💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44.2K subscribers
48 photos
1 video
1.24K files
1.25K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
"ژیــانـــم "❤️‍🔥


به قلم زینب. د

_ولم کن من به دردتو نمیخورم


_ولت کنم باید برم سینه قبرستون
بخوابم

بهش نزدیک میشم میخوام این فاصله رو تموم کنم و بغلش کنم مچ دستشو میگیرم

_داری اذیتم میکنی........


چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم تا جلوی خودمو بگیرم که توی بغلم حبسش نکنم

_خدا ورم داره از رو زمین اگه بخوام ژیانمو اذیت کنم......

_توروخدا.....
با عجز میگوید

_تورو خدا بهم دست نزن!

دلش افسار عقلش رابه دست میگیرد
بایک حرکت غیر منتظره  دخترک رابه آغوش میگیرد

عطر تن دخترک راعمیق بو کشید

خواب بود یا بیدار....؟ این یک دختر بود یا یک الهه...
سرشو نزدیک گردن دخترک برد، دیوانه شده بود، بوی خوش موهایش درمشامش پیچید بوسه ای روی گردنش کاشت
عشق آتشین و امیال مردانه اش دست به دست دادند تا عشق شیرینش را بدرد
دخترک رابه دیوار چسپاند وتنش راچفت تنش کرد
به قسط بوسیدن لب های دلبرکش نزدیکش شد
او را به خود نزدیکتر کرد



با هقی که زد به سستی عقب کشید رو برگرداند از ترس آنکه آن بوی ویران کننده تعادلش رابر هم زند وبیشتر از این به حریمش تجاوز نکند



https://tttttt.me/+TEqXVJPveLhlMDdk


خلاصه: دختری از دیار' کرد' برای کاربه تهران میاد، اونجا ناخواسته وارد باند مافیامیشه و زندگیش رو عوض میکنه

عشقی آتشین و شور انگیز. ❤️‍🔥
🥹* روایتی واقعی *❤️‍🔥
👍20030🫡3🔥2😁2
رمانِ «یک رؤیـــای کوتاه»

در دهه‌ی هشتاد روایت می‌شه
(حدود سال‌های 87_86 )

قصه‌ی دختری از یک خانواده‌ی شلوغ و پر جمعیت که با نوه‌ی گلستان خانم، پیرزن دوست‌داشتنی محله وارد ماجراها و جدل‌های پر کششی می‌شه.
و از جنگ دختر قصه با باید و نبایدها و محدودیت‌های یک خانواده‌ی مذهبی و سنتی می‌گه.    
  
     
رمانی پر از نوستالژی و خاطرات آشنا

  قصه‌ای جذاب از عشق و همسایگی...‌


با ۱۲ پارت طولانی در هفته


https://tttttt.me/+SDKTB9kMbSMxMDhk
👍8717🎉6🔥4👏3🤩1
👍69😢21🤔12🔥1110👎6😁4😱2🖕1
👍35😢18🤔6😱6😁1
👍173👎1😁1
https://tttttt.me/+WKh6LGiQ0-M2YWU8

دانش آموز هات
#دانش_آموز_هات

لینک جدید
👍44🤔11😁97🥰6🤣3
👍34😢158👏7😁6
https://tttttt.me/+Let6tM4GAykxNmE0
ایوای جاوید
#ایوای_جاوید

لینک جدید
👍3614🤔5👏3😁3🖕3👎1
https://tttttt.me/+ZXz1CgZ5PQ40M2M0
#عمارت_ارباب
عمارت ارباب

لینک جدید
👍3516😁9🤔8👏6🔥5
https://tttttt.me/+QWvLXUzhaSM5MmU0
💦🔥💦🔥💦🔥💦🔥
من این جاهستم 🐺

از دست من فرار می کنی هااا

با دادی که لرزش بدنم صد برابر شد نگاه اشکی ام رو به عصای بی نوام دوختم که دو تکه شده، گوشه اتاق افتاده بود، باکشیده شدن موهام جیغی از ته دل کشیدم که با سیلی که تو دهنم خورد خفه شدم مزه خون تو دهنم پیچید و عقی زدم... دستم رو روی دستش که دور موهام سفت شده بود گذاشتم و سعی کردم با فرو کردن ناخن هام توی دستش خودمو آزاد کنم ولی انگار همه حس هاش ازبین رفته بود

آرمان: هااا چیه لال شدی قبل فرارت که خوب بلبل زبونی می کردی، موش زبونتو خورد یا نه اینکه زبونتو مثل دلت پیش اون هیربد اشغال تر از خودت جا گذاشتی،

نفهمیدم چی شد که یکدفعه جهشی زدم و گاز محکمی از لاله گوشش گرفتم جوری که سرریز شدن خون رو اطراف دهنم حس کردم... داد بلندی زد که حس کردم پرده گوشم رو از دست دادم، موهام رو ول کرد و با جفت دستش گوشش رو چسبید از فرصت استفاده کردم و همون طور که بلند زار می زدم چهار دست و پا سعی کردم خودم رو ازش دور کنم، که با لگدی که به پای چپم که قطع شده بود خورد نفسم رفت.....

