💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44.1K subscribers
51 photos
2 videos
1.24K files
1.26K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
🚨🔥تـــــــــــــــوجـہ تـــــــــــــــــوجـه 🚨🔥
سه رمان خفن و ممنوعه همزمان در چنل زیر 👇🏻😍❤️‍🔥
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
1⃣#ترنسکشوال_عاشقانه_صحنهدار_گی_اجتماعی 😍 پایان خوش
#نیپلش رو وارد دهنم میکنم🍼 و مثل بچه ای شروع به ملچ مولوچ میکنم#سیلی آرومی روی گونه ام میزند:بسه پسر کوچولوم🌈با بی میلی ازش جدا میشوم که فرهاد  خم شده و بوسه ی نرمی روی گردن #کبودم💋 میزند:#توت_فرنگی شیرینم🍓💦بلند شو که  باید ببرمت حمومبا لجبازی نه ای می گویم که بزور بی توجه به تقلا های بی فایده م بغلم میکند:نه نداریم  میریم #حموم تا به حسابت برسم پسرک سرکش 😡
🔥کیان ترنسی که عاشق فرهاد همجنسگرا  میشه اما کیان از ترس از دست ندادن فرهاد بهش نمیگه که ترنسه  و اصلا پسر نیست
در این بین با لو رفتن رابطه ی ممنوعه شون همه چیز بهم میریزه . چه سرنوشتی در انتظار کیان است
🏳♥️🏳‍🌈 دو تا کاپل فوق کیوت 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
2⃣
#خشن_تخیلی_روانشناسی_انگیزشی_اسکیزوفرنی
#تجاوز_مرد_سادیسمی_به_دختر_۱۴ساله ❤️‍🔥
😍پایان خوش
دستش را بالا برده ، #شلاق در هوا چرخیده و محکم بر بدنم فرود می آید.  جیغ🚨 میکشیدم . بدنم از #ترس یخ زده است . بلند گریه و التماس میکنم. اما ان مرد ناشناس گوشی برای شنیدن ندارد 💥 با احساس گرمی #خون روی کمرم 🩸چشمانم سیاهی میروند اما چشم بندش اجازه نمی‌داد تا متجاوزش را ببیند .مرد اما به طرف کمد برگشته و اینبار استوانه ای #یخی بیرون می آورد و با چهره ای که بازتاب روح ابلیس است ، در یک حرکت یخ  را بر #بدن رنجور دخترک می کوبد 👿
من آدونیسم.  دختری که از زندگی واقعیش متنفره و پا به دنیای مردی میزاره . مردی از جنس تاریکی با تمایلات عجیبش . به زور بهم تجاوز کرد و من رو تو زیرزمین عمارتش زندانی کرد . در زیرزمین عمارت اون مرد عروسک های لولیتا نفس میکشیدن . عروسک های برهنه ای که قربانی هوس های شیطان شده بودند و حالا ماموریت من  نجات دادن جون انسان های قربانی شده ای مثل خودم بود .
🍷🖤🍒 چندتا کاپل خفن و خشن 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
3⃣
#جنایی_عاشقانه_درام_معمایی_ارباب_رعیتی
عشق دختر ارباب زاده نسبت به خدمتکار شخصیش باعث رسوایی انها شد
🥺😍 پایان خوش و تلخ
باعشق به پسرک رعیت نگاه میکنم زامیاد چند تار از موهایم را کنار زده و به لب هایم خیره میشود با فهمیدن نیتش چشمانم را میبندم و پذیرای گرمای مطلوب لبهایش میشوم
#عشقی_که_بوی_خون_میداد
همراه کاوه از راه جنگل #فرار میکردیم . باصدای عجیبی که از دل جنگل برخواست سر بالا آورده و با دیدن #جنازه ی پشت سر کاوه وحشت زده جیغ میکشم جنازه ی #برهنه ی سلطان بانو پر از #کبودی و جای زخمهای عمیق با چشمانی #کور شده از درخت آویزان شده بودکاوه با بدنی که از ترس میلرزید دستم را گرفته و شروع به دویدن میکنیم :
زود باش لیلا باید از این جهنم فرار کنیم 🔥
قاتل سریالی ای که حتی به جنازه های مقتول هاش رحم نمیکنه و با تجاوز به اونها و کور کردن چشماشون روحش رو ارضا میکنه . بعد از کشته شدن کل خاندان سلطنتی ، تنها دختر باقی مانده به دنبال کشف راز این قتل است. دختری که مادرش یکی از مقتول هایی این قاتل روانی بوده و اکنون وقت انتقام است .
🕊🤍🍯دو تا کاپل عاشق و رمانتیک 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
محدودیت سنی رعایت شود
📣 سریع جوین شو تا لینکش نپریده 📣
👍13521😁4👎1
صدای بلند رعد و برق را می‌شنود و یک ثانیه بعد همه جا در تاریکی مطلق فرو می‌رود!

