستقيم نشست روي بدنم و با حالت خاص مردونه اي كه شوكم ميكرد لب زد:
– نميذارم اين تن و بدن بي استفاده بمونه.
تو خيلي جووني.

و بعد همونطور كه بازوم تو فشار دستاش داشت خورد ميشد با صداي ترسناكي زمزمه كرد:
– قرار نيست كسي به غير از من اين تن و بدن رو دست بزنه كه نگران بكارتت باشي.
تو فقط هميشه براي من آماده باش.

چشمام از وقاحت و جسارت كلامش درست شبيه دوتا توپ بسكتبال شد.
نفسم رو با حرص بيرون دادم و با خودم زمزمه كردم:
– پناه آروم باش.
نبايد بفهمه كه داره تو رو تحقير ميكنه.
به خودت مسلط باش.

با تلاشي كه ميكردم تن صدام رو پايين، آروم و منطقي جلوه بدم گفتم:
– از كجا مطمئني كه همچين اجازه اي بهت ميدم؟
چرا انگشتاش روي بدنم ميرقصيد؟
اون انگشتهاي كشيده درشت و قدرتمند چطور بدون اجازه داشت بازوهام رو لمس ميكرد؟
خواستم خودم رو عقب بكشم
كه با دستش محكم نگهم داشت و كنار گوشم با اون لبهاي خيس چسبيده و صداي دورگه هوس انگيزش غريد:
– من براي دست زدن به مال خودم نياز به اجازه ي كسي ندارم جوجه.
نميذاشت دستم رو كنار بكشم و من اين نزديكي كه داشت وجودم رو ذوب ميكرد نميخواستم.
ادامه داد:
– سعي نكن از دستم فرار كني چون بيشتر تو چنگالم اسير ميشي.
قرارنيست هيچ جاي اين دنيا مارو زن و شوهر بدونن
اما اينجا كنار من
تو هميشه مال مني.
اينو تو گوشت فرو كن تا ملكه ذهنت بشه.

و همزمان ليس تحريك‌آميزي به پشت گردن و گوشم زد.
مثل برق سه فاز پريدم و نفهميدم چطور خودم رو از دستش رها كردم.
• یک ازدواج اجبارى… هزار راز مخفی… یک عشق ممنوعه
و طلاق فقط یه دروغ کاغذیه… تو مال منی، با هر نفس لعنتيت!”
اینجا عشق و تاریکی دست به یکی کردن… بخونی، دیگه راه برگشتی نداری. بیا، خودتو بنداز وسط آتیش!

https://tttttt.me/sayeyimiyanema
https://tttttt.me/sayeyimiyanema
https://tttttt.me/sayeyimiyanema
https://tttttt.me/sayeyimiyanema
👍7841😱4
قدمی عقب رفت و کمربند شلوارش رو باز و بعد با پا شلوارش رو پایین کشید. دست‌هاشو با کمربند میبنده و با دندان میکشه و محکم میکنه و میگه:
- میبینی عزیزم، بالاخره طرز بستن دستامو یاد گرفتم، بخاطر تو!
دست‌های بستشو دور گردن لوکاس آریل انداخت و تا چند سانتی صورتش، لب زد:
- میخوام منو طوری تو بغلت نگهداری که تا مدت‌های مدید، حرارت داغی تنت رو، روی پوست تنم حس کنم و چنان نوازشم کنی که آثار پنجه‌هات روی کل بدنم خراش به جا بذارن و چنان سرتاسر تنم رو ببوس که جای زخم و کبودی‌هاش تا چندین روز به تنم به یادگار بمونه.
این آخری رو ذره‌ای بهم رحم نداشته باش که من دیوونه ی اون درد و لذتی هستم که تو به
وجودم میندازی❌️
این بار سرش رو به گوشش نزدیک و نجوا کنان ادامه داد:
- لطفا لوکاس آریل، مثل درنده‌ای که شکارش رو با دندون‌های تیزش، تیکه و پاره میکنه، با من سکس بکن...
😱💦
https://tttttt.me/+-VJ_LZNjBOk4NTk0
پسره عصبیه دختره واسه آروم کردنش پیشنهاد سکس میده🤤🍆
👍3923😁2🖕2
با لبخند مقابل صورتش می‌ایستم و خیره به چشم های عصبی و کلافه اش میپرسم🔥🫦

_آری، تو که یه دختری چرا داری از من فرار میکنی؟

پوف کشان سعی می‌کنه نگاه از چشم هام بگیره و من بیشتر سینه های درشت و گردم رو به قفسه سینه اش میمالم و زمزمه میکنم

_هر چی که من دارم تو هم داری!