اگر علاقه به خوندن این رمان که پر از ماجراهای جدید و جذاب هست دارید کافیه که عضو کانال رمان دوست داشتنیمون شید🌸🌸🌸🌸🌸

بنر ها کاملا واقعی هستن
😍😍😍😍😍😍😍😍
https://tttttt.me/+QWvLXUzhaSM5MmU0
👍10625😁3🥰1
#پارتی_از_رمان
#حریم_عشق 🔥

من آدم یه جا موندن نیستم که .باید همش #تحرک داشته باشم .
کار خوبی نکردی #من رو انداختی تو اون زیر زمین .
#اخم هاش بیشتر رفت تو هم بلند شد و اومد سمتم. #فاصله ی بین مون رو به صفر رسوند ولی من کوچیک ترین حرکتی نکردم ‌.
چون نمی تونستم برم عقب .یه قدم کوتاه کافی بود تا پرت بشم داخل استخر .
با #نگاه وحشیش جز جز صورتم رو گذروند و دست هاش رو گذاشت روی #شونه هام .
#شونه هام رو فشار داد و زیر لب غرید: چرا نمیمیری .چرا دست از سر من بر نمیداری هان ؟
_می دونم از دست من خیلی کلافه ای درک می کنم ولی دیگه #آتش بس .تو بیخیال تلافی شو من هم بیخیال همه چی میشم و دیگه دور و برت آفتابی نمیشم .

ناخواسته دست هام رو گذاشتم روی #شونه هاش و با فشار خفیفی سعی کردم یه کوچولو #هولش بدم عقب تا از استخر فاصله بگیریم ولی بی فایده بود .
زل زدم به #چشم هاش و زمزمه کردم: گفتم که تو بیخیال ت...
پوزخندی زد: اتفاقا الان وقت #تلافی .تا #تلافی نکنم آروم نمیشم .این موش فضولی که رو اعصابمه باید ادب بشه ..حتی شده به قیمت #جونش .
تا بخوام منظور حرف هاش رو بفهمم از #شونه هام به شدت #هولم داد سمت استخر .قبل از اینکه پرت بشم چنگ زدم به #یقه ی لباسش و اون هم با خودم کشوندم .
جفت مون پرت شدیم تو آب .زیر آب داشت  سعی می کرد #یقه ش رو از تو دستم در بیاره ولی من ول کنش نبودم که .
کسی که چاهی برام می کنه خودش رو هم تا ته این چاه می کشم .
دیگه داشت موفق میشد دستم رو از #یقه ش جدا کنه که خودم  #یقه ش رو ول کردم و محکم #بغلش کردم .
زیر آب داشتم خفه میشدم و می خواستم برم بالا زودتر ولی اون عوضی سعی داشت اول من رو خفه کنه بعد خودش بره بالا .ولی با این حرکت آخرم کاملا #شوکه شد .
دست هام رو دور کمرش #حلقه کرده بودم و محکم چسبیده بودم بهش .
اون هم دیگه نتونست زیر آب دووم بیاره ونفس کم آورد دست هاش رو #حلقه کرد دور کمرم و جفت مون رو کشید بالا .
نفس حبس شده م رو آزاد کردم .حالا دیگه جفت مون داشتیم نفس نفس میزدیم .
موهای باز شده و خیس شده م ریخته بود رو صورت و گردنم و داشت اذیتم می کرد .
می خواستم زودتر از این #معرکه فرار کنم تا باز فکر دیگه ای واسه #کشتن من به سرش نزده .
ولی فرار غیر ممکن بود یه جوری من رو گرفته بود بین #حصار دست هاش که نمی تونستم جم بخورم .
#نگاهش بین مردک چشم هام تو گردش بود بدون هیچ حرفی فقط نگاهم می کرد .
من هم توی #آغوشش جا خوش کرده و غرق شبرنگ #چشم هاش شده بودم که با صدای کیارش به خودم اومدم و برگشتم سمتش.
_آقا حالتون خوبه ؟!
کیارش و سامیار  سمیر ودو نفر دیگه با #چشم هایی که اندازه نلبکی شده بود داشتن #نگاهمون می کرد
#حریم_عشق #آراز_گیسو
#به_قلم_سهیلا_م #عاشقانه_مافیایی
https://tttttt.me/+fsijHHVIXPExMmU8
https://tttttt.me/+fsijHHVIXPExMmU8
👍17333🤔4😁1
👍46👎12🤔117😁5😱5🌚2🖕2🫡2
👍35🤔12😢97👏7🔥4🥰4😁3