آب دهانش را قورت می‌دهد و در حالی که تلاش می‌کند تا نگاهش پرتِ تاریکی اطراف نشود، به سمت میز گرد آشپزخانه می‌رود.

همان موقع صدایی شبیه بسته شدن در می‌آید. دستش روی میز خشک می‌شود و چشمانش کاملا گرد! باید حرکتی کند! سلانه سلانه، با نفسی که از ترس در سینه حبس شده در تاریکی مطلق آشپزخانه به سمت در راه می‌افتد! اما ورود سایه سیاهی به راهرو کلا رشته افکارش را قطع می‌کند! یک ثانیه سرجایش خشک می‌شود و بعد بی‌مهابا و از ته گلو جیغ می‌کشد!

در همان حال که جیغ می‌کشد سایه به سمتش خیز برمی‌دارد و نزدیک می‌شود و قبل از اینکه بتواند حرکتی کند، به او می‌رسد! دستش را جلوی دهانش می‌گذارد.

_ هیس! چته؟! منم!

کامران دستش را برمی‌دارد و در تاریکی راهرو به صورتش خیره می‌شود، نفس‌های منقطعش نشان می‌دهد که واقعا ترسیده است.
صدای آشنای کامران آبی می‌شود بر آتش ترسش!

نمی‌فهمد چه می‌شود، کامران دستش را پشت شانه اش می‌گذارد، یک قدم جلو می‌آید و او را به خودش نزدیک می‌کند، کامل در آغوشش قرار می‌گیرد! صورتش روی لباس نم‌دارش قرار می‌گیرد، بوی خوش ادکلنِ آمیخته با سیگارش تمام حجم ریه‌اش را پر می‌کند و تپش‌های محکم قلبش را درست زیر گوشش می‌شنود!
_ فکر نمی‌کردم بترسی.

خش دلنشین صدایش چیزی را در دلش تکان می‌دهد! بدون حرف کمی فاصله می گیرد.
_ بیا بریم ببینم چیزی پیدا می‌شه روشن کنم.
از راهرو خارج می‌شود و او هم در حالی که تک تک سلول‌های تنش غرق در هیجان ناشی از اتفاق یک دقیقه قبل است، در تاریکی به دنبالش روان می‌شود که به سمت سرویس راحتیِ گوشه‌ای از سالن می‌رود. چراغ را روی میز می‌گذارد و جلوی آن زانو می‌زند. نارگون هم روی دسته ‌ی یکی از مبل‌ها می‌نشیند و تازه یادش از لباس هایش می‌آید! نگاه کامران بالا می‌آید و روی صورتش می‌نشیند، کمی دست‌پاچه می‌شود و خودش را جمع‌و‌جور می‌کند.

_ خیلی وقت بود برق قطع شده بود؟
_ نه... پنج دقیقه هم نیست.
نگاهش را خیره ‌ی صورت او می‌کند که نور قرمز رنگ زیبایی بی‌آلایشش را چند برابر کرده است.
_ معنی اسمت چی می‌شه؟

معنی‌اش را می‌داند؛ منتها می‌خواهد او را به حرف بیاورد. حواسش هست که از همان موقعی که در آغوشش کشید، جز به ضرورت لب از لب نمی‌گشاید!

_ یعنی مثل انار.
مسلما هیچ اسم دیگری نمی‌تواند اینقدر به او بیاید! به همین پیچیدگی و مرموزی، در عین حال زیبایی و دلفریبی!
_ بهت میاد.

