کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر pinned «لینک انتخابات کانون شعر و ادب. https://aut.ac.ir/elections.php?slc_lang=fa&sid=1&election_id=31»
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
لینک انتخابات کانون شعر و ادب. https://aut.ac.ir/elections.php?slc_lang=fa&sid=1&election_id=31
دوستان
هنگامی که وارد لینک بالا میشید، حتی اگر یک بار هم لاگاین کرده باشید ممکنه که وارد قسمت رای دهی نشه. لذا حتما در ابتدا یکبار مطمئن بشید که لاگاین کردید، وارد لینک بشید و اگر مجدد ازتون خواست که وارد حساب کاربریتون بشید، "فقط" صفحه رو ریفرش کنید تا لیست کاندید ها براتون بیاد.
با تشکر
@adabi_aut
هنگامی که وارد لینک بالا میشید، حتی اگر یک بار هم لاگاین کرده باشید ممکنه که وارد قسمت رای دهی نشه. لذا حتما در ابتدا یکبار مطمئن بشید که لاگاین کردید، وارد لینک بشید و اگر مجدد ازتون خواست که وارد حساب کاربریتون بشید، "فقط" صفحه رو ریفرش کنید تا لیست کاندید ها براتون بیاد.
با تشکر
@adabi_aut
به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم، آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم، آتش
نهنگِ شعلهوری هستم که میتوانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش
چه کرده داغِ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده به جای خون، به پارههای تنم آتش؟
چه کردهای که منِ آرام، میان پیلهی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟
چه دوزخیست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش
نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیرهسری انداخت میان پیرهنم آتش
زهی، زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش
غلامرضا طریقی
#شعر_معاصر
@adabi_aut
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم، آتش
نهنگِ شعلهوری هستم که میتوانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش
چه کرده داغِ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده به جای خون، به پارههای تنم آتش؟
چه کردهای که منِ آرام، میان پیلهی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟
چه دوزخیست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش
نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیرهسری انداخت میان پیرهنم آتش
زهی، زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش
غلامرضا طریقی
#شعر_معاصر
@adabi_aut
حوصلهام سرآمد از هی نگاه به صحنه.
چشمم افتاد، لُژِ بالا،
در یکی جایگاه تو را دیدم ـــــ
با زیبایی که شگرف، با جوانی که تباه.
یکدفعه رفت فکرم
طرفِ آنچه همان عصری از تو میگفتند؛
خاطرم افروخته بود و تنم.
و خیره خیره که میماندم ــــ
اسیرِ زیباییِ خستهی تو، جوانیِ خستهی تو،
لباس مشخصِ تو ــــ
در خاطرهام عکسْ عکس میرفتی
با گفتههای آن عصری.
«در تماشاخانه»
کنستانتین کاوافی
ترجمهی بیژن الهی
.
۱۶ تیر، زادروز بیژن الهی
#یادمان
@adabi_aut
چشمم افتاد، لُژِ بالا،
در یکی جایگاه تو را دیدم ـــــ
با زیبایی که شگرف، با جوانی که تباه.
یکدفعه رفت فکرم
طرفِ آنچه همان عصری از تو میگفتند؛
خاطرم افروخته بود و تنم.
و خیره خیره که میماندم ــــ
اسیرِ زیباییِ خستهی تو، جوانیِ خستهی تو،
لباس مشخصِ تو ــــ
در خاطرهام عکسْ عکس میرفتی
با گفتههای آن عصری.
«در تماشاخانه»
کنستانتین کاوافی
ترجمهی بیژن الهی
.
۱۶ تیر، زادروز بیژن الهی
#یادمان
@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
حوصلهام سرآمد از هی نگاه به صحنه. چشمم افتاد، لُژِ بالا، در یکی جایگاه تو را دیدم ـــــ با زیبایی که شگرف، با جوانی که تباه. یکدفعه رفت فکرم طرفِ آنچه همان عصری از تو میگفتند؛ خاطرم افروخته بود و تنم. و خیره خیره که میماندم ــــ اسیرِ زیباییِ خستهی تو،…
من میدانم
که اندوه من برابر است
با اندوه سواری که صدای سم اسبش را
با صدای خرد شدن آهسته برگها
اشتباه میکند
با شب بویی
که تاریکی خود را از دست میدهد
با نارنجی
که تنها بر میز است
بیژن الهی
#یادمان
@adabi_aut
که اندوه من برابر است
با اندوه سواری که صدای سم اسبش را
با صدای خرد شدن آهسته برگها
اشتباه میکند
با شب بویی
که تاریکی خود را از دست میدهد
با نارنجی
که تنها بر میز است
بیژن الهی
#یادمان
@adabi_aut
#یادداشت
...چند روز بعد به خانه دعوتم کرد تا با گربههایش «سنبلالطیب» و «بلبل آقا» آشنا شوم همان گربهای که پس از مردن برایش چنین سرود: «چه زود پیر شد این گربه».
