صادق جان کاش همه مثل تو بودن تا این همه جهل و نادانی در بین این مردمان نبود. رفتنت سخت بود ولی بعد از این همه سال هنوز هم در بین ما هستی و تا ابد جاودانه ای.
زاد روزت مبارک🌹✌
#صادق_هدایت
ارسالی از Reza.zerehpoosh
#دلنوشته
زاد روزت مبارک🌹✌
#صادق_هدایت
ارسالی از Reza.zerehpoosh
#دلنوشته
صادق جان
به ولگردترین سگ شهر
تبدیل شده ام
ماه ها است بوف کور،
شب ها مرا همراهی میکند
کجایی ببینی با تو راه میروم
رسیده ام به میانه تراژدی های غم انگیزت
شاید به پایانش هم برسم
اخر من احمق چه می فهمیدم
عشق...
تمام فلسفه و اعتقادات مرا
به چالش می کشاند
چه می فهمیدم نداشتن دو چشمش
مرا کافر میسازد
کاش بود تا
تمام این مشکلات فلسفی و
معماهای الهی را برایم
حل می کرد
صادق جان
حق با تو بود
چشمانش مرا کافر ساخت.
#روحت_شاد_صادق_جان_هدایت
ارسالی از #نعیم_غفارزاده
#دلنوشته
به ولگردترین سگ شهر
تبدیل شده ام
ماه ها است بوف کور،
شب ها مرا همراهی میکند
کجایی ببینی با تو راه میروم
رسیده ام به میانه تراژدی های غم انگیزت
شاید به پایانش هم برسم
اخر من احمق چه می فهمیدم
عشق...
تمام فلسفه و اعتقادات مرا
به چالش می کشاند
چه می فهمیدم نداشتن دو چشمش
مرا کافر میسازد
کاش بود تا
تمام این مشکلات فلسفی و
معماهای الهی را برایم
حل می کرد
صادق جان
حق با تو بود
چشمانش مرا کافر ساخت.
#روحت_شاد_صادق_جان_هدایت
ارسالی از #نعیم_غفارزاده
#دلنوشته
بار اول که کتاب هایش را خواندم چشمانم رو به جهانی باز شد که هرگز به ان توجهی نداشتم زندگی را با سگ ولگرد صادق هدایت شناختم مفهوم سرگشتگی و سرگردانی در هر مرحله از زندگی همچون ان سگ بیچاره گم کرده صاحب تجربه کردم اموختم که چگونه به دنیا بنگرم و زشتی ها و زیبایی های جامعه را در کنار هم ببینم یادش گرامی و روحش شاد.
ارسالی از #تنها
#دلنوشته
ارسالی از #تنها
#دلنوشته
سلام و درود به شما دوست گرامی.
صادق هدایت یک شخصیت تکرار نشدنی و بی نظیر است. شخصیتی که به شدت از بیتفاوتی و خنگی و تعصبات کورکورانه افراد جامعه انزجار و نفرت داشت و مدام آنها و رفتارهایشان را به باد انتقاد خود میگرفت. شخصیتی دل رحم و رئوف که حتی زجر کشیدن حیوانات را هم تحمل نمیکرد و برای آنها ارزش و اهمیت قائل بود. روح سرکش و ذات منتقدگونه او این اجازه را نمیداد تا یک زندگی آرام و به دور از حرص و جوش را داشته باشد. بنده به عنوان یک ایرانی از یک سو احساس افتخار و غرور دارم که شخصیتی همچون صادق هدایت را داشته ایم و از سوی دیگر احساس پوچی و درماندگی دارم که چرا ما ایرانی ها افکار و عقائد وی را سر مشق زندگی خود قرار نمیدهیم تا کمتر دچار بیچارگی و ظلم شویم. روانش شاد و یادش گرامی باد.
ارسالی مسعود کریمی
#دلنوشته
صادق هدایت یک شخصیت تکرار نشدنی و بی نظیر است. شخصیتی که به شدت از بیتفاوتی و خنگی و تعصبات کورکورانه افراد جامعه انزجار و نفرت داشت و مدام آنها و رفتارهایشان را به باد انتقاد خود میگرفت. شخصیتی دل رحم و رئوف که حتی زجر کشیدن حیوانات را هم تحمل نمیکرد و برای آنها ارزش و اهمیت قائل بود. روح سرکش و ذات منتقدگونه او این اجازه را نمیداد تا یک زندگی آرام و به دور از حرص و جوش را داشته باشد. بنده به عنوان یک ایرانی از یک سو احساس افتخار و غرور دارم که شخصیتی همچون صادق هدایت را داشته ایم و از سوی دیگر احساس پوچی و درماندگی دارم که چرا ما ایرانی ها افکار و عقائد وی را سر مشق زندگی خود قرار نمیدهیم تا کمتر دچار بیچارگی و ظلم شویم. روانش شاد و یادش گرامی باد.