نارگون لبخند می‌زند و او ادامه می‌دهد:
_ قبلا بهت گفته بودم با هم سن‌و‌سال‌هات فرق می‌کنی.
پلک‌هایش را به نشانه تایید حرف او باز و بسته می‌کند.
_ درست مثل فرقی که انار با بقیه میوه‌ها داره.
با دقت نگاهش می‌کند و گوش می‌دهد، شاید بهتر منظورش را بفهمد.
_ پیچیده‌تره، دسترسی بهش وقت‌گیرتر و سخت‌تره!
چشمانش حتی در تاریک و روشن سالن برق می‌زند، برق شیطنت! شاید حتی لب هایش هم فرم خفیفی از لبخند را به خود گرفته باشند! ادامه می‌دهد:
_ مهم‌تر از همه اینکه خوشمزه تره!

می‌داند که دارد معذبش می‌کند، اما باید بگوید! برای خودش هم راحت نبود و نیست؛ اما سخت‌تر از آن این است که اجازه دهد فرصت‌ها از دست بروند و او بر مبنای گذشته قضاوت شود! باید از احساساتش با او حرف بزند قبل از اینکه دیر شود!

_ بعد اینکه زنمو طلاق دادم، از همه زنا و دخترا بدم اومد، همشون تو نظرم یه جور بودن.... نظرت چیه اگه بگم تو نگرشمو‌تغییر دادی؟
احساس می‌کند چیزی در دلش فرو می‌ریزد!

https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8

اگه واقعا دلتون یه رمانِ متفاوت، قوی، پرهیجان و ماندگار می‌خواد؛ فصلِ انار رو ابه هیچ وجه از دست ندین.❤️

این رمان گارانتی 100% داره! 😉 چون قراره با خوندنش از  هر رمان دیگه‌ای دست بکشی!🫠

روایت یک عشق و میراث آبا و اجدادی پر هیجان که بعد از سی سال زنده شده، اگه رمان خونِ حرفه‌ای هستی فصل انار رو به هیچ وجه از دست نده! چون این رمان قراره بترکونه!
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
👍8618😁2🤔2
👍19😁54🔥4🥰4🤩1
تبادل فایل (PDF) کتاب، رمان و جزوه
بین اعضا🫂

بسترگسترده ای برای شما فراهم کرده ایم تا بتوانید به راحتی فایل (PDF) کتاب، رمان، جزوات و ...مورد نظرتان را بین اعضا جستجو کنید.

برای ورود به گروه کلیک کنید.
👍173🤔2
#دختری آلوده به درد
#به قلم فآط.ع
#پارت واقعی رمان 🚫🚫🚫

جوشش اشک هایش دست خودش نبود ...
چگونه اینقدر بی رحم و سنگدل شده بود ؟
چگونه فقط بخاطر حرف های مادرش حاضر بود از او و جنین درون شکمش دست بکشد ؟
نکند میخواست به دختر خاله اش برگردد؟

پیراهن مرد میان دست هایش مشت می‌شود و
گریه اش به هق هق تبدیل شد ...

_ارسلان...چطور میتونی...مارو ول کنی...میدونی اگه خانوادم... بفهمن توی دوران عقد ....حامله شدم .....بدبختم میکنن...

مرد که قفسه سینه اش سنگین شده بود زمزمه کرد: _سقطش کن...

_ارسلان نکن...تو قول دادی گفتی دستمو ول نمیکنی منو از اون جهنم درآوردی...حالا میخوای بدتر بسوزونیم،من زنتم این کارو با من نکن...

دل کندن از این دختر حالا هم برایش سخت بود
سخت تر از به هم خوردن رابطه اش با دخترخاله اش دریا...

باصدایی گرفته لب زد:

_غزل ما نمیتونیم باهم باشیم ، تموم شد
https://tttttt.me/aloodebedard
👍409🤯4😁1😢1🤩1🤣1
🔞داستان رابطه ی ممنوعه ی یه سرباز با فرمانده اش توی پادگان...




