💐#لاله_های_زینبی
✏️#خاطرات_شهدا📄
🌷روزی ڪه باهم از درب منزل ما
میخواستیم حرڪت کنیم .مادرم برای بدرقه آمده بود ڪاسه آبی آورد تا ما را راهی ڪند.گفت:مواظب هم باشید ان شاءالله که سالم و زود برگردید.
🌹شهید اصغر الیاسی خنده ای کرد و گفت:کجا برگردیم ما میریم که شهید بشیم شهید...🕊
🌴وقتی اعزام هم شدیم یک سری البسه و وسایل تحویل دادند.و ساکی که برده بودیم جا نداشت .دوستان گفتند بریم یه ساک دیگه بخریم تا موقع برگشت به زحمت نیوفتیم.و ساک جا داشته باشه.
🥀شهید اصغر الیاسی با عصبانیت گفت: مگه قراره برگردیم که شما دنبال ساک و به فکر برگشت هستید.اصغر کاملا مهیای شهادت بود.گویاشهداء منتظرش بودند.🕊
✍#راوی:همرزم شهید
💐تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸
🌷تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸
🕊محل شهادت: سوریه_حلب_شغیدله
نام جهادی:مقداد
🌹#پاسدار_مدافـع_حرم
#شهـید_اصغر_الیاسی
#سالــروز_شهــادت🕊
✏️#خاطرات_شهدا📄
🌷روزی ڪه باهم از درب منزل ما
میخواستیم حرڪت کنیم .مادرم برای بدرقه آمده بود ڪاسه آبی آورد تا ما را راهی ڪند.گفت:مواظب هم باشید ان شاءالله که سالم و زود برگردید.
🌹شهید اصغر الیاسی خنده ای کرد و گفت:کجا برگردیم ما میریم که شهید بشیم شهید...🕊
🌴وقتی اعزام هم شدیم یک سری البسه و وسایل تحویل دادند.و ساکی که برده بودیم جا نداشت .دوستان گفتند بریم یه ساک دیگه بخریم تا موقع برگشت به زحمت نیوفتیم.و ساک جا داشته باشه.
🥀شهید اصغر الیاسی با عصبانیت گفت: مگه قراره برگردیم که شما دنبال ساک و به فکر برگشت هستید.اصغر کاملا مهیای شهادت بود.گویاشهداء منتظرش بودند.🕊
✍#راوی:همرزم شهید
💐تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸
🌷تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸
🕊محل شهادت: سوریه_حلب_شغیدله
نام جهادی:مقداد
🌹#پاسدار_مدافـع_حرم
#شهـید_اصغر_الیاسی
#سالــروز_شهــادت🕊
الگو برداری از شهداء
گوشه ای از خصوصیت اخلاقی مدافع حرم #مسلم_نصر
🔻"كظم غيظ" مسلم مثال زدنى بود. به یاد ندارم که عصبانی شده باشد. هر حرفى كه مىخواست بزند، هر وقت با هم به گلزار شهدا مىرفتيم، مدت زيادى ميان مزار شهدا مىماند و از عطر وجودشان بهره مىبرد. هر وقت تلویزیون مستند شهدا را پخش می کرد، آرام آرام زیر لب زمزمه میکرد شهیدان زنده اند الله اکبر.
🔸تا می توانست نماز را به جماعت میخواند و نماز شبش هم ترک نمی شد حتی در سفرها و یا مأموریت هایش. در جمع آرام و ساکت بود، اما در منزل خودمان شلوغ و شوخطبع بود.
#شهید_مدافع_حرم #مسلم_نصر
#ولادت:۵۹/۶/۲
#شهادت:۹۴/۷/۳۰
#محل_شهادت: #حلب_سوریه
#نحوه_شهادت: #اصابت_ترکش #به_پشت_گردن_و_قفسه_سینه
#راوی_همسر_بزرگوار_شهید
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
گوشه ای از خصوصیت اخلاقی مدافع حرم #مسلم_نصر
🔻"كظم غيظ" مسلم مثال زدنى بود. به یاد ندارم که عصبانی شده باشد. هر حرفى كه مىخواست بزند، هر وقت با هم به گلزار شهدا مىرفتيم، مدت زيادى ميان مزار شهدا مىماند و از عطر وجودشان بهره مىبرد. هر وقت تلویزیون مستند شهدا را پخش می کرد، آرام آرام زیر لب زمزمه میکرد شهیدان زنده اند الله اکبر.
🔸تا می توانست نماز را به جماعت میخواند و نماز شبش هم ترک نمی شد حتی در سفرها و یا مأموریت هایش. در جمع آرام و ساکت بود، اما در منزل خودمان شلوغ و شوخطبع بود.
#شهید_مدافع_حرم #مسلم_نصر
#ولادت:۵۹/۶/۲
#شهادت:۹۴/۷/۳۰
#محل_شهادت: #حلب_سوریه
#نحوه_شهادت: #اصابت_ترکش #به_پشت_گردن_و_قفسه_سینه
#راوی_همسر_بزرگوار_شهید
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🍁 #خاطره
🔳 #ســـر_قبـــرم_بـودم_مـامـان💐
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد
🖤رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟!یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد
🍃گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان
☘از #تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!
🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
🥀... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم
با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊
✏️#راوی: مادر شهید
🥀🕊ای شهیـد !
گذشتی از روزهای خوش نوجوانیات
دعـا ڪن برایم ، تا این جوانی
مرا به بازی نگیرد ...
🌹#رهبـر_سیزده_سـاله
#شهید_حسین_فهمیده
#سالروز_شهادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🍁 #خاطره
🔳 #ســـر_قبـــرم_بـودم_مـامـان💐
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد
🖤رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟!یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد
🍃گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان
☘از #تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!
🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
🥀... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم
با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊
✏️#راوی: مادر شهید
🥀🕊ای شهیـد !
گذشتی از روزهای خوش نوجوانیات
دعـا ڪن برایم ، تا این جوانی
مرا به بازی نگیرد ...