اما لعنتی اون قدش خیلی بلند تر از من بود و هیکل درشت تری داشت و همین باعث میشد برای دیدن صورتش سرم رو بالا بگیرم، با گرفتن مچ دستم کف دستم رو روی بین پاهاش فشار میده و من با چیزی که حس میکنم زیر دستم هست لحظه ای نفسم رفته و اون در حالی که روی صورتم خم شده می‌پرسه

_از اینا چی؟ از اینا هم داری؟

امکان نداشت اون داغی و برآمدگی که دستم روش نشسته بود واقعی باشه، اون یه دختر بود نمیتونست آلت مردانه داشته باشه اونم تو این حجم و سایز...زبونم بند اومده و در آنی خفه شده بودم و اون بدتر توی صورتم میغره

_آدمیزاد احمق فکر کردی وقتی بهت میگم راحت نیستم جلوم لخت و عریان میگردی یا چپ و راست سینه هاتو نشون میدی به خاطر اینه که خجالت می‌کشم؟

بیشتر دستم رو روی اون برآمدگی سفت و سخت فشار میده

_نه از این خبرا نیست، فقط هر بار می‌بینمت بی اختیار برات راست میکنم و خوابوندن اون چیزی که دستت همین الان روش چنگ شده اصلا کار راحتی نیست

دست دیگه اش با فشار روی یکی از سینه هام چنگ میشه و خطاب به چهره در هم رفته‌ام از درد با پوزخند گوشه لب هاش میگه

_ولی به عنوان یه انسان سینه های خیلی خوبی داری...

یه دختر ریزه و ظریف آدمیزاد گیر گله بزرگی از مردخوار ها یا مانتی کور ها افتاده، موجوداتی خون خوار و درنده که بزرگترین تفریحشون سر بریدن بقیه موجودات هست و حالا رهبر گله که یه زن با آلت تناسلی مردانه هست بدجور توی نخ این آدمیزاد فرو رفته و تنها فکر و ذکرش به زیر کشیدنش داخل تخت خوابه و شرط رهایی دختر یه دور سرویس دادن به رهبر اون گله بزرگ میشه!

رمان با محدودیت سنی🔞🔞🔞

https://tttttt.me/+Q9pLXd05atgwMjhk
👍9759🤣28👎18😁6😱2
#آروتیک #bdsm #ensnared #خارجی #به_دام_افتاده #بزرگسالان

زمین از بین رفته😬 و یه گروه ۴ نفره از سربازای امریکایی یه دخترو از دست شکارچیا نجات میدن😈...شرطشونم برای این که با خودشون ببرنش اینه که هرشب با یکیشون باشه😱...حالا کاندوم هاشون تموم شده و دکتر گروه میخواد معاینه اش کنه...
https://tttttt.me/+fCUOqccgNfMxODE0
– مطمئن نیستم چطور بدون آزمایش این کار رو انجام میدی؟ حدس می‌زنم باید فقط از من یه سری سؤال بپرسی و...
+اِدن! کافیه....می‌خوای من تو رو #معاینه کنم، این چیزیه که می‌خوای، درسته؟
–من... شاید؟
+این ملاحضه گری و لطفت رو میرسونه...که داری اماده میشی تا تو رو بخوابونیم و از #آب خودمون پر کنیم.
–بیو.
+می‌خوای همین‌جا این کار رو انجام بدم؟ پاهات رو باز کنم و ببینم کجای #بدنت صورتی و زیباست؟ همین‌جا، جایی که هر کسی می‌تونه ببینتت؟فکر کردن به اینکه من ابمو😈 داخل اون تپل شیرینت بریزم، تو رو #خیس می‌کنه، نه؟ می‌خوای تو رو بدون کاندوم تصاحب کنم؟ می‌خوای تو رو پر کنم؟ یا می‌خوای اون #سینه‌های خوشگلت رو سرخ کنم؟
https://tttttt.me/+fCUOqccgNfMxODE0
این جا مرجع ترجمه رمان های 'چرا یکی رو انتخاب کنم'(#حرمسرای_معکوس) هست😎
👍3124🤣2🖕2😁1🤩1🌚1
برشی از «تاریک‌خانه روشن»:

