💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44.1K subscribers
51 photos
2 videos
1.24K files
1.26K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
#آلبا_جلد_دوم ( آنلاین)

#آلبا

خلاصه:
آلبا، دختر مشهورى كه پرى ها به دنيا آمدنش را پيش بينى كرده بودند، بالاخره بزرگ شده بود و آماده روبه رو شدن با هويت واقعى اش بود، هويتى كه شانزده سال پنهانش كرده بودند تا آسيب نبيند.
اما ديگر زمانش رسيده بود و بايد حقيقت آشكار مى شد.
در اين راه آلبا با دوستان و خانواده جديدش آشنا مى شود و ماجراجويى هايى كه هميشه آرزويش را داشت تجربه مى كند...

https://tttttt.me/joinchat/AAAAAFEN-u2Mtvj--dTwHw
40👎2😁1🌚1🤣1🖕1
رویـارو عِشـــق♥️

“این داستان برای مخاطبای بالای 18 سال مناسبه و شامل محتوای عاشقانه‌ی پرتنشه”


#پارت1🔞

(ملورین)

«آه… بابک، تندتر!»
صدای پر از شهوتم توی اتاق پیچید.
زبونش داغ ، خیس و نرم داشت رو تنم می‌چرخید.

انگار دقیق می‌دونه کجا رو چطوری لمس کنه که منو از خودم بی‌خود کنه.

موهای روشنشو گرفتم تو دستم، بین انگشتام پیچوندمشون، سرشو بیشتر به خودم فشار دادم. بدنم و مکید و گاز گرفت یه لرزش لذت‌بخش با یه درد شیرین از سینم تو کل بدنم پخش شد.
***
ژانر:
#عاشقانه #درام #صحنه_دار

https://tttttt.me/kjkjkjkjkjkjkj
106👍25😁7🌚6🤣3🖕1
Forwarded from 𝓢𝓱𝓮𝓻𝔂
🔞 🤩ᥱ𝖺𝗏ᥱ𝗋 | بافـنده 🔞

🤩 Genre: Smut | Romance | Dark

رکوش، موجودی که بعد از آشنایی با آمیا که یک انسان بود تن به عشق داد ولی انگار حتی خدایان هم دست به دست داده بودن که اونا
باهم نباشن...🔞

- ترجمه فارسی اختصاصی🤩
- صحنه هایی که خیست میکنن🔞
-کافیه بزنی رو لینک زیر و لذت ببری🔞

🤩 https://tttttt.me/+Ii7vEk5Nl585YTM0
🤩https://tttttt.me/+Ii7vEk5Nl585YTM0

❗️زود جوین شو تا گمش نکردی❗️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
40🖕9🤣7👍3🤩3😁1🌚1
_نگفتم مگه تا ساعت دوازده ناهار رو میزم باشه!

وحشت زده از صدای بلند و تیزش شونه هام بالا پرید
_الان میارم اقا..
با فشرده شدن پهلوم جیغ خفه ای کشیدم که تنم محکم به دیوار کوبیده شد و حرارت تنش از پشت تنمو به آتیش کشید
_مگه نگفتم یه حرف و فقط یکبار میگم!

صدای تیز و ارومش درحالی که لبهاش به لاله ی گوشم میخورد خاطرات محو و تیره ای و برام تکرار میکرد
_گفتین اقا داریوش..چشم..من…اخ

اروم دستاشو رو شکمم بالا کشید و چنگی که زد باعث شد از ترس اشکم بچکه
_من میترسم ازتون…

_اگه میترسیدی حرفمو پشت گوش نمینداختی پس یعنی اونطور که باید ازم نمیترسی حالا میخام ترس واقعیو بفهمی

با مالیدن خودش بهم از پشت هق هقم بلند شد و چنگی به دیوار زدم
_بزار برم اقااااااا اصلا نمیخام دیگه اینجا کار کنم ولم کنین