🌹#رهبـر_سیزده_سـاله
#شهید_حسین_فهمیده
#سالروز_شهادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🎤خبـر، نگار تو بود
ای خبــرنگار غیور
بہ مرگ سـرخ تو
حقِ خبر ادا شده است🕊🥀
🎤#راوی_فتـح_سـوریه
🌹#شهید_محسن_خزایی
#سالروز_شهـادت 🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
ای خبــرنگار غیور
بہ مرگ سـرخ تو
حقِ خبر ادا شده است🕊🥀
🎤#راوی_فتـح_سـوریه
🌹#شهید_محسن_خزایی
#سالروز_شهـادت 🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🎤خبــرنگار . . .
خبر را به خون مخابره کرد
گزارش سفرش را شبیه خاطره کرد
خبــرنگار . . .
خبرساز شد ، جـهانی شد
مدافع حـرم امروز ، آسمـانی شد🕊🌹
🎙#راوی_فتـح_سـوریه
🥀#شهید_محسن_خزایی
#سالروز_شهادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
خبر را به خون مخابره کرد
گزارش سفرش را شبیه خاطره کرد
خبــرنگار . . .
خبرساز شد ، جـهانی شد
مدافع حـرم امروز ، آسمـانی شد🕊🌹
🎙#راوی_فتـح_سـوریه
🥀#شهید_محسن_خزایی
#سالروز_شهادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
💠#شهید_آوینی :
🌷هـنرمند ،
رویی بہ عالم غیب دارد
و رویی بہ عالم شهــادت . . .🕊
🎤#راوی_فتـح_سوریه
🥀#شهـید_محسن_خزایی
#سالروز_شهـادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌷هـنرمند ،
رویی بہ عالم غیب دارد
و رویی بہ عالم شهــادت . . .🕊
🎤#راوی_فتـح_سوریه
🥀#شهـید_محسن_خزایی
#سالروز_شهـادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🥀#لحظه_شهادت
🍃در ساختمان نیم ساعات چهل دقیقه ماندیم. برگشتیم همان جایی که کنده بودند چون من ومرتضی با هم پریدیم داخل ساختمان، داشتیم می آمدیم بیرون، یک لحظه مرتضی جلوی من را گرفت.
💐شهید مرتضی گفت: شما بایست اول من بروم.
گفتم: رفتنی با هم رفتیم بگذار با هم برگردیم. شهید مرتضی گفت: نه بگذار اول من بروم. احساس کردم آن جلو یک چیزی دارد می بیند که می گوید بگذار من اول بروم.
💠گفتم: باشد برو بعد من می آیم.
ولی تحمل نکردم، همین که شهید مرتضی شروع کرد به دویدن ، من هم پشت سرش دویدم. دو سه متر با هم فاصله داشتیم.
🌷همینکه داشتیم می دویدیم یک خمپاره ۱۲۰ خورد کنارشهید مرتضی. دیگر من هم افتادم. تا به خودم آمد دیدم گرد و خاک شده... بلند داد زدم : مرتضی! مرتضی! ...
دیدم صدایی نیامد. تصورم میکردم که مرتضی رفته، باور نمی کردم آنجا افتاده.
🔶پیش خودم گفتم: نگاه کن من رو تنها گذاشت رفت نمی گوید رفیق من آنجا افتاده.
چندلحظه بعد دیدم انگار آنطرف تر افتاده است زمین. نمی توانستم بلند شوم. سینه خیز که رفتم آنجا با پیکر شهیدمرتضی روبرو شدم...😔
🎋سینه خیز خودم را رساندم بالاسر شهیدمرتضی – خودم هم افتاده بودم - خیلی آرام بود، انگار یک نفر سرش را گرفته باشد در بغلش خیلی آرام جان داد!!!!😭
🥀چفیه ام را درآوردم که پایش را ببندم؛ اما دیگر آن لحظه شهید شده بود. بعد داد زدم: کمیل کمیل بیایید اینجا.
کمیل آمد، فقط آرامش فضا و معنویتش احساس من نبود.
🕊کمیل بالا سرش و ایستاد و گفت : السلام علیک یا ابا عبدالله علیه السلام.
یعنی اینکه می گویند آقا ابا عبدالله علیه السلام می آیند بالاسر شهدا، آمدند. من این را بالاسر مرتضی دیدم. نمی گویم که امام حسین علیه اسلام را دیدم اما واقعا این را حس کردم که امام حسین علیه السلام شهید مرتضی را در بغلش گرفته است و شهید جان داده...😭
✏️#راوی: همرزم_شهيد
🥀#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهید_مرتضی_عبداللهی
#سالـروز_شهـادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🥀#لحظه_شهادت
🍃در ساختمان نیم ساعات چهل دقیقه ماندیم. برگشتیم همان جایی که کنده بودند چون من ومرتضی با هم پریدیم داخل ساختمان، داشتیم می آمدیم بیرون، یک لحظه مرتضی جلوی من را گرفت.
💐شهید مرتضی گفت: شما بایست اول من بروم.
گفتم: رفتنی با هم رفتیم بگذار با هم برگردیم. شهید مرتضی گفت: نه بگذار اول من بروم. احساس کردم آن جلو یک چیزی دارد می بیند که می گوید بگذار من اول بروم.
💠گفتم: باشد برو بعد من می آیم.
ولی تحمل نکردم، همین که شهید مرتضی شروع کرد به دویدن ، من هم پشت سرش دویدم. دو سه متر با هم فاصله داشتیم.
🌷همینکه داشتیم می دویدیم یک خمپاره ۱۲۰ خورد کنارشهید مرتضی. دیگر من هم افتادم. تا به خودم آمد دیدم گرد و خاک شده... بلند داد زدم : مرتضی! مرتضی! ...
دیدم صدایی نیامد. تصورم میکردم که مرتضی رفته، باور نمی کردم آنجا افتاده.
🔶پیش خودم گفتم: نگاه کن من رو تنها گذاشت رفت نمی گوید رفیق من آنجا افتاده.
چندلحظه بعد دیدم انگار آنطرف تر افتاده است زمین. نمی توانستم بلند شوم. سینه خیز که رفتم آنجا با پیکر شهیدمرتضی روبرو شدم...😔
🎋سینه خیز خودم را رساندم بالاسر شهیدمرتضی – خودم هم افتاده بودم - خیلی آرام بود، انگار یک نفر سرش را گرفته باشد در بغلش خیلی آرام جان داد!!!!😭
🥀چفیه ام را درآوردم که پایش را ببندم؛ اما دیگر آن لحظه شهید شده بود. بعد داد زدم: کمیل کمیل بیایید اینجا.