ارسالی مسعود کریمی
#دلنوشته
هدایت بزرگ مرد داستان نویسی ایران از برجسته ترین نویسندگان معاصر ، مجاهدی بود در اردوی انسانیت. کسی که پوزخند رندانه ای به دنیا و اهل آن زد و در فراسوی عالم واقعیت و اعتلای فرهنگ ایرانی بر قله ی بلند نویسندگی درخشید و در عالم ماورای انسانی به ابدیت پیوست.
ارسالی از mohsen monadi
#دلنوشته
ارسالی از mohsen monadi
#دلنوشته
مانده ام چه بنویسم از بزرگ مردی که عفن ناکی این خراب آباد تنفسش را آزرده می کرد.او که با دنیای رجاله ها نمی آمیخت.اهل ریا و فریب و نیرنگ نبود و رنگ تعلقی نگرفت.
صادق خانِ جان پس از مرگت توانستی با ناخنهای بلندت استخوانهایت را ذره ذره جمع کنی تا به تن رجاله ها نرود؟!
می دانم "صادق" ی که من شناخته ام حتی به تعریف ها و تمجیدها هم قاه قاه می خندد که اصولا روح بزرگش تمجیدها را هم به پشیزی نمی خرد. که او از ماورای دنیا بوف کورش بر دوش، این دنیای مرده خوار را می نگریست.
صادق خان خوش آمدی به دنیایی که به تو نیامد و همیشه قبایش به بلندای قامتت کوتاه بود.
اما خوش به حال ما که آمدی و ما را با خودت، افکارت، آثارت آشنا کردی.
چشمها را شستن و جور دیگر دیدن را به ما آموختی.
تو رفتی و من در این آرزو که ایکاش تکثیر میشدی. کاش این مملکت هزاران مثل تو "صادق" داشت. کاش انگشتانت تکثیر شوند و هزاران چون تو بروید بر این خاک فلک زده.
مرا ببخش چنانکه باید و شاید نگفتمت که ژرفای تورا پیمودن کاری است دشوار. پس تورا هزار باره میان نوشته هایت خواهم جُست. میلاد تو میلاد" خرد و انسانیت، میلاد راستی و درستی" بر دوستدارانت مبارک
ارسالی از #سحر_خیاوی
#دلنوشته
صادق خانِ جان پس از مرگت توانستی با ناخنهای بلندت استخوانهایت را ذره ذره جمع کنی تا به تن رجاله ها نرود؟!
می دانم "صادق" ی که من شناخته ام حتی به تعریف ها و تمجیدها هم قاه قاه می خندد که اصولا روح بزرگش تمجیدها را هم به پشیزی نمی خرد. که او از ماورای دنیا بوف کورش بر دوش، این دنیای مرده خوار را می نگریست.
صادق خان خوش آمدی به دنیایی که به تو نیامد و همیشه قبایش به بلندای قامتت کوتاه بود.
اما خوش به حال ما که آمدی و ما را با خودت، افکارت، آثارت آشنا کردی.
چشمها را شستن و جور دیگر دیدن را به ما آموختی.
تو رفتی و من در این آرزو که ایکاش تکثیر میشدی. کاش این مملکت هزاران مثل تو "صادق" داشت. کاش انگشتانت تکثیر شوند و هزاران چون تو بروید بر این خاک فلک زده.
مرا ببخش چنانکه باید و شاید نگفتمت که ژرفای تورا پیمودن کاری است دشوار. پس تورا هزار باره میان نوشته هایت خواهم جُست. میلاد تو میلاد" خرد و انسانیت، میلاد راستی و درستی" بر دوستدارانت مبارک
ارسالی از #سحر_خیاوی
#دلنوشته
اول بار که بوف کور را خواندم برایم یک دنیای جدید بود. پر از وهم. پر از بو، پر از صدا، و چهره زشت حقیقت.
تا آن زمان از خواندن هیچ کتابی اینقدر بهت زده نشده بودم.
حالا سالها از آن زمان میگذرد خیلی خواندم و خواندم ولی همچنان هربار که بوف کور را میخوانم دیگربار بهت زده ام میکند.
در این زمانه ای که هیچ حیرتی باقی نمانده تنها در هنر و کتابها به دنبال آنم و بوف کور همانی است که هنوز مرا به حیرت می افکند. حقیقتی زهرآگین و قطعی.