آن گربهها سالهاست که مُردهاند؛ اما آن عمارت کوچک نیمهویرانِ ته باغ سالهای سال شاهدِ خاموشِ خوردن بیشتر خرمالوهای پائیزیِ باغ و حرف زدنهای بیپایان من و بیژن بوده است؛ عمارتی که حالا با خالی شدن از کتابها و رفتن بیژن گمان نمیکنم آیندهای داشته باشد؛ چرا که آینده تنها از آنِ بیژن است. آن عمارت از کتاب خالی شد، باغ و خانهی شمارهی ۲۰ سابق، ۱۵ کنونی، از بیژن خالی شد، اما آینده تا زبان فارسی هست بیژن را مثل گنجینهای در کنار نیما با خود خواهد داشت.
چلسال رفت و بیش... | محسن صبا
#یادمان
@adabi_aut
...چند روز بعد به خانه دعوتم کرد تا با گربههایش «سنبلالطیب» و «بلبل آقا» آشنا شوم همان گربهای که پس از مردن برایش چنین سرود: «چه زود پیر شد این گربه».
آن گربهها سالهاست که مُردهاند؛ اما آن عمارت کوچک نیمهویرانِ ته باغ سالهای سال شاهدِ خاموشِ خوردن بیشتر خرمالوهای پائیزیِ باغ و حرف زدنهای بیپایان من و بیژن بوده است؛ عمارتی که حالا با خالی شدن از کتابها و رفتن بیژن گمان نمیکنم آیندهای داشته باشد؛ چرا که آینده تنها از آنِ بیژن است. آن عمارت از کتاب خالی شد، باغ و خانهی شمارهی ۲۰ سابق، ۱۵ کنونی، از بیژن خالی شد، اما آینده تا زبان فارسی هست بیژن را مثل گنجینهای در کنار نیما با خود خواهد داشت.
چلسال رفت و بیش... | محسن صبا
#یادمان
@adabi_aut
4_5814265226240985360.pdf
6.7 MB
فهرست کتابهای اهداکردهی بیژن الهی به کتابخانهی ملی ملک
[این سیاهه تنها ۳۴۰۱ عنوان از کتابهای فارسی و عربی بیژن الهی را دربرمیگیرد، و ـــ بنا بر گفتهی مدیر کتابخانهی ملی ملک ـــ مجموع کتابهای اهداشده بیش از هفت هزار جلد است.]
#یادمان
@adabi_aut
[این سیاهه تنها ۳۴۰۱ عنوان از کتابهای فارسی و عربی بیژن الهی را دربرمیگیرد، و ـــ بنا بر گفتهی مدیر کتابخانهی ملی ملک ـــ مجموع کتابهای اهداشده بیش از هفت هزار جلد است.]
#یادمان
@adabi_aut
این یادبود را
که هر دم در خون تو رشد میکند
چون کودکی سپید
خواهی زاد.
در گرد زندهی پیوستگی
دور از این غروبها
که تو را تا مرز زایش به فریاد وامیدارد
نهال شادی
آنچنان خواهد افراشت
که پوشیده از شاخههای جوان اشک باشد.
و تو خواهی توانست
دوستانه در برابر این کودک بنشینی
و سرگذشت خویش را
بر او بازگویی
بیژن الهی
از «جوانیها»
#یادمان
@adabi_aut
که هر دم در خون تو رشد میکند
چون کودکی سپید
خواهی زاد.
در گرد زندهی پیوستگی
دور از این غروبها
که تو را تا مرز زایش به فریاد وامیدارد
نهال شادی
آنچنان خواهد افراشت
که پوشیده از شاخههای جوان اشک باشد.