کمیل آمد، فقط آرامش فضا و معنویتش احساس من نبود.
🕊کمیل بالا سرش و ایستاد و گفت : السلام علیک یا ابا عبدالله علیه السلام.
یعنی اینکه می گویند آقا ابا عبدالله علیه السلام می آیند بالاسر شهدا، آمدند. من این را بالاسر مرتضی دیدم. نمی گویم که امام حسین علیه اسلام را دیدم اما واقعا این را حس کردم که امام حسین علیه السلام شهید مرتضی را در بغلش گرفته است و شهید جان داده...😭
✏️#راوی: همرزم_شهيد
🥀#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهید_مرتضی_عبداللهی
#سالـروز_شهـادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨
✍#خاطرات_شهید📃
💐#آرزو
🌷سه چهار ساعت قبل از زمان شهادت، با شهید مرتضی ناهار خوردیم و داشتیم استراحت می کردیم. همین جوری دراز کشیده بودیم، یک پتوهم کشیده بودیم روی دو تا مون. به شهید مرتضی گفتم: مرتضی من خیلی دوست دارم جانباز مدافع حرم باشم.
🌹شهید مرتضی گفت: نه بابا جانباز مانباز رو ول کن یا شهادت یا هیچی!
💠گفتم : نه بابا من سه تا بچه دارم اینهارا کی بزرگ کند؟
گفتم من دوست دارم جانباز بشم.
مرتضی گفت : فقط شهادت.
یعنی همان شد همان چیزی که می خواستيم ...🕊😔
✏️#راوی:همرزم شهيد
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مرتضی_عبداللهی
#سالروز_شهـادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨
✍#خاطرات_شهید📃
💐#آرزو
🌷سه چهار ساعت قبل از زمان شهادت، با شهید مرتضی ناهار خوردیم و داشتیم استراحت می کردیم. همین جوری دراز کشیده بودیم، یک پتوهم کشیده بودیم روی دو تا مون. به شهید مرتضی گفتم: مرتضی من خیلی دوست دارم جانباز مدافع حرم باشم.
🌹شهید مرتضی گفت: نه بابا جانباز مانباز رو ول کن یا شهادت یا هیچی!
💠گفتم : نه بابا من سه تا بچه دارم اینهارا کی بزرگ کند؟
گفتم من دوست دارم جانباز بشم.
مرتضی گفت : فقط شهادت.
یعنی همان شد همان چیزی که می خواستيم ...🕊😔
✏️#راوی:همرزم شهيد
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مرتضی_عبداللهی
#سالروز_شهـادت🕊
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊#نحوه_شهــادت
🌷ساعت تقریبا، پنج و نیم یا شش صبح بود ڪه هوا روشن شده بود.یڪ کیلومتر، دو ڪیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی ڪه بچهها [درحال] درگیرے بودند، تپه تپه بود. یک تپه مثلا بالاش یڪ خونه بود،و در ڪنار اون چندین تپه دیگه وجود داشت.همین جورے این خونه روبگیر پاڪسازی کن، این یڪی رو بگیر،اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو پاڪسازی کردیم.
🍀حالا خواست خدا بود، چے بود، با اون همه خستگے، با اون همه داستان. رفتیم هفت ڪیلومتر جلو.رسیدیم به شهر "خان طومان". یڪی از گروههای عراقے که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند. تعدادےبرگشته بودند. یڪ تعداد درگیرے هنوز تو شهر سر و صدا میاومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سے، سے و پنج نفر زدیم تو اون شهر.شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر. یڪ شهر ڪوچڪتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد مترے هدف.
☘یڪدفعه یڪ بارون آتیشی از روبرو
مون شروع شد ڪه ما حتے نفهمیدیم از ڪجا داریم میخوریم.از چپمون داریم میخوریم،از راستمون داریم میخوریم.
بالاخره هر ڪسی یڪجا پناه گرفت.یڪ سرےها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه. ما هنوز موقعیتمون را پیدا نڪرده بودیم که از ڪجا داریم تیر میخوریم،من ڪه داشتم چپ و راست میدویدم. برگشتم یه ذره عقبتر تو دهنه یڪ مغازه ایستادم.امیر هم پشت یڪ ماشینے، پشت یڪ ماشین ... بود. فڪر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من تا اومد سمت من که گفت میلاد چےشده؟ پاش تیر خورد.امیر خورد زمین.😔
🌷گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع ڪرد لی لی ڪردن به سمت بچهها بیاد ڪمک کنه.
🍃چون تیر بار هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها داشت میریخت ، تڪ تیر اندازهای اونا زدنش
تڪ تیر اندازها با قناسه زدنش
🕊امیر همون جا آسمانی شد....😭
✏️#راوی:همرزم شهید
🥀#پاسـدار_مدافـع_حــرم
#شهید_امیر_سیاوشی
#سـالروز_شهـادت🕊
🥀🕊#نحوه_شهــادت
🌷ساعت تقریبا، پنج و نیم یا شش صبح بود ڪه هوا روشن شده بود.یڪ کیلومتر، دو ڪیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی ڪه بچهها [درحال] درگیرے بودند، تپه تپه بود. یک تپه مثلا بالاش یڪ خونه بود،و در ڪنار اون چندین تپه دیگه وجود داشت.همین جورے این خونه روبگیر پاڪسازی کن، این یڪی رو بگیر،اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو پاڪسازی کردیم.
🍀حالا خواست خدا بود، چے بود، با اون همه خستگے، با اون همه داستان. رفتیم هفت ڪیلومتر جلو.رسیدیم به شهر "خان طومان". یڪی از گروههای عراقے که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند. تعدادےبرگشته بودند. یڪ تعداد درگیرے هنوز تو شهر سر و صدا میاومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سے، سے و پنج نفر زدیم تو اون شهر.شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر. یڪ شهر ڪوچڪتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد مترے هدف.
☘یڪدفعه یڪ بارون آتیشی از روبرو
مون شروع شد ڪه ما حتے نفهمیدیم از ڪجا داریم میخوریم.از چپمون داریم میخوریم،از راستمون داریم میخوریم.
بالاخره هر ڪسی یڪجا پناه گرفت.یڪ سرےها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه. ما هنوز موقعیتمون را پیدا نڪرده بودیم که از ڪجا داریم تیر میخوریم،من ڪه داشتم چپ و راست میدویدم. برگشتم یه ذره عقبتر تو دهنه یڪ مغازه ایستادم.امیر هم پشت یڪ ماشینے، پشت یڪ ماشین ... بود. فڪر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من تا اومد سمت من که گفت میلاد چےشده؟ پاش تیر خورد.امیر خورد زمین.😔
🌷گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع ڪرد لی لی ڪردن به سمت بچهها بیاد ڪمک کنه.
🍃چون تیر بار هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها داشت میریخت ، تڪ تیر اندازهای اونا زدنش
تڪ تیر اندازها با قناسه زدنش
🕊امیر همون جا آسمانی شد....😭
✏️#راوی:همرزم شهید
🥀#پاسـدار_مدافـع_حــرم
#شهید_امیر_سیاوشی
#سـالروز_شهـادت🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🥀🕊#لاله_های_زینبی
💐تولدحضرت فاطمه(س)بود.آقاسجاد مثل همیشه باروی خندون ازسرکاراومد. بعدازچنددقیقه گفت:خانوم اشکال نداره،توراضی هستی که من هدیه ای که پادگان برای روز زن داده،بدم به بنده خدایی که لازم داره؟گفتم نه چه اشکالی داره.من ازخدامه.من تازه چادرگرفتم فعلا لازم ندارم.من اون روزنپرسیدم چادر رو برای کی میخای،تااینکه بعدازشهادت همسرم،یکی ازدوستانش بهم گفت که موضوع چی بوده.
🌷گفت که تودانشگاهمون یک دختر خانم بود که حجاب خوبی نداشت.آقا سجادبه دوستش میگه برو بااین خانم صحبت کن ببین چراحجابش اینجوریه. همسرمربه دلیل حیای زیادخودش با دخترخانم حرف نمیزنه.دخترخانمم گفته بودبه دلیل مشکلات مالی نمیتونم چادر تهیه کنم.که اتفاقا همون روزچادر رو به ماهدیه دادن.آقاسجادهم همون روز چادر رومیبره برای این خانم وخداروشکر از اون روز تاحالااستفاده میکنن.خوشحالم که تونستم قدمی ناچیزبرای چادری شدن یه دختر مسلمان بردارم.انشالا حضرت فاطمه(س)ما روشفاعت کنن😔
✍#راوی:همسر شهید
🌷شهادت:۱۳۹۴/۱۱/۱۶سوریه
عملیات آزادسازی نبل و الزهرا
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_سجاد_دهقان
#سالـروز_شهـادت 🕊
🥀🕊#لاله_های_زینبی
💐تولدحضرت فاطمه(س)بود.آقاسجاد مثل همیشه باروی خندون ازسرکاراومد. بعدازچنددقیقه گفت:خانوم اشکال نداره،توراضی هستی که من هدیه ای که پادگان برای روز زن داده،بدم به بنده خدایی که لازم داره؟گفتم نه چه اشکالی داره.من ازخدامه.من تازه چادرگرفتم فعلا لازم ندارم.من اون روزنپرسیدم چادر رو برای کی میخای،تااینکه بعدازشهادت همسرم،یکی ازدوستانش بهم گفت که موضوع چی بوده.
🌷گفت که تودانشگاهمون یک دختر خانم بود که حجاب خوبی نداشت.آقا سجادبه دوستش میگه برو بااین خانم صحبت کن ببین چراحجابش اینجوریه. همسرمربه دلیل حیای زیادخودش با دخترخانم حرف نمیزنه.دخترخانمم گفته بودبه دلیل مشکلات مالی نمیتونم چادر تهیه کنم.که اتفاقا همون روزچادر رو به ماهدیه دادن.آقاسجادهم همون روز چادر رومیبره برای این خانم وخداروشکر از اون روز تاحالااستفاده میکنن.خوشحالم که تونستم قدمی ناچیزبرای چادری شدن یه دختر مسلمان بردارم.انشالا حضرت فاطمه(س)ما روشفاعت کنن😔
✍#راوی:همسر شهید
🌷شهادت:۱۳۹۴/۱۱/۱۶سوریه
عملیات آزادسازی نبل و الزهرا
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_سجاد_دهقان
#سالـروز_شهـادت 🕊
🥀🕊شوق شهـادت . . .
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد❤️
🌷روز شهادت حضرت زهرا(س)ساعت چهار پنج بعدازظهر بود که از بیسیم صدای بچهها شنیده شد،میگفتند:دشمن به عقارب زده و ما میدونستیم که حاج مسلم رفته بود عقارب... از طریق بیسیم پرسیدیم حاج مسلم کجاست؟و به ترکی جواب دادند،"حاجمسلم شهید شد"...
بیسیم از دستم افتاد؛دستام رو گذاشتم روی سرم و نشستم روی زمین.بچه ها بلافاصله اومدند و از من پرسیدند چه اتفاقی افتاده و ماجرا رو به آنها گفتم. واقعا در قرارگاه یک کربلایی به پا شد... پشت بیسیم صدای بچهها میآمد که مرتب گریه میکردند و خبر شهادت حاجمسلم رو به همدیگه میدادند؛ هرکسی که به دیگری تماس میگرفت، فقط با گریه صحبت میکرد...😭
✍#راوی:همرزم شهید
🌹#شهیـد_مدافـع_حـرم
#سردار_مهدی_نعمایی
#نام_جهادی_حاج_مسلم
#سالـروز_شهـادت🕊
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد❤️
🌷روز شهادت حضرت زهرا(س)ساعت چهار پنج بعدازظهر بود که از بیسیم صدای بچهها شنیده شد،میگفتند:دشمن به عقارب زده و ما میدونستیم که حاج مسلم رفته بود عقارب... از طریق بیسیم پرسیدیم حاج مسلم کجاست؟و به ترکی جواب دادند،"حاجمسلم شهید شد"...