شلوار گرمکنم رو همراه با باکسر زیرش تا زیر باسنم پایین کشید و قبل اینکه بفهمم چیکار می کنه محکم روی یکی از لپای کونم کوبید از شوک ناخواسته جیغی کشیدم و با التماس به گریه افتادم: خواهش می کنم این کارو نکن دو به...فرمانده لطفا اشتباه کردم خواهش می کنم ولم کن.
ولی اون بی اهمیت به داد و هوار های من لپای باسنم رو از هم باز کرد و انگشتش رو به سوراخم کشید ناخواسته خودم رو منقبض کردم و تلاش کردم خودم رو تکون بدم اما فایده ای نداشت... سردی و لزجی کرم رو که روی سوراخ کونم احساس کردم سرمو محکم به مبل کوبیدم و صدای گریه ام رو توی نشیمنگاه مبل خفه کردم. کرم رو با حوصله روی سوراخ باسنم پخش کرد و انگشتش رو مقابل سوراخ قرار داد و آروم آروم به داخل فشار داد و شروع به تکون دادنش کرد از زور خجالت و تحقیر داشتم می مردم هرگز فکر نمی کردم که همچین چیزی به سر منم بیاد بعد چند دقیقه انگشت دومش رو هم داخل کرد و تکون داد و بعد سومی کم کم درد و سوزش داشت شروع میشد و احساس می کردم تمام حواس بدنم توی اون قسمت جمع شده. یهو انگشتاشو از داخل باسنم در آورد فکر کردم که دیگه تموم شده اما با شنیدن صدای زیپ و بعد قرار گرفتن یه چیز گوشتی و کلفت وسط کپل های باسنم فهمیدم که این عذاب قرار نیست انقدر زود تموم بشه...



🚨این رمان تا پارت چهل بارگزاری شده و به زودی کامل میشه🚨



#پارت_سیوهشت🔞
_دلت برای من تنگ شده یا برای سکس؟
آب دهنمو قورت دادم و زمزمه کردم:هردو..
لبخند کج دو به مان روی صورتش نشست و چال گونش رو نمایان کرد:پس بیا برای هردو رفع دل تنگی کنیم!
بطری توی دستش رو گوشه ای پرت کرد و گردنم رو محکم گرفت و لب هام رو با لب هاش مورد هدف قرار داد طوری می بوسید و زبونش رو داخل دهنم می چرخوند که حس می کردم لب هامون به هم دوخته شدن.
یکم بعد در حالیکه قفسه ی سینه هامون از کمبود اکسیژن بالا پایین می رفت ازم جدا شد اما قبل از اینکه بتونم به خودم بیام دو طرف رون پاهامو گرفت و بلندم کرد و چند لحظه بعد روی تخت خواب ولو بودم.
حوله ی نیمه باز دور کمرش رو کنار زد و روی تخت اومد و در کسری از ثانیه هرچیزی که تن من بود هم ناپدید شده بود.
خواستم برگردم و به عادت دفعات پیش داگ استایل بشم اما مانعم شد .با تعجب نگاهش کردم:نمی خوای بکنی؟
_چرا ولی این بار قراره یه کار متفاوت بکنیم عجله نکن...
از کشوی میز کنار تخت یه طناب قرمز زخیم بیرون آورد اول یه سرش رو به مچ پای راستم بست و بعد طناب رو به مچ دستم پیچوند از تاج تخت رد کرد و با بستن سر دیگش به دست و پای چپم با چند تا گره ضرب دری قسمتی از طناب رو نگه داشت .متعجب به کارهاش نگاه می کردم این طناب ها به چه دردی می خوردن؟می خواستم دهن باز کنم و بپرسم که یهو دو به مان یه سر طناب رو کشید و پاها و دست هام هم زمان مثل یه عروسک نمایش کشیده شدن و دست هام بالای سرم قرار گرفتن و پاهام مثل بچه ی آماده ی پوشک کردن بالا رفت.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و نگاه شیطنت آمیز و راضی دو به مان روی بدنم نشست.
با گره زدن آخرین قطعه ی طناب به تاج تخت تو همون حالت ثابتم کرد.عملا دیگه نمی تونستم کوچکترین حرکتی انجام بدم وقتی دستامو پایین میاوردم پاهام بیشتر بالا می رفت و از هم باز میشد.
در حال کلنجار رفتن با طناب بودم که دستش روی آلتم نشست بعد از کمی هندجاب نوک کلاهکش رو با انگشت شستش فشاری داد و بعد از کیف سامسونت همیشه گیش که یکم پیش آورده بود یه میله ی نازک فلزی بیرون آورد که سرش یه توپ اندازه ی نخود داشت.
با نزدیک کردن سر توپی میله به آلتم تازه متوجه شدم می خواد چیکار کنه و از ترس به تکاپو افتادم:دا...داری چیکار می کنی اونو نمی کنی که تو من نه؟
_چرا اتفاقا همچین قصدی دارم...
#گی
#همجنسباز
#بی_دی_اس_ام

#bl
#bdsm
https://tttttt.me/bl_roman
👍26361🤯44🤔10😁5👎2🤣1🖕1