و از طرف دیگه داریوشی بود که نهایت لذت و شهوت و بعد از سالها از تن یه زن داشت دوباره میدید و نفسهاش به شماره افتاده بود و حتی ثانیه ای نمیتونست تحمل کنه تا لباسهاشو تو تنش جر بده
این دختر و همین الان تو‌تختش میخواست..!
با نفس نفس زیر گوشش پچ زد
_مگه دست خودته که دیگه اینجا کار نکنی کوچولو
و همزمان…..
https://tttttt.me/+OlEaDs961P00ZTJk
https://tttttt.me/+OlEaDs961P00ZTJk
داریوش بعد سالها که از مرگ زنش میگذره با دیدن تن خدمتکار خونش طوری تحریک میشه که مجبورش میکنه باهاش بخوابه غافل از اینکه اون دختر…..😭🔞🍒
49🖕4👍2👎2😱2
هرروز پارت می‌ذاره🤤🔞

دیکشو لای نازم گذاشت و لبامو گاز زد و مکید. سرشو پایین‌ برد و همونجور که سینه‌هامو می‌مالید نوکشونو دونه-دونه تو دهن داغش برد و با تمام توان مثل بچه ۲ ساله مک زد.

- واااااای محکم‌تر مک بزن آخخخخ خیلی خوبه لعنتی.

ریز ریز نوکشونو گاز گرفت و در نهایت جوری مک آخرو زد که حس کردم شیر ازشون زد بیرون. صاف شد و سمت راستم وایساد. با انگشتاش شروع به مالیدن خیسم کرد و خندید.

- آخ چه کلوچه ای داری نیلرام. تو رو فقط باید سایید کوچولو. ج.نده خودم میشی؛

۵-۶ تا اسپنک به هلوم زد که به خاطر خیس بودنش سرخ شد‌.

خمار نگاهش کردم
- آههههه وای توروخدا بااازممم بزن

خنده هیستریکی کرد و با گذاشتن انگشت شستش رو کلیتوریستم و مالیدنش گفت...

https://tttttt.me/+jU3XU_Dd8tQwNTlk
49🤣5👎3🖕3👍2😁2
🔥🔞پارت نهم رمان بوکسور🥊 درنده🔞🔥

یکی از سینه‌هامو تو دستم گرفتم و نزدیک لباش بردم
- می‌خوای مزه‌شو بچشی؟

یهویی هردو رو تو دستاش گرفت و شروع به مکیدن یکی کرد و اون یکی رو بین انگشتاش ورز داد و نوکشو کشید. واسه منی که روی سینه‌هام حساس بودم، این لحظه جوری بود که انگار تو آسمونا داشتم پرواز می‌کردم.
تپلم نبض می‌زد و از خود بی‌خود شده بودم.
موهاشو چنگ زدم، دستمو به شونه‌ش تکیه دادم و سرمو عقب بردم.
- آهههههه واااای بیشترررر

مک آخرو محکم‌تر از قبلیا زد و بعد از زدن دوتا چک به هردوتا سینه‌م، خمار نگاهم کرد و با صدای دورگه‌ و جذابش گفت
- شورتتو در بیار

پیشونیمو به پیشونیش تکیه دادم و با صدایی که از شدت شهوت می‌لرزید گفتم
- انقدر نازم خیسه چسبیده بهش، زور ندارم خودت درش بیار.

نیشخندی زد و یهو بلند شد...

https://tttttt.me/+L8fQ51FIG5M2ODU0
45👎4🖕3🤣2👍1
برشی از #تاریک_خانه_روشن:

به پیشنهاد حمزه داشتیم فیلم محبوبش را برای دومین‌بار تماشا می‌کردیم و چای می‌خوردیم که احساس کردم پیراهنم دارد شل می‌شود. نگاهی به حمزه و دست راستش که آن را نمی‌دیدم، انداختم و زیپ پیراهنم پایین‌تر کشیده شد. صاف‌تر نشستم که حرکت دستش نرم‌تر و آرام‌تر شد.
- راحت بشین.
- اگر اجازه می‌دادی راحت نشسته بودم.
لبخند زد و خیره در چشم‌هایم به کارش ادامه که تقریبا بی‌صدا لب زدم:
- داری چی‌کار می‌کنی؟
- کارهای خوب خوب، بهش میگن مهندسی معکوس.