- به نیت اجازه خواستن ازت و گذاشتنش تو نمایشگاه گرفتمش. ولی وقتی ظاهر شد، حس کردم نیازی به اجازه گرفتن نیست. دل خودم اول از همه اجازه نمی‌داد بذارمش تو نمایشگاه.
قدم دیگری به جلو برداشتم تا از حمزه و جادوی کلامش دور شوم که دوباره گفت:
- برای من شبیه خونه‌مه.
و خودش را به تابلو رساند و انگشت‌های سردش را به پلک‌های بسته‌ی تصویر.
- درست یه‌جایی حوالی همین نقطه، خونه‌مه.
این‌بار قدمی به عقب برداشتم تا چندباره هم از حمزه دور شوم.
- بهت گفته بودم این حرفا رو به موقعش خرج کن.

https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi

- به نظر خودم که دارم تو بهترین زمان ممکن و برای بهترین آدم ممکن خرجشون می‌کنم.
- من اون آدم نیستم حمزه، بذار اون بیاد، بعد بهش از این حرفای قشنگ بگو. قلب من رو که نرم کرد.
- پس از این به بعد بیشتر بهت میگم تا قلبت نرم‌تر بشه.
برای فرار از این فضای گرم و حرف‌های سحرآمیز، به سمت خروجی تاریک‌خانه پا تند کردم، اما دوباره خودش را به من رساند و حوالی گوشم گفت:
- این چند روز که قهر بودی،‌ دلم برات مچاله شده بود،‌ مچاله خیلی اون‌ورتر از دلِ تنگه.
👍2826👎1
عیارسنج فرشته ای در تاریکی.pdf
3.9 MB
#عاشقانه #مثبت_18
نویسنده: ماریمار

داستان زندگی دختری سختکوش و فقير روستایی به نام " آندریا " که با مادربزرگ پیر و بیمارش زندگی میکنه و یگانه دارایی های با ارزش به یادگار مانده از پدرش، خونه ای
نقلی چوبی و یک کاميون کوچک قدیمی است. آندریا برای امرار زندگی در تاکستان ها و باغات ارباب روستا سخت کارگری میکنه تا روزی ارباب زاده ی مغرور روستا به نام لوکاس آریل با گذشته ی سیاه و تاریکش بعد 21 سال پا توی روستای خودش میذاره که بین مردمش به " شاهزاده ی هوسران " معروفه... با حصول رابطه ای میان آندریا و اون ارباب زاده ی مغرور از روی ناچاری ، آندریا تموم هستی و دارایی و حتی مادربزرگش رو از دست میده. مورد خشم پسری که عاشقش بود قرار گرفت و همینطور مورد نفرت و خشونت‌ مردمان سنگدل روستا که ناگزیر شد بدون اطلاع کسی از روستا فرار بکنه. سرانجام پس از گذشت 2 سال ،کسی که به شدت ازش متنفر بود، یعنی ارباب زاده ی روستا پیداش میکنه و بالاجبار ازش میخواد باهاش ازدواج کنه و همراه خودش به آمریکا ببره ، اونهم بدون داشتن هرگونه حق اعتراضی...

قیمت خرید فایل کامل:

45000 هزار تومان

به این آیدی :
@maryam62ben
پیام بدید .
40👍27👎5😁5
عاشقانه ای_واقعی"نبضی برای تو"

داستان دختری به نام " رکسانا"
دختری با قلبی ضعیف، اما روحی سرسخت.
اما قوی تر از چیزی که همه فکر می کنن.
درگیر دردهای خاموشی که کسی نمی فهمه...

تا اینکه دکتر کاوه، مردی جدی، مغرور.
مردی که فقط به نظم و منطق باور داره.
ولی هیچ چیز طبق انتظارش پیش نمی ره....


بین مرز منطق و احساس،
ویه دختری که هرتپش قلبش یه جنگه...
قراره چه چیزی شکل بگیره؟

اگه دنبال یه داستان عاشقانه ی قابل لمس و دور از کلیشه ای.
" نبضی برای تو " رو دنبال کن.
پارت به پارت، روایتگر یه مسیر پیچیده و پرماجرا.
[رمان به صورت پارت به پارت در پیج انیستاگرامی منتشر میشه]
آدرس پیج:
https://www.instagram.com/nabzi_baraye_to?igsh=MXJqbWNidTQyYTh5aA==
47👎1