و تو خواهی توانست
دوستانه در برابر این کودک بنشینی
و سرگذشت خویش را
بر او بازگویی
بیژن الهی
از «جوانیها»
#یادمان
@adabi_aut
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشم من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگ
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
احمد شاملو
#شعر_معاصر
@adabi_aut
هرگز نبوده قلب من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشم من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگ
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
احمد شاملو
#شعر_معاصر
@adabi_aut
«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است
چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند
نه مفتخوارگی را
نه خودبارگی را.
تاریخ
ادیب نیست
لغتنامهها را اما
اصلاح میکند.
از دفتر «مدایح بیصله»
دوم مرداد؛ سالمرگ احمد شاملو
#یادمان
@adabi_aut
چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند
نه مفتخوارگی را
نه خودبارگی را.
تاریخ
ادیب نیست
لغتنامهها را اما
اصلاح میکند.
از دفتر «مدایح بیصله»
دوم مرداد؛ سالمرگ احمد شاملو
#یادمان
@adabi_aut
«آخر بازی»
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینَت میکند.
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
احمد شاملو
از دفتر «ترانههای کوچک غربت»
#یادمان
@adabi_aut
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینَت میکند.
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
احمد شاملو
از دفتر «ترانههای کوچک غربت»
#یادمان
@adabi_aut
نمیتوانم زیبا نباشم
عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه.
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین میکند:
در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ سُرب
از خرام
باز
نمیدارد.
چنان زیبایم من
که اللهاکبر
وصفیست ناگزیر
که از من میکنی.
زهری بیپادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا میگوید. ــ
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.
از دفتر «مدایح بیصله» | احمد شاملو
#شعر_معاصر
@adabi_aut
عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه.
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین میکند:
در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ سُرب
از خرام
باز
نمیدارد.
چنان زیبایم من
که اللهاکبر
وصفیست ناگزیر
که از من میکنی.
زهری بیپادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا میگوید. ــ
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.
از دفتر «مدایح بیصله» | احمد شاملو
#شعر_معاصر
@adabi_aut
"خواب"
دریا درون بستر من غوطه می خورد
وین های و هوی اوست :
"فریادهای من!
آوازهای من!
رنگین ترانه های دل انگیزِ شادِ من!"
فریادهای من همه از من گریختند
بر گیسوی شکسته ی امواجِ بالدار
یک شط زهر از بر مهتاب ریختند
امشب مرا چه می شود از این شرابِ خواب؟
لرزید در کرانه ی دریا غروبِ سرخ
در جامِ چشمِ من شب تلخی چکید و خفت
اسبان ابر یکسره کندند در هوا
گردونه های باد، سپیدی ز روز رفت
یک سایه در سیاهی آواره ی غروب
خشکید بر افق
دریا غریو می کشد از آشیان هنوز
در های و هوی او
آن گیسوانِ سبز
با رشته های باد
در کار جست و جوست
در سایه ریزِ شام
چشمی شکفته می شود از عمقِ آب ها
آرام و نرم نرم
می بلعدم به کام
مردی خمیده پشت
در قلبِ کوچه ها
فانوس می کشید
تابوتی از برابر چشمانِ من گذشت
بالا گرفت آب
لب های من مکید
"این سایه های خشک به دیوار مانده چیست ؟
تصویرهای کیست ؟
امشب چرا دگر به سرانگشت های موج
یک آشیان تهی است؟"
خورشید ذوب گشت به مردابِ ابرها
اهریمنانِ شب
کندند روی گرده هر موج قبرها
گیسو درون زهر به خود تاب می خورد
می لغزدم به بر
می پیچیدم به گردن و می گیریدم دهان
می رقصدم به چشم
می تابدم به دست
"خاموش!
رامشگرانِ مست!
خنیاگرانِ شوم!
ای دخترانِ وسوسه کافی است رقصِ مار!"
آرام
آرام و بی صدا
یک سایه بر دریچه ی من تاب می خورد
در آسمانِ شب
موی سیاهِ باد به مهتاب می خورد
دریا دوباره می کشدم روی ران خویش
موجی به گِردِ گردنِ من می دود به ناز
افسانه های خواب مرا می برد به پیش
آنجا هزار دختر چنگی به ماهتاب
آشفته اند موی
پوشیده اند روی
آویز گشته اند ز گیسو به چارمیخ
"معشوقگان من ؟
امیدهای من ؟
من می شناسم این همه را ای وای
دریا درون بستر من گریه می کند
خاموش و بی صدا
تابوتِ ماه می گذرد در سکوت شهر
شادند سایه ها
آهسته یک صدای تب آلود و آشنا،
از بین های و هو
می خوانَدم به پیش
گوشم ولی نمی شنود گفته های او
سر می دهم صدا :
"ای دخترانِ شاد برقصید در حَرَم
رامشگرانِ مستِ شبستانِ خلوتم
آرام و دلنشین بنوازید در برم
قلبم شرابخانه ی انگورهای اشک
یک خوشه زندگی است
آذین کنید با همه ی عشق های من
شهرِ سیاه و دیرگدازِ سکوت را "
در دورهای دور، می ریخت بالِ شب
می سوخت آشیانه ی دریا درونِ تب
از عمقِ آبهای سیه، چشمهای مرگ
هر دم بزرگ می شود و باز بیش تر
از پهنه اش ستاره و دریا گریختند
امواج می کِشند مرا باز پیش تر
دریا، به سانِ جامِ پر از زهرِ خوشگوار
می آیدم به لب
می بنددم به موج
می آردم به روی
می سایدم به بسترِ بی انتهای شب
بادِ سیاه چون دَم جادوگران پیر
بر پیکرِ شکسته ی من وِرد می دمد
تابوت، می دود پیِ من با دهانِ باز
گیسو به گِردِ گردن من حلقه می زند
دستی به سانِ ریشه ی خشکِ درخت ها
از پشتِ سر به دامنِ من پنجه می کشد
پاهای من به قیر
دستان من به گِل
خورشید در سراچه ی قلبم به اشتعال
"یارانِ دردِ من!"
سر می دهم صدا و صدایی نمی کنم
"یارانِ من، سپیده سرایان شامِ من!"
یارانِ درد من همه از هم گریختند
"الماس های اشک درآیید از نگین!
ای اسبِ بالدار رهایم کن از زمین!"
دریا درونِ بسترِ من بال می زند
امواج می روند
امواج می رمند
امواج می شکوفند
امواج می پرند
تا شاخه می کشند به دامانِ آسمان
من در میانِ بسترِ مغروقِ خود، به خواب
با شب چراغِ قلب
قلبِ مشوّشم
در لا به لای جنگل امواج می دوم
فریاد می کشم، فریاد می کشم
روز از میانِ پنجره پیداست بر افق
زندهیاد سیاوش کسرایی
شهریور ۱۳۳۲ | از دفتر آوا
#شعر_معاصر
@adabi_aut
دریا درون بستر من غوطه می خورد
وین های و هوی اوست :
"فریادهای من!
آوازهای من!
رنگین ترانه های دل انگیزِ شادِ من!"
فریادهای من همه از من گریختند
بر گیسوی شکسته ی امواجِ بالدار
یک شط زهر از بر مهتاب ریختند
امشب مرا چه می شود از این شرابِ خواب؟
لرزید در کرانه ی دریا غروبِ سرخ
در جامِ چشمِ من شب تلخی چکید و خفت
اسبان ابر یکسره کندند در هوا
گردونه های باد، سپیدی ز روز رفت
یک سایه در سیاهی آواره ی غروب
خشکید بر افق
دریا غریو می کشد از آشیان هنوز
در های و هوی او
آن گیسوانِ سبز
با رشته های باد
در کار جست و جوست
در سایه ریزِ شام
چشمی شکفته می شود از عمقِ آب ها
آرام و نرم نرم
می بلعدم به کام
مردی خمیده پشت
در قلبِ کوچه ها
فانوس می کشید
تابوتی از برابر چشمانِ من گذشت
بالا گرفت آب
لب های من مکید
"این سایه های خشک به دیوار مانده چیست ؟
تصویرهای کیست ؟
امشب چرا دگر به سرانگشت های موج
یک آشیان تهی است؟"
خورشید ذوب گشت به مردابِ ابرها
اهریمنانِ شب
کندند روی گرده هر موج قبرها
گیسو درون زهر به خود تاب می خورد
می لغزدم به بر
می پیچیدم به گردن و می گیریدم دهان
می رقصدم به چشم
می تابدم به دست
"خاموش!
رامشگرانِ مست!
خنیاگرانِ شوم!
ای دخترانِ وسوسه کافی است رقصِ مار!"
آرام
آرام و بی صدا
یک سایه بر دریچه ی من تاب می خورد
در آسمانِ شب
موی سیاهِ باد به مهتاب می خورد
دریا دوباره می کشدم روی ران خویش
موجی به گِردِ گردنِ من می دود به ناز
افسانه های خواب مرا می برد به پیش
آنجا هزار دختر چنگی به ماهتاب
آشفته اند موی
پوشیده اند روی
آویز گشته اند ز گیسو به چارمیخ
"معشوقگان من ؟
امیدهای من ؟
من می شناسم این همه را ای وای
دریا درون بستر من گریه می کند
خاموش و بی صدا
تابوتِ ماه می گذرد در سکوت شهر
شادند سایه ها
آهسته یک صدای تب آلود و آشنا،
از بین های و هو
می خوانَدم به پیش
گوشم ولی نمی شنود گفته های او
سر می دهم صدا :
"ای دخترانِ شاد برقصید در حَرَم
رامشگرانِ مستِ شبستانِ خلوتم
آرام و دلنشین بنوازید در برم
قلبم شرابخانه ی انگورهای اشک
یک خوشه زندگی است
آذین کنید با همه ی عشق های من
شهرِ سیاه و دیرگدازِ سکوت را "
در دورهای دور، می ریخت بالِ شب
می سوخت آشیانه ی دریا درونِ تب
از عمقِ آبهای سیه، چشمهای مرگ
هر دم بزرگ می شود و باز بیش تر
از پهنه اش ستاره و دریا گریختند
امواج می کِشند مرا باز پیش تر
دریا، به سانِ جامِ پر از زهرِ خوشگوار
می آیدم به لب
می بنددم به موج
می آردم به روی
می سایدم به بسترِ بی انتهای شب
بادِ سیاه چون دَم جادوگران پیر
بر پیکرِ شکسته ی من وِرد می دمد
تابوت، می دود پیِ من با دهانِ باز
گیسو به گِردِ گردن من حلقه می زند
دستی به سانِ ریشه ی خشکِ درخت ها
از پشتِ سر به دامنِ من پنجه می کشد
پاهای من به قیر
دستان من به گِل
خورشید در سراچه ی قلبم به اشتعال
"یارانِ دردِ من!"
سر می دهم صدا و صدایی نمی کنم
"یارانِ من، سپیده سرایان شامِ من!"
یارانِ درد من همه از هم گریختند
"الماس های اشک درآیید از نگین!
ای اسبِ بالدار رهایم کن از زمین!"
دریا درونِ بسترِ من بال می زند
امواج می روند
امواج می رمند
امواج می شکوفند
امواج می پرند
تا شاخه می کشند به دامانِ آسمان
من در میانِ بسترِ مغروقِ خود، به خواب
با شب چراغِ قلب
قلبِ مشوّشم
در لا به لای جنگل امواج می دوم
فریاد می کشم، فریاد می کشم
روز از میانِ پنجره پیداست بر افق
زندهیاد سیاوش کسرایی
شهریور ۱۳۳۲ | از دفتر آوا
#شعر_معاصر
@adabi_aut
Forwarded from کانون هنر های ترسیمی
سلام به همه دوست داران هنر های ترسیمی
🖌 بچه ها مثل هر سال کانون هنرهای ترسیمی برای ادامه پرقدرت فعالیتش نیاز به حضور و فعالیت شما داره.
✏️ برای پیوستن به این خانواده بزرگ تنها کافیه داخل فرم زیر مشخصات تون رو وارد کنید تا به صورت رسمی به کانون ما ملحق بشید تا از امکانات و برنامه های کانون بهرهمند بشید.
🖍 توی فرم از مهارت ها و علایقتون به ما بگید و به ما کمک کنید، تا به میل شما برنامه های سال آتی رو برگزار کنیم. همچنین اگر سوال و یا پیشنهادی دارید به ای دی داخل کانالمون پیام بدید.
📄 لینک فرم عضویت:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSf9E0n-V_ta-Xqvg1OwqkgMBV6LdQHev1ivO4OoCLx5AQWXng/viewform?vc=0&c=0&w=1
آی دی ایسنتاگراممون:
Tarsimi_aut
خوش ذوق باشید!
🖌 بچه ها مثل هر سال کانون هنرهای ترسیمی برای ادامه پرقدرت فعالیتش نیاز به حضور و فعالیت شما داره.
✏️ برای پیوستن به این خانواده بزرگ تنها کافیه داخل فرم زیر مشخصات تون رو وارد کنید تا به صورت رسمی به کانون ما ملحق بشید تا از امکانات و برنامه های کانون بهرهمند بشید.