به پشت‌سرم اشاره کردم و یقه‌ی تقریبا وارفته‌ی پیراهن و این‌بار صدایم از ته چاه در آمد:
- الآن این کارهای خوبه؟
سر تکان داد و بین تارهای کوتاهم و نزدیک گردنم دم عمیقی گرفت.
- آره، تو هم جمله‌های خوب بگو، مثل همونی که می‌خواستی بگی و نذاشتم‌. دوباره بهم بگو تا دوباره نذارم کاملش کنی.
و من انگار بدون هیچ اراده‌ای داشتم بیشتر و بیشتر در فضایی که ایجاد کرده بود فرو می‌رفتم.
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
20👎3👍1🖕1
«چیکار می‌کنی وانیا صبر کن...»

وانیا«به اندازه کافی صبر کردم
دیگه نمیتونم تحمل کنم»

دست انداخت لباسمو پاره کرد،که صدای جیغم بلندشد
لباسای بدنشو در آورد با دیدن اون چیزه بین پاهاش کپ کردم
https://tttttt.me/+ezUdUOaFcRJjZDA0
https://tttttt.me/+ezUdUOaFcRJjZDA0
2👎2🖕1
#Champagne

میاکارا من هرگز نمیزارم تو بری
حتی اگه مجبور بشم بخاطرش دوتا پاهاتو قطع کنم

خانواده اصلیم اونا منو دور انداختن ولی
پدر بزرگ ناتنیم به شکل غیره قابل باوری روم وسواس داره با اینکه خانواده من پسرشو کشتن🔞🔞🔞🔞🔞🔞



https://tttttt.me/+epeToG-evlowYmU8
https://tttttt.me/+epeToG-evlowYmU8
7👎3🖕1
👁‍🗨🕯 تا حالا حس کردی یه نیروی پنهان داره صدات می‌زنه
شاید وقتشه که فرشته نگهبانت رو بشناسی...
اگه میخوای بدونی فرشته ی نگهبانت کیه بیا اینجا 🧚‍♀️
شاید وقتشه که کدهای ثروت رو فعال کنی...
شاید این همون جاییه که او برمی‌گرده...

💫 اگه به نشونه‌ها اعتقاد داری،
اگه حس می‌کنی یه جادوی نرم داره تو رو می‌کشونه اینجا...
بدون درست اومدی.🪶🪶

🎧 مراقبه‌های صوتی
🕯 شمع‌تراپی
💰 کدهای جذب ثروت
💗 بازگشت معشوق از مسیر انرژی
👼 ارتباط با فرشته نگهبان
👼

👁‍🗨 این یه کانال معمولی نیست...
🔮 یه دنیای پر رمز و رازه، مخصوص تو که متفاوتی...

📲 همین حالا وارد شو 👇
👉 https://tttttt.me/+dFq83qVbQK9mMzBk
https://tttttt.me/+dFq83qVbQK9mMzBk
8👎4🤣2👍1🖕1
https://tttttt.me/+dsIBL4fNR2wzNzM0



_حالا که من مسابقه بردم رهام می کنید یا نه؟

_نه تو داماد آینده منی

_یعنی چی؟ من مسابقه بردم که از دست شما خلاص شم نه داماد آینده تون شم

_آماده شو برای ازدواج

نگاهم به خانوم دکتری افتاد که زخم هایی بدنم رو درمان کرده بود
چشم هاش اشکی بود
لعنت حتما بخاطر ازدواج من با دختر رئیس قبیله بود
رفتم سمتش که ازم دور شد