بیسیم از دستم افتاد؛دستام رو گذاشتم روی سرم و نشستم روی زمین.بچه ها بلافاصله اومدند و از من پرسیدند چه اتفاقی افتاده و ماجرا رو به آنها گفتم. واقعا در قرارگاه یک کربلایی به پا شد... پشت بیسیم صدای بچهها میآمد که مرتب گریه میکردند و خبر شهادت حاجمسلم رو به همدیگه میدادند؛ هرکسی که به دیگری تماس میگرفت، فقط با گریه صحبت میکرد...😭
✍#راوی:همرزم شهید
🌹#شهیـد_مدافـع_حـرم
#سردار_مهدی_نعمایی
#نام_جهادی_حاج_مسلم
#سالـروز_شهـادت🕊
🥀🕊#لاله_های_زینبی
🌾هادی به شهید حسن باقری علاقه خاصی داشت و همزمان با پخش مستند آخرین روزهای زمستان از شبکه اول سیما با دقت به مستند شهید باقری نگاه میکرد و از ساخت این مستند بسیار خوشحال بود.
🌴اينكه گفته بودن بودم كه شايعه اي هست كه حرم حضرت رقيه تعرض شده ،
آقا هادي اونجا خيلي بهم ريخت بيقرار شدوتماس گرفت وقتي دوستاش گفتن نه هم چنين چيزي نيست،باخوشحالي گفت كه اونها جرّأت ندارن و اونجا دست نيرو هاي ماست.
💐هادي هميشه در ايام نامزدی ميگفت:
جهزيه زيادی تهيه نكن،فقط ضروريات رو بگير من زير بار نميرفتم،ميگفتم بعدا پشيمان ميشوی!با اينكه جهيزيه من كاملا معمولی بود،روزی كه جهيزيه رو آورديم و آقا هادی اينها را ديد،رفت و داخل و شروع به كرد و گريه كردن؛ميگفت من دوست نداشتم چنين وسايلي رو بخريم.
من با الگوگيری از آقا هادی خود سازی ميكردم.
✍به نقل از:همسر شهید
🌷بعضی رفتــن هـا . . .
فـرق می ڪنـد جنـسش
انگار خدا ، برای بعضی بندہ هایش
آغوشش را بـــاز ڪـردہ . . .🕊
🌹#راوی_فتـح_زینبیه
#شهـید_هـادی_باغبانی
#سالروز_شهــادت🕊
🌾هادی به شهید حسن باقری علاقه خاصی داشت و همزمان با پخش مستند آخرین روزهای زمستان از شبکه اول سیما با دقت به مستند شهید باقری نگاه میکرد و از ساخت این مستند بسیار خوشحال بود.
🌴اينكه گفته بودن بودم كه شايعه اي هست كه حرم حضرت رقيه تعرض شده ،
آقا هادي اونجا خيلي بهم ريخت بيقرار شدوتماس گرفت وقتي دوستاش گفتن نه هم چنين چيزي نيست،باخوشحالي گفت كه اونها جرّأت ندارن و اونجا دست نيرو هاي ماست.
💐هادي هميشه در ايام نامزدی ميگفت:
جهزيه زيادی تهيه نكن،فقط ضروريات رو بگير من زير بار نميرفتم،ميگفتم بعدا پشيمان ميشوی!با اينكه جهيزيه من كاملا معمولی بود،روزی كه جهيزيه رو آورديم و آقا هادی اينها را ديد،رفت و داخل و شروع به كرد و گريه كردن؛ميگفت من دوست نداشتم چنين وسايلي رو بخريم.
من با الگوگيری از آقا هادی خود سازی ميكردم.
✍به نقل از:همسر شهید
🌷بعضی رفتــن هـا . . .
فـرق می ڪنـد جنـسش
انگار خدا ، برای بعضی بندہ هایش
آغوشش را بـــاز ڪـردہ . . .🕊
🌹#راوی_فتـح_زینبیه
#شهـید_هـادی_باغبانی
#سالروز_شهــادت🕊
💐#لاله_های_زینبی
✏️#خاطرات_شهدا📄
🌷روزی ڪه باهم از درب منزل ما
میخواستیم حرڪت کنیم .مادرم برای بدرقه آمده بود ڪاسه آبی آورد تا ما را راهی ڪند.گفت:مواظب هم باشید ان شاءالله که سالم و زود برگردید.
🌹شهید اصغر الیاسی خنده ای کرد و گفت:کجا برگردیم ما میریم که شهید بشیم شهید...🕊
🌴وقتی اعزام هم شدیم یک سری البسه و وسایل تحویل دادند.و ساکی که برده بودیم جا نداشت .دوستان گفتند بریم یه ساک دیگه بخریم تا موقع برگشت به زحمت نیوفتیم.و ساک جا داشته باشه.
🥀شهید اصغر الیاسی با عصبانیت گفت: مگه قراره برگردیم که شما دنبال ساک و به فکر برگشت هستید.اصغر کاملا مهیای شهادت بود.گویاشهداء منتظرش بودند.🕊
✍#راوی:همرزم شهید
🌹🕊با تمام معرفت . . .
می گویم اینڪ یا حسین"ع"
عاقـبت این جان ناقابـل
فدای زینب "س" است🕊🌹😔
💐تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸
🌷تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸
🕊محل شهادت: سوریه_حلب_شغیدله
نام جهادی:مقداد
🌹#پاسدار_مدافـع_حرم
#شهـید_اصغر_الیاسی
#سالــروز_شهــادت🕊
✏️#خاطرات_شهدا📄
🌷روزی ڪه باهم از درب منزل ما
میخواستیم حرڪت کنیم .مادرم برای بدرقه آمده بود ڪاسه آبی آورد تا ما را راهی ڪند.گفت:مواظب هم باشید ان شاءالله که سالم و زود برگردید.
🌹شهید اصغر الیاسی خنده ای کرد و گفت:کجا برگردیم ما میریم که شهید بشیم شهید...🕊
🌴وقتی اعزام هم شدیم یک سری البسه و وسایل تحویل دادند.و ساکی که برده بودیم جا نداشت .دوستان گفتند بریم یه ساک دیگه بخریم تا موقع برگشت به زحمت نیوفتیم.و ساک جا داشته باشه.
