مدتى بود به دنبال بهانه اى بودم از هدايت چند خطى بنويسم. از يارِ سفر كرده...
هدايت ؛ شيفتگان جدى و علاقه مندان اصيل و متعصب كم ندارد. حال آنكه به لطفِ فضاى مجازى و شيوعِ دست نوشته هايش دوشادوش شاملو و پناهى و شريعتى، مخاطبين بيشتر نامش را شنيدند ماداميكه تا همين چند سال قبل كتب اش، در سنگفرش پياده رو ها و بر بساط دست فروشانِ كتاب؛ خاك ميخورد.
فارغ از جعليات و خزعبلاتى كه به نامش نشر پيدا ميكند، خود هدايت را به زعم بنده بايد از لابلاى نامه هايش شناخت. يادگارهايى كه براى دوستانش مينوشت و تنها در آنها صادق ترين هدايت تمام عمرش بود.
در اينكه او جهانى ترين برندِ ادبياتِ معاصر است شكى نيست. در اينكه قلم اش به راحتى دوشادوش بزرگان هم عصر اروپايى اش جولان ميداد ترديد نداريم و در اينكه او رنج را زندگى ميكرد همگى هم نظريم.
هدايت زخم هايش را مديون فلسفه است.
دين ستيزى اش را از نيچه يادگار برميدارد و در بوف كور؛ برندِ نامدارِ ادبياتِ معاصر؛ پيرمرد خنزرپنزرى را مى آفريند كه به گمان بسيارانى تصويرى ست از اين فيلسوف محبوب او.
رنج اش را مديون هايدگر است. آنزمان كه در انجمن پنج نفره در لاله زار ساعت ها با فرديد و قائميان بحث هاى سنگينى از فلسفه را نفس ميكشيدند.
و شايد هدايت، با كافكا انس اى عميق تر داشت. آنزمان كه دست به ترجمان مسخ برد، راهى را آغاز كرده بود كه خودش ميدانست بازگشتى نخواهد داشت. فلسفه ى نيمه ايرانى نيمه فرانسوى اش اورا در پاريس به هدايتى مبدل كرد كه آنقدر حرف براى گفتن داشت كه سكوت ميكرد. سكوتِ حرفهاى ناگفته اش را ميشود در رنج هاى نگارش اش براى شهيد نورايى بهتريافت.
افسوس عميقى همواره از شناخت او بر من جارى ست. افسوس ازينكه هدايت را با مرگش به شناخت مينشينند و تازيانه هاى بى رحم قضاوت را بر افكار نابش ميزنند. حال آنكه خلاص شدنش اززندگى ساده ترين و كم اهميت ترين رخدادِ نامِ هدايت است.
كاش با اندكى تأمل و خوانشِ بيشتر اش، دريابيم كه چرا نامِ ميهن را همواره با لبخندى تلخ به زبان مياورد. كاش يادمان بماند چرا تن به هجرت داد و تماميتِ اميد اش را ازين سرزمين برداشت و با خود به غربت برد.
هدايت، با سينه اى مالامال از ناگفته ها در پرلاشز آرام گرفت.
هدايت را زندگى از پاى درنياورد، هدايت فلسفه ى زندگى را چشيده بود.
يادت بخير؛ يار سفر كرده ...
ارسالی از : #پویا_مجیدی
#دلنوشته
هدايت ؛ شيفتگان جدى و علاقه مندان اصيل و متعصب كم ندارد. حال آنكه به لطفِ فضاى مجازى و شيوعِ دست نوشته هايش دوشادوش شاملو و پناهى و شريعتى، مخاطبين بيشتر نامش را شنيدند ماداميكه تا همين چند سال قبل كتب اش، در سنگفرش پياده رو ها و بر بساط دست فروشانِ كتاب؛ خاك ميخورد.
فارغ از جعليات و خزعبلاتى كه به نامش نشر پيدا ميكند، خود هدايت را به زعم بنده بايد از لابلاى نامه هايش شناخت. يادگارهايى كه براى دوستانش مينوشت و تنها در آنها صادق ترين هدايت تمام عمرش بود.
در اينكه او جهانى ترين برندِ ادبياتِ معاصر است شكى نيست. در اينكه قلم اش به راحتى دوشادوش بزرگان هم عصر اروپايى اش جولان ميداد ترديد نداريم و در اينكه او رنج را زندگى ميكرد همگى هم نظريم.
هدايت زخم هايش را مديون فلسفه است.
دين ستيزى اش را از نيچه يادگار برميدارد و در بوف كور؛ برندِ نامدارِ ادبياتِ معاصر؛ پيرمرد خنزرپنزرى را مى آفريند كه به گمان بسيارانى تصويرى ست از اين فيلسوف محبوب او.
رنج اش را مديون هايدگر است. آنزمان كه در انجمن پنج نفره در لاله زار ساعت ها با فرديد و قائميان بحث هاى سنگينى از فلسفه را نفس ميكشيدند.
و شايد هدايت، با كافكا انس اى عميق تر داشت. آنزمان كه دست به ترجمان مسخ برد، راهى را آغاز كرده بود كه خودش ميدانست بازگشتى نخواهد داشت. فلسفه ى نيمه ايرانى نيمه فرانسوى اش اورا در پاريس به هدايتى مبدل كرد كه آنقدر حرف براى گفتن داشت كه سكوت ميكرد. سكوتِ حرفهاى ناگفته اش را ميشود در رنج هاى نگارش اش براى شهيد نورايى بهتريافت.
افسوس عميقى همواره از شناخت او بر من جارى ست. افسوس ازينكه هدايت را با مرگش به شناخت مينشينند و تازيانه هاى بى رحم قضاوت را بر افكار نابش ميزنند. حال آنكه خلاص شدنش اززندگى ساده ترين و كم اهميت ترين رخدادِ نامِ هدايت است.
كاش با اندكى تأمل و خوانشِ بيشتر اش، دريابيم كه چرا نامِ ميهن را همواره با لبخندى تلخ به زبان مياورد. كاش يادمان بماند چرا تن به هجرت داد و تماميتِ اميد اش را ازين سرزمين برداشت و با خود به غربت برد.
هدايت، با سينه اى مالامال از ناگفته ها در پرلاشز آرام گرفت.
هدايت را زندگى از پاى درنياورد، هدايت فلسفه ى زندگى را چشيده بود.
يادت بخير؛ يار سفر كرده ...
ارسالی از : #پویا_مجیدی
#دلنوشته