🖍 توی فرم از مهارت ها و علایقتون به ما بگید و به ما کمک کنید، تا به میل شما برنامه های سال آتی رو برگزار کنیم. همچنین اگر سوال و یا پیشنهادی دارید به ای دی داخل کانالمون پیام بدید.
📄 لینک فرم عضویت:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSf9E0n-V_ta-Xqvg1OwqkgMBV6LdQHev1ivO4OoCLx5AQWXng/viewform?vc=0&c=0&w=1
آی دی ایسنتاگراممون:
Tarsimi_aut
خوش ذوق باشید!
میروی نان بخری
چون باز میگردی
دندانهایت را گم کردهای
میروی آب بیاوری
چون باز میگردی
تورا با امعائت دار زدهاند
میروی سیب بخری
چون با سیبی باز میگردی
زنت را گم میکنی
و اورا پاره پاره پشت سر میگذاری
بر دروازهٔ بیمارستانی که بارانِ آتش
آن را ویران میکند....
خروس به هنگام غروب میخواند
و گربهها فریادهای بهمن ماهی را در نیمهٔ شهریور سر دادهاند
مورچهها از شیرهای خشک آب
بیرون میآیند
موشها بر سیمهای مردهٔ برق این سو و آن سو میروند
خوردن، تنعم است
و استحمام ، بلند پروازی
از حفرهات بیرون میآیی
و به ساحل میروی
تا تنفس رایگان را به خاطر آوری
اما چون باز میگردی
در ریهات ترکشیست
عناصر در هم آمیخته
و زندگی در مرگ سکنی گزیده است
اگر تو نبودی
اگر رویای من با تو گرم نمیبود
اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد
اگر انتظارِ تو نبود
بر ساحل فرو میافتادم
همچون بمبی یاوه
که به هدف نخورده است
غادة السمان
برگردانِ عبدالحسين فرزاد
#شعر_معاصر
@adabi_aut
چون باز میگردی
دندانهایت را گم کردهای
میروی آب بیاوری
چون باز میگردی
تورا با امعائت دار زدهاند
میروی سیب بخری
چون با سیبی باز میگردی
زنت را گم میکنی
و اورا پاره پاره پشت سر میگذاری
بر دروازهٔ بیمارستانی که بارانِ آتش
آن را ویران میکند....
خروس به هنگام غروب میخواند
و گربهها فریادهای بهمن ماهی را در نیمهٔ شهریور سر دادهاند
مورچهها از شیرهای خشک آب
بیرون میآیند
موشها بر سیمهای مردهٔ برق این سو و آن سو میروند
خوردن، تنعم است
و استحمام ، بلند پروازی
از حفرهات بیرون میآیی
و به ساحل میروی
تا تنفس رایگان را به خاطر آوری
اما چون باز میگردی
در ریهات ترکشیست
عناصر در هم آمیخته
و زندگی در مرگ سکنی گزیده است
اگر تو نبودی
اگر رویای من با تو گرم نمیبود
اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد
اگر انتظارِ تو نبود
بر ساحل فرو میافتادم
همچون بمبی یاوه
که به هدف نخورده است
غادة السمان
برگردانِ عبدالحسين فرزاد
#شعر_معاصر
@adabi_aut
هنگامی که بیروت میسوخت
و آتشنشانها لباس سرخ بیروت را میشستند
و تلاش میکردند تا
گنجشککان روی گلهای گچبری را آزاد کنند.
من پابرهنه در خیابانها
بر آتشهای سوزان و ستونهای سرنگون
و تکههای شیشههای شکسته میدویدم
در حالی که چهرهی تو را که بود چون کبوتری محصور
جستجو میکردم
در میان زبانههای شعلهور
میخواستم به هر قیمتی
بیروت دیگرم را نجات دهم
همان بیروتی که تنها… مال تو… و مال من بود
همان بیروتی که ما دو را
در یک زمان آبستن شد
و از یک پستان شیر داد
و ما را به مدرسهی دریا فرستاد
آن جا که از ماهیهای کوچک
اولین درسهای سفر را و
اولین درسهای عشق را یاد گرفتیم
همان بیروتی که آن را
در کیفهای مدرسهمان با خود میبردیم
و آن را در میان قرصهای نان
و شیرینی کُنجد
و در شیشههای ذرت میگذاشتیم
و همانی که آن را
در ساعات عشق بازی بزرگمان
بیروت تو
و بیروت من
مینامیدیم..