🥀شهید اصغر الیاسی با عصبانیت گفت: مگه قراره برگردیم که شما دنبال ساک و به فکر برگشت هستید.اصغر کاملا مهیای شهادت بود.گویاشهداء منتظرش بودند.🕊
✍#راوی:همرزم شهید
🌹🕊با تمام معرفت . . .
می گویم اینڪ یا حسین"ع"
عاقـبت این جان ناقابـل
فدای زینب "س" است🕊🌹😔
💐تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸
🌷تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸
🕊محل شهادت: سوریه_حلب_شغیدله
نام جهادی:مقداد
🌹#پاسدار_مدافـع_حرم
#شهـید_اصغر_الیاسی
#سالــروز_شهــادت🕊
🌷🕊🌷🌷🕊🌷
📿#آخرین_نماز
💐در شرایطی بودیم که هرلحظه امکان اصابت گلوله وخمپاره وشلیک تک تیراندازهازیادبود,من ودیگر همرزمم به پویاگفتیم لااقل نمازمان را نشسته پشت تانک بخوانیم خطرش کمتراست.
🖤پویاگفت نه لذتش به این است که ظهرتاسوعا وسط میدان نبردنماز را اول وقت وایستاده بخوانیم,شایداین آخرین نمازمان باشد.پویاباآن قامت رشیددر کنارتانک ایستادومشغول نماز خواندن شد,چنان حالت عارفانه ای داشت که گویی جزخداکسی او را نمی دید.
◾️بعدازاتمام نمازعصروعرض سلام به سروروسالارشهیدان حضرت اباعبدالله (ع)رو به من گفت عجب نماز باحالی بود...من ودیگرهمرزمم نماز را باحالت نشسته و پشت تانک خواندیم.
🏴بعدازآن به داخل تانک رفتیم,پویا درحالی که تسبیحی دردست داشت و مشغول ذکر بودوبه آرامی اشک می ریخت و منتظر دستور فرمانده برای ادامه عملیات بودیم.آری،شهیدپویا آخرین نمازش را هم مانند مولایش سیدالشهدا (ع)اول وقت و ایستاده خواند.😭
✏️#راوی:جانباز سرافراز مدافع حرم مسعوداکبری
🥀#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_پویا_ایزدی
#شهید_تاسوعا۹۴
#سالروز_شهـادت🕊
📿#آخرین_نماز
💐در شرایطی بودیم که هرلحظه امکان اصابت گلوله وخمپاره وشلیک تک تیراندازهازیادبود,من ودیگر همرزمم به پویاگفتیم لااقل نمازمان را نشسته پشت تانک بخوانیم خطرش کمتراست.
🖤پویاگفت نه لذتش به این است که ظهرتاسوعا وسط میدان نبردنماز را اول وقت وایستاده بخوانیم,شایداین آخرین نمازمان باشد.پویاباآن قامت رشیددر کنارتانک ایستادومشغول نماز خواندن شد,چنان حالت عارفانه ای داشت که گویی جزخداکسی او را نمی دید.
◾️بعدازاتمام نمازعصروعرض سلام به سروروسالارشهیدان حضرت اباعبدالله (ع)رو به من گفت عجب نماز باحالی بود...من ودیگرهمرزمم نماز را باحالت نشسته و پشت تانک خواندیم.
🏴بعدازآن به داخل تانک رفتیم,پویا درحالی که تسبیحی دردست داشت و مشغول ذکر بودوبه آرامی اشک می ریخت و منتظر دستور فرمانده برای ادامه عملیات بودیم.آری،شهیدپویا آخرین نمازش را هم مانند مولایش سیدالشهدا (ع)اول وقت و ایستاده خواند.😭
✏️#راوی:جانباز سرافراز مدافع حرم مسعوداکبری
🥀#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_پویا_ایزدی
#شهید_تاسوعا۹۴
#سالروز_شهـادت🕊
🔰 امام خمینی(ره)
🌷رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود،ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است.با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.🕊
✍#خاطرات_شهدا📜
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر غرق افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد.
🖤رفتم جلوش و گفتم:حسین؟!... حسین؟!...ڪجایی مادر؟!یهو برگشت و بهم نگاه ڪرد
🍃گفتم:حسین جان!ڪجایی مادر؟خنـدید و گفت:#سر_قبرم_بودم_مامان
☘از تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟!...قبرت ڪجاست مادر جون؟!
🌷گفت:بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
🥀وقتی شهید شد و دفنش ڪردیم به حرفش رسیدم با ڪمال تعجب دیدم دقیقا همان جایی دفن شده که آن روز بهم گفته بود
🌹پشتم لرزید،فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بوده.ڪبوترانه پریدید🕊
✏️#راوی:مادر شهید
🌹#رهبـر_سیزده_سـاله
#شهید_حسین_فهمیده
#سالروز_شهـادت🕊
🌷رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود،ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است.با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.🕊
✍#خاطرات_شهدا📜
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر غرق افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد.
🖤رفتم جلوش و گفتم:حسین؟!... حسین؟!...ڪجایی مادر؟!یهو برگشت و بهم نگاه ڪرد
🍃گفتم:حسین جان!ڪجایی مادر؟خنـدید و گفت:#سر_قبرم_بودم_مامان
☘از تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟!...قبرت ڪجاست مادر جون؟!
🌷گفت:بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
🥀وقتی شهید شد و دفنش ڪردیم به حرفش رسیدم با ڪمال تعجب دیدم دقیقا همان جایی دفن شده که آن روز بهم گفته بود
🌹پشتم لرزید،فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بوده.ڪبوترانه پریدید🕊
✏️#راوی:مادر شهید
🌹#رهبـر_سیزده_سـاله
#شهید_حسین_فهمیده
#سالروز_شهـادت🕊
🌷🌷🕊🌷🌷🕊🌷
🥀🕊#لاله_های_زینبی
🌾رفیق شهید نقل میکند:آقامحسن بسیار خوشاخلاق و خونگرم بود و بهراحتی با همکاران،ارتباط دوستانه و صمیمی برقرار میکرد و هیچ تکبر و غروری در رفتار و گفتارش نبود.
💐شهید خزایی روحیۀ جهادی قویای داشت و همۀ تلاش خود را در جهت برآوردهساختن خواستههای سایر واحدها که در حوزۀ روابط عمومی تعریف شده بود،صرف میکرد.
🌷علاقۀ وافر ایشان به رهبری،نظام، شهدا و جامعۀ ایثارگران بسیار محسوس بود و این ارادت،همواره در سخنان و رفتار ایشان دیده میشد.
💠#شهید_آوینی :
🌷هـنرمند ،
رویی بہ عالم غیب دارد
و رویی بہ عالم شهــادت . . .🕊
🎤#راوی_فتـح_سوریه
🥀#شهـید_محسن_خزایی
#سالروز_شهـادت🕊
🥀🕊#لاله_های_زینبی
🌾رفیق شهید نقل میکند:آقامحسن بسیار خوشاخلاق و خونگرم بود و بهراحتی با همکاران،ارتباط دوستانه و صمیمی برقرار میکرد و هیچ تکبر و غروری در رفتار و گفتارش نبود.
💐شهید خزایی روحیۀ جهادی قویای داشت و همۀ تلاش خود را در جهت برآوردهساختن خواستههای سایر واحدها که در حوزۀ روابط عمومی تعریف شده بود،صرف میکرد.
🌷علاقۀ وافر ایشان به رهبری،نظام، شهدا و جامعۀ ایثارگران بسیار محسوس بود و این ارادت،همواره در سخنان و رفتار ایشان دیده میشد.
💠#شهید_آوینی :
🌷هـنرمند ،
رویی بہ عالم غیب دارد
و رویی بہ عالم شهــادت . . .🕊
🎤#راوی_فتـح_سوریه
🥀#شهـید_محسن_خزایی
#سالروز_شهـادت🕊
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨
✍#خاطرات_شهید📃
💐#آرزو
🌷سه چهار ساعت قبل از زمان شهادت، با شهید مرتضی ناهار خوردیم و داشتیم استراحت می کردیم. همین جوری دراز کشیده بودیم، یک پتوهم کشیده بودیم روی دو تا مون. به شهید مرتضی گفتم: مرتضی من خیلی دوست دارم جانباز مدافع حرم باشم.
🌹شهید مرتضی گفت: نه بابا جانباز مانباز رو ول کن یا شهادت یا هیچی!
💠گفتم : نه بابا من سه تا بچه دارم اینهارا کی بزرگ کند؟
گفتم من دوست دارم جانباز بشم.
مرتضی گفت : فقط شهادت.
یعنی همان شد همان چیزی که می خواستيم ...🕊😔
✏️#راوی:همرزم شهيد
🥀نام را گمنـامتر ڪن
رو سفیـدت میڪند
عاشق زهرا (س) شوی ؛
آخـر شهیـدت میڪنـد ...🕊
📖ڪلام شهید :
🌹اگر پیڪرم برگشت ...
دوســت دارم
سنگ قبری برایم نگذارند
برایم سخـت است
سنگ مزار داشته باشم و
حضرت زهرا بینشان باشند.🕊
💐ولادت : ۱۳٦٦/۱۲/۰۹ تهران
🌷شهادت: ۱۳۹٦/۰۸/۲۳ دیرالزور سوریه(البوکمال)
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مرتضی_عبداللهی
#سالروز_شهـادت🕊
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨
✍#خاطرات_شهید📃
💐#آرزو
🌷سه چهار ساعت قبل از زمان شهادت، با شهید مرتضی ناهار خوردیم و داشتیم استراحت می کردیم. همین جوری دراز کشیده بودیم، یک پتوهم کشیده بودیم روی دو تا مون. به شهید مرتضی گفتم: مرتضی من خیلی دوست دارم جانباز مدافع حرم باشم.
🌹شهید مرتضی گفت: نه بابا جانباز مانباز رو ول کن یا شهادت یا هیچی!
💠گفتم : نه بابا من سه تا بچه دارم اینهارا کی بزرگ کند؟
گفتم من دوست دارم جانباز بشم.
مرتضی گفت : فقط شهادت.
یعنی همان شد همان چیزی که می خواستيم ...🕊😔
✏️#راوی:همرزم شهيد
🥀نام را گمنـامتر ڪن
رو سفیـدت میڪند
عاشق زهرا (س) شوی ؛
آخـر شهیـدت میڪنـد ...🕊
📖ڪلام شهید :
🌹اگر پیڪرم برگشت ...
دوســت دارم
سنگ قبری برایم نگذارند
برایم سخـت است
سنگ مزار داشته باشم و
حضرت زهرا بینشان باشند.🕊
💐ولادت : ۱۳٦٦/۱۲/۰۹ تهران
🌷شهادت: ۱۳۹٦/۰۸/۲۳ دیرالزور سوریه(البوکمال)
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مرتضی_عبداللهی
#سالروز_شهـادت🕊
💟#سیره_شهدا
🌸رفیق شهید نقل میکند:آقامحسن بسیار خوشاخلاق و خونگرم بود و بهراحتی با همکاران،ارتباط دوستانه و صمیمی برقرار میکرد و هیچ تکبر و غروری در رفتار و گفتارش نبود.
💐شهید خزایی روحیۀ جهادی قویای داشت و همۀ تلاش خود را در جهت برآوردهساختن خواستههای سایر واحدها که در حوزۀ روابط عمومی تعریف شده بود،صرف میکرد.
🌺علاقۀ وافر ایشان به رهبری،نظام، شهدا و جامعۀ ایثارگران بسیار محسوس بود و این ارادت،همواره در سخنان و رفتار ایشان دیده میشد.
🌷شهادت ...
پایان نیست
آغـــــاز است
تولـ🎂ــدی دیگر است
در جهانی فراتر از آنڪه
عقل زمینی بہ ساحت قدس آن راه یابد
🎤#راوی_فتـح_سوریه
🌷#شهـید_محسن_خزایی🕊
🌻🎀#سـالروز_ولادت💖🍰
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌸رفیق شهید نقل میکند:آقامحسن بسیار خوشاخلاق و خونگرم بود و بهراحتی با همکاران،ارتباط دوستانه و صمیمی برقرار میکرد و هیچ تکبر و غروری در رفتار و گفتارش نبود.