_بیا اینجا لباس دامادی تنت کنیم

لباس پوشیدم آروم از پیش نگهبان های که مست بودن رفتم سمت درمانگاه

خانم دکترم داشت گریه می کرد
آروم دستم گذاشتم روی دهنش
ترسید خواست با پاش بزنه منو که جلوش گرفتم خودم بهش نشون دادم

_ببین چی میگومت دکی

کامل برگشت سمتم
مشتی به سینم زد
_تو که داری ازدواج میکنی چرا اومدی اینجا

_زیاد زمان نداریم، امشب منتظرم باش باهم از اینجا فرار میکنیم

_اما داریوش میکشنت اینجوری
_اونا نمیدونند با کی در افتادن فقط منتظرم باش عروسی امشب داماد نداره


داریوش یکی از منتخب های مافیاست
در یکی از ماموریت هاش توسط قبیله شترران ها دزدیده میشه برای ازدواج
باید داخل مسابقه ببره از پنج مرد دیگه تا با دختر رئیس ازدواج کنه
آقا داریوش ما عاشق خانم دکی قبلیه میشه
27👎2👍1🖕1
با دهنی باز به سمتش اشاره کرده و  میپرسم
_اون؟ منظورت فرماندست؟⁉️
سری تکون داده و با لبخند خیره بهش میگه
_یکی از کی* کلفتای نسل خودشه!❗️🔥
با دهنی وا رفته دوباره بهش اشاره میکنم
_نه احمق منظورم اینه اون که یه زنه آخه چطوری... چطوری؟
_چطوری یه زن می‌تونه با یه ا لت متولد بشه؟ جوابش سادست شاهدا چون اون موجود اصلا انسان نیست، از یه موجود ماورایی هر چیزی بر میاد...⛔️🔞
نالان دست هام رو به سرم چنگ کرده و میگم
_میمیردی اینو زودتر میگفتی؟ من تا حالا اندازه موهای سرم جلوش لخت گشتم
_پس واسه همینه که چشمش تو رو گرفته!...🍑💦
اون قهقهه زنان حرف میزد و من با هر کلامش بدتر وا میرفتم و چه خاکی به سرم شد؟!
https://tttttt.me/+K6Inu_wIbP9mNzU0
https://tttttt.me/+K6Inu_wIbP9mNzU0
فکر میکردم اونم مثل خودم یه دختره ‌و لخت گشتن مقابلش هیچ اشکالی نداره، اما بی‌خبر بودم از اینکه یه زن با دیک هست و همچین چیزی مگر ممکن بود؟...😀🔞💦
15👎2🤣2🖕2😁1😱1
قدمی عقب رفت و کمربند شلوارش رو باز و بعد با پا شلوارش رو پایین کشید. دست‌هاشو با کمربند میبنده و با دندان میکشه و محکم میکنه و میگه:
- میبینی عزیزم، بالاخره طرز بستن دستامو یاد گرفتم، بخاطر تو!
دست‌های بستشو دور گردن لوکاس آریل انداخت و تا چند سانتی صورتش، لب زد:
- میخوام منو طوری تو بغلت نگهداری که تا مدت‌های مدید، حرارت داغی تنت رو، روی پوست تنم حس کنم و چنان نوازشم کنی که آثار پنجه‌هات روی کل بدنم خراش به جا بذارن و چنان سرتاسر تنم رو ببوس که جای زخم و کبودی‌هاش تا چندین روز به تنم به یادگار بمونه.
این آخری رو ذره‌ای بهم رحم نداشته باش که من دیوونه ی اون درد و لذتی هستم که تو به
وجودم میندازی❌️
این بار سرش رو به گوشش نزدیک و نجوا کنان ادامه داد:
- لطفا لوکاس آریل، مثل درنده‌ای که شکارش رو با دندون‌های تیزش، تیکه و پاره میکنه، با من سکس بکن...
😱💦
https://tttttt.me/+-VJ_LZNjBOk4NTk0
https://tttttt.me/+-VJ_LZNjBOk4NTk0
پسره عصبیه دختره واسه آروم کردنش پیشنهاد سکس میده🤤🍆
18🖕3👎1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پشماتون بریزه
توی روسیه وقتی یه نفر به دختر مورد علاقش پیشنهاد ازدواج داد و جواب رد شنید، اینطوری واکنش نشون داد:
🖕116🤣39😡18🤯104👍2😱2💔1
انگشتاش روی پوستم سر خورد و نفسام سنگین شد
-حاتم خواهش میکنم ، الان یکی میاد..

لبخندی زد و دستش لای پاهام لغزید.
-من سک.س تو مکان عمومی دوست دارم!

آه از نهادم بلند شد وقتی دستش پیش روی کرد و وارد شورتم شد.
-اوم ، خودتم خیسی که!

و انگشتش...

پدرخونده وحشی..
https://tttttt.me/+k0dsCkJaeGlkZGNk
5👎3🖕3👍1😁1
_ قبل عملیات سینه‌هاتونو با کش ببندید ستوان!

عصبی به چهره جدی و مردونش نگاه کردم:
_ سینه های من عملیات رو بهم میزنه؟

_ حواس بچه هارو پرت می‌کنه

پوزخند زدم :
_ ولی فکر کنم بیشتر حواس تورو پرت میکنه جناب ساواش

با لباس نظامیش جلو اومد و پر اخم نگاهم کرد :
_ شاید چون میدونم اون زیر چه خبره!

بهت زده نگاهش کردم!
درجه‌اش از من بالاتر بود و از روز اولی که اومده بود با هم کل‌کل داشتیم
ماه پیش مجبور شده بودیم تو عملیاتی که به عنوان مامورمخفی رفته بودیم نقش زن و شوهرا رو اجرا کنیم!
عصبی محکم روی سینه‌اش کوبیدم:

_ تو ماموریت نقش زنت رو بازی کردم سرهنگ ولی دلیل نمیشه واقعا شوهرم باشی و درباره سینه‌هام نظر بدی

با خونسردی مچ دستم رو پیچوند
صدای جیغم بلند شد و روی زمین افتادم
کنار گوشم زمزمه کرد :
_ اگر واقعا شوهرت بودم که الان با این تیپ اجازه نذاشتی بین سربازا بگردی کوچولو

پوزخند زدم
به شلوار تنگ و شویشرت کوتاه نظامیم اشاره می‌کرد
همونطور که روی زمین افتاده بودم با پا به زانوش کوبیدم و آرنجش رو کشیدم
پشت سرم روی زمین افتاد و از شدت درد ناله کرد
نفس زنان خندیدم :

_ پس چه حیف من دخترِ سرهنگ اولم و حق نداری حرفی بزنی

خواستم از جا بلندشم که مچ پام رو کشید
با صورت روی زمین پهن شدم و بالای سرم ایستاد
صداش جدی و پر جذبه بود :

_ اینجا من دستور میدم دخترکوچولو یادت رفته؟ بابا جونت ده سال پیش بازنشسته شده

پاشو روی ستون فقراتم گذاشت و فشار داد :
_ حالا با پنجاه تا شنا شروع کن

خواستم بلندشم اما اجازه نداد :
_ یالا وگرنه بدتر تنبیهت می‌کنم ، یادت نره اینجا مرکز نیست و قانونش رو من تعیین می‌کنم

دستای لرزونم رو روی زمین گذاشتم و شروع کردم
با بدجنسی پاش رو بیشتر فشار داد
بخاطر تمریناتم بدون خستگی پنجاه تا شنا رو تموم کردم اما اون دست بردار نبود :
_ دراز نشست

بهت زده به زمین خیره شدم و اون با بی رحمی ادامه داد :
_ صد و پنجاه تا!

لبخند خبیثی زدم و تو یک حرکت از شکم به پشت برگشتم
پاش دقیقا روی نرمی سینه هام قرار گرفت و لب هام بیشتر کش اومد :
_ چشم رییس!

قبل ازینکه بتونه واکنشی نشون بده بدنم رو بالا آوردم
پایی که روی سینه ام قرار داده بود فشرده شد
صدای نفس عمیقش رو شنیدم و سعی کردم نخندم
پشتم رو به زمین چسبوندم و دوباره بالا اومدم و پاش دوباره روی سینه‌ام فشرده شد
صورتش سرخ شده بود و تحریک شدنش رو کامل حس میکردم
تو منطقه نظامی بودیم و ماه‌ها بود سکس نداشت

به خشتک شلوارش نگاه کردم و پوزخند زدم که خودش رو عقب کشید وغرید :
_ گمشو بیرون
ابرو بالا انداختم :
_ هنوز صد و پنجاه تا نشده!
_ بیرون گفتم
به سختی از جا بلندشدم :
_ حتما! شاید بخوای بری حمام نه؟

دندوناشو روی هم فشار داد و خواست سمتم بیاد که سربازی وارد شد و ادای احترام کرد :
_ سرتیپ تماس گرفتن قربان ، یک پیغام براتون داشتن

ساواش با جدیت غرید :
_ بگو
_ خواستن بهتون اطلاع بدم پرونده قبلی دوباره به جریان افتاده و شما و ستوان باید زودتر برگردید تهران تا مشکوک نشدن

بهت زده زمزمه کردم :
_ نه!

حتی فکر اینکه دوباره به عنوان مامورمخفی نقش زن ساواش پاکزاد رو بازی کنم دیوونه کننده بود!
سرباز من من کنان گفت :
_ و آخه چطوری بگم...
ساواش توپید :
_ مثل آدم! بجنب تا شب که وقت ندارم
سرباز سرش رو پایین انداخت :

_ سرتیپ خواستن برای این ماموریت بین شما و ستوان صیغه خونده بشه!

متعجب صدام رو بالا بردم :
_ چی؟!
ساواش پوزخند زد :
_ مرخصی
سرباز ادای احترام کرد و از اتاق بیرون رفت
صدای مرموز اروند در اتاق پیچید :
_ شایدم لازم نباشه برم حمام نه ستوان؟!

https://tttttt.me/+IoefBhJI8SJiODU8
https://tttttt.me/+IoefBhJI8SJiODU8

💦👮‍♂کل‌کل بین سرگرد و ستوان 👮💦

تو ماموریت به عنوان مامورمخفی نقش زن و شوهر رو بازی میکنن و مجبور میشن صیغه بخونن‼️

به عنوان جاسوس وارد باند مافیا میشن و دختره لو میره
کسی که مامور شکنجه و بازجویی ازش میشه پسرست!

صحنه های داغ سکسی پر هیجان

وقتی لو می‌ره دختره پلیسه قاچاقچی ها میخوان بهش تجاوز کنن ولی پسره که هنوز لو نرفته میگه خودم به حرفش میارم و مجبور میشه مقابل چشمای همه به دختره تا سرحد مرگ تجاوز کنه و.......
https://tttttt.me/+IoefBhJI8SJiODU8
🌹
3
#عروس‌کوچولو_37

مامان‌جون مات و مبهوت با دیدن من که سینه هام بیرون افتاده بود و روی دودول بزرگ کوروش بودم، "هین" کشید.
_ خدا مرگم ...اتاق رو ازتون گرفتن مگه؟
خجالت زده سرمو تو سینه کوروش قایم کردم که خودش جواب بده.
_ چه زود برگشتی؟!
مامان‌جون که به نظر می رسید هنوز شوکه اس گفت:
_ ببخشید نمیدونستم پسرم و زنش دارن روی مبل وسط حال ...استغفرالله ...
توی بغل کوروش میلرزیدم و از درد توی گوش کوروش نالیدم:
_ توروخدا درش بیار، خیلی رفته تو ...اونجام خیسه ...
https://tttttt.me/+nRhrlk61MHY5MTQ0
1