نزار قبانی
برگردانِ اسدالله مظفری و محمد فرزبود
#بیروت
#شعر_معاصر
@adabi_aut
و آتشنشانها لباس سرخ بیروت را میشستند
و تلاش میکردند تا
گنجشککان روی گلهای گچبری را آزاد کنند.
من پابرهنه در خیابانها
بر آتشهای سوزان و ستونهای سرنگون
و تکههای شیشههای شکسته میدویدم
در حالی که چهرهی تو را که بود چون کبوتری محصور
جستجو میکردم
در میان زبانههای شعلهور
میخواستم به هر قیمتی
بیروت دیگرم را نجات دهم
همان بیروتی که تنها… مال تو… و مال من بود
همان بیروتی که ما دو را
در یک زمان آبستن شد
و از یک پستان شیر داد
و ما را به مدرسهی دریا فرستاد
آن جا که از ماهیهای کوچک
اولین درسهای سفر را و
اولین درسهای عشق را یاد گرفتیم
همان بیروتی که آن را
در کیفهای مدرسهمان با خود میبردیم
و آن را در میان قرصهای نان
و شیرینی کُنجد
و در شیشههای ذرت میگذاشتیم
و همانی که آن را
در ساعات عشق بازی بزرگمان
بیروت تو
و بیروت من
مینامیدیم..
نزار قبانی
برگردانِ اسدالله مظفری و محمد فرزبود
#بیروت
#شعر_معاصر
@adabi_aut
#یادمان
علَى هَذِهِ الأَرْض
مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ
عَلَى هَذِهِ الأرضِ
سَيَّدَةُ الأُرْضِ
أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ!
كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين
صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين
بر این زمین
چیزیست که شایسته ی زیستن است!
بر این زمین که بانوی زمین است
که مادر آغازها و مادر پایان هاست.
نامش فلسطین بوده
و نامش فلسطین خواهد بود!
۱۹ امرداد؛
سالمرگ محمود درویش، شاعر و نویسندهی فلسطینی.
@adabi_aut
علَى هَذِهِ الأَرْض
مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ
عَلَى هَذِهِ الأرضِ
سَيَّدَةُ الأُرْضِ
أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ!
كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين
صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين
بر این زمین
چیزیست که شایسته ی زیستن است!
بر این زمین که بانوی زمین است
که مادر آغازها و مادر پایان هاست.
نامش فلسطین بوده
و نامش فلسطین خواهد بود!
۱۹ امرداد؛
سالمرگ محمود درویش، شاعر و نویسندهی فلسطینی.
@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
#یادمان علَى هَذِهِ الأَرْض مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ عَلَى هَذِهِ الأرضِ سَيَّدَةُ الأُرْضِ أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ! كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين بر این زمین چیزیست که شایسته ی زیستن است! بر این زمین که بانوی زمین…
إن ثلاثة أشياء لا تنتهي:
أنت، والحبّ، والموت
قبّلت خنجرك الحلو
ثم احتميت بكفّيك
أن تقتليني
وأن توقفيني عن الموت
هذا هو الحب.
إنّي أحبك حين أموت
وحين أحبّك
أشعر أني أموت
------------------------
سه چیز پایان ناپذیرند:
تو، عشق و مرگ
خنجر شیرینت را بوسیدم
پس به دستانت پناه جُستم
این که مرا بکُشی
یا که از مرگ باز داری،
خودِ عشق است.
دوستت دارم آنگاه که میمیرم
و آنگاه که دوستت دارم
گویی که میمیرم
محمود درويش
برگردانِ فاطمه نعامی
#یادمان
@adabi_aut
أنت، والحبّ، والموت
قبّلت خنجرك الحلو
ثم احتميت بكفّيك
أن تقتليني
وأن توقفيني عن الموت
هذا هو الحب.
إنّي أحبك حين أموت
وحين أحبّك
أشعر أني أموت
------------------------
سه چیز پایان ناپذیرند:
تو، عشق و مرگ
خنجر شیرینت را بوسیدم
پس به دستانت پناه جُستم
این که مرا بکُشی
یا که از مرگ باز داری،
خودِ عشق است.
دوستت دارم آنگاه که میمیرم
و آنگاه که دوستت دارم
گویی که میمیرم
محمود درويش
برگردانِ فاطمه نعامی
#یادمان
@adabi_aut