💐شهید خزایی روحیۀ جهادی قویای داشت و همۀ تلاش خود را در جهت برآوردهساختن خواستههای سایر واحدها که در حوزۀ روابط عمومی تعریف شده بود،صرف میکرد.
🌺علاقۀ وافر ایشان به رهبری،نظام، شهدا و جامعۀ ایثارگران بسیار محسوس بود و این ارادت،همواره در سخنان و رفتار ایشان دیده میشد.
🌷شهادت ...
پایان نیست
آغـــــاز است
تولـ🎂ــدی دیگر است
در جهانی فراتر از آنڪه
عقل زمینی بہ ساحت قدس آن راه یابد
🎤#راوی_فتـح_سوریه
🌷#شهـید_محسن_خزایی🕊
🌻🎀#سـالروز_ولادت💖🍰
🆔 @abohanane
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🥀🕊#لاله_های_زینبی
💐تولدحضرت فاطمه(س)بود.آقا سجاد مثل همیشه باروی خندون ازسرکاراومد. بعدازچنددقیقه گفت:خانوم اشکال نداره، توراضی هستی که من هدیه اےکه پادگان برای روز زن داده،بدم به بنده خدایی که لازم داره؟گفتم نه چه اشکالی داره.من از خدامه.من تازه چادرگرفتم فعلالازم ندارم. من اون روزنپرسیدم چادر رو برای کی میخای،تااینکه بعدازشهادت همسرم، یکی ازدوستانش بهم گفت که موضوع چی بوده.
🌷گفت که تودانشگاهمون یک دختر خانم بود که حجاب خوبی نداشت.آقا سجادبه دوستش میگه برو بااین خانم صحبت کن ببین چراحجابش اینجوریه. همسرمربه دلیل حیای زیادخودش با دخترخانم حرف نمیزنه.دخترخانمم گفته بودبه دلیل مشکلات مالی نمیتونم چادر تهیه کنم.که اتفاقا همون روزچادر رو به ماهدیه دادن.آقاسجادهم همون روز چادر رومیبره برای این خانم وخداروشکر از اون روز تاحالااستفاده میکنن. خوشحالم که تونستم قدمی ناچیزبرای چادری شدن یه دختر مسلمان بردارم.انشالا حضرت فاطمه(س)ما روشفاعت کنن😔
✍#راوی:همسر شهید
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_سجاد_دهقان
#سالـروز_شهـادت 🕊
💐تولدحضرت فاطمه(س)بود.آقا سجاد مثل همیشه باروی خندون ازسرکاراومد. بعدازچنددقیقه گفت:خانوم اشکال نداره، توراضی هستی که من هدیه اےکه پادگان برای روز زن داده،بدم به بنده خدایی که لازم داره؟گفتم نه چه اشکالی داره.من از خدامه.من تازه چادرگرفتم فعلالازم ندارم. من اون روزنپرسیدم چادر رو برای کی میخای،تااینکه بعدازشهادت همسرم، یکی ازدوستانش بهم گفت که موضوع چی بوده.
🌷گفت که تودانشگاهمون یک دختر خانم بود که حجاب خوبی نداشت.آقا سجادبه دوستش میگه برو بااین خانم صحبت کن ببین چراحجابش اینجوریه. همسرمربه دلیل حیای زیادخودش با دخترخانم حرف نمیزنه.دخترخانمم گفته بودبه دلیل مشکلات مالی نمیتونم چادر تهیه کنم.که اتفاقا همون روزچادر رو به ماهدیه دادن.آقاسجادهم همون روز چادر رومیبره برای این خانم وخداروشکر از اون روز تاحالااستفاده میکنن. خوشحالم که تونستم قدمی ناچیزبرای چادری شدن یه دختر مسلمان بردارم.انشالا حضرت فاطمه(س)ما روشفاعت کنن😔
✍#راوی:همسر شهید
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_سجاد_دهقان
#سالـروز_شهـادت 🕊
🥀🕊شوق شهـادت . . .
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد❤️
🌷روز شهادت حضرت زهرا(س)ساعت چهار پنج بعدازظهر بود که از بیسیم صدای بچهها شنیده شد،میگفتند:دشمن به عقارب زده و ما میدونستیم که حاج مسلم رفته بود عقارب... از طریق بیسیم پرسیدیم حاج مسلم کجاست؟و به ترکی جواب دادند،"حاجمسلم شهید شد"...
بیسیم از دستم افتاد؛دستام رو گذاشتم روی سرم و نشستم روی زمین.بچه ها بلافاصله اومدند و از من پرسیدند چه اتفاقی افتاده و ماجرا رو به آنها گفتم. واقعا در قرارگاه یک کربلایی به پا شد... پشت بیسیم صدای بچهها میآمد که مرتب گریه میکردند و خبر شهادت حاجمسلم رو به همدیگه میدادند؛ هرکسی که به دیگری تماس میگرفت، فقط با گریه صحبت میکرد...😭
✍#راوی:همرزم شهید
🌹#شهیـد_مدافـع_حـرم
#سردار_مهدی_نعمایی
#نام_جهادی_حاج_مسلم
#سالـروز_شهـادت🕊
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد❤️
🌷روز شهادت حضرت زهرا(س)ساعت چهار پنج بعدازظهر بود که از بیسیم صدای بچهها شنیده شد،میگفتند:دشمن به عقارب زده و ما میدونستیم که حاج مسلم رفته بود عقارب... از طریق بیسیم پرسیدیم حاج مسلم کجاست؟و به ترکی جواب دادند،"حاجمسلم شهید شد"...
بیسیم از دستم افتاد؛دستام رو گذاشتم روی سرم و نشستم روی زمین.بچه ها بلافاصله اومدند و از من پرسیدند چه اتفاقی افتاده و ماجرا رو به آنها گفتم. واقعا در قرارگاه یک کربلایی به پا شد... پشت بیسیم صدای بچهها میآمد که مرتب گریه میکردند و خبر شهادت حاجمسلم رو به همدیگه میدادند؛ هرکسی که به دیگری تماس میگرفت، فقط با گریه صحبت میکرد...😭
✍#راوی:همرزم شهید
🌹#شهیـد_مدافـع_حـرم
#سردار_مهدی_نعمایی
#نام_جهادی_حاج_مسلم
#سالـروز_شهـادت🕊