ارسالی از darya
#دلنوشته
تا آن زمان از خواندن هیچ کتابی اینقدر بهت زده نشده بودم.
حالا سالها از آن زمان میگذرد خیلی خواندم و خواندم ولی همچنان هربار که بوف کور را میخوانم دیگربار بهت زده ام میکند.
در این زمانه ای که هیچ حیرتی باقی نمانده تنها در هنر و کتابها به دنبال آنم و بوف کور همانی است که هنوز مرا به حیرت می افکند. حقیقتی زهرآگین و قطعی.
ارسالی از darya
#دلنوشته
صادق عزيزم
شاید واژه تبریک برای کسی که صادقانه روز تولدش بغض میکند واژه مناسبی نباشه
ولی برای من و امثال من که با پيرمرد خنزرپنزری بوف کورت
یا که با عشق داش آکل ات
یا که با بند بند زنده به گورت زندگی کرده ایم
تولد تو زیباترین اتفاق زندگیمان است
تولدت را به خود تبریک و به تو تسلیت میگویم ای کسی که مردم رو صادقانه هدایت کردی
ارسالی از #هستی_رادمنش
#دلنوشته
شاید واژه تبریک برای کسی که صادقانه روز تولدش بغض میکند واژه مناسبی نباشه
ولی برای من و امثال من که با پيرمرد خنزرپنزری بوف کورت
یا که با عشق داش آکل ات
یا که با بند بند زنده به گورت زندگی کرده ایم
تولد تو زیباترین اتفاق زندگیمان است
تولدت را به خود تبریک و به تو تسلیت میگویم ای کسی که مردم رو صادقانه هدایت کردی
ارسالی از #هستی_رادمنش
#دلنوشته
مدتى بود به دنبال بهانه اى بودم از هدايت چند خطى بنويسم. از يارِ سفر كرده...
هدايت ؛ شيفتگان جدى و علاقه مندان اصيل و متعصب كم ندارد. حال آنكه به لطفِ فضاى مجازى و شيوعِ دست نوشته هايش دوشادوش شاملو و پناهى و شريعتى، مخاطبين بيشتر نامش را شنيدند ماداميكه تا همين چند سال قبل كتب اش، در سنگفرش پياده رو ها و بر بساط دست فروشانِ كتاب؛ خاك ميخورد.
فارغ از جعليات و خزعبلاتى كه به نامش نشر پيدا ميكند، خود هدايت را به زعم بنده بايد از لابلاى نامه هايش شناخت. يادگارهايى كه براى دوستانش مينوشت و تنها در آنها صادق ترين هدايت تمام عمرش بود.
در اينكه او جهانى ترين برندِ ادبياتِ معاصر است شكى نيست. در اينكه قلم اش به راحتى دوشادوش بزرگان هم عصر اروپايى اش جولان ميداد ترديد نداريم و در اينكه او رنج را زندگى ميكرد همگى هم نظريم.
هدايت زخم هايش را مديون فلسفه است.
دين ستيزى اش را از نيچه يادگار برميدارد و در بوف كور؛ برندِ نامدارِ ادبياتِ معاصر؛ پيرمرد خنزرپنزرى را مى آفريند كه به گمان بسيارانى تصويرى ست از اين فيلسوف محبوب او.
رنج اش را مديون هايدگر است. آنزمان كه در انجمن پنج نفره در لاله زار ساعت ها با فرديد و قائميان بحث هاى سنگينى از فلسفه را نفس ميكشيدند.
و شايد هدايت، با كافكا انس اى عميق تر داشت. آنزمان كه دست به ترجمان مسخ برد، راهى را آغاز كرده بود كه خودش ميدانست بازگشتى نخواهد داشت. فلسفه ى نيمه ايرانى نيمه فرانسوى اش اورا در پاريس به هدايتى مبدل كرد كه آنقدر حرف براى گفتن داشت كه سكوت ميكرد. سكوتِ حرفهاى ناگفته اش را ميشود در رنج هاى نگارش اش براى شهيد نورايى بهتريافت.
افسوس عميقى همواره از شناخت او بر من جارى ست. افسوس ازينكه هدايت را با مرگش به شناخت مينشينند و تازيانه هاى بى رحم قضاوت را بر افكار نابش ميزنند. حال آنكه خلاص شدنش اززندگى ساده ترين و كم اهميت ترين رخدادِ نامِ هدايت است.
كاش با اندكى تأمل و خوانشِ بيشتر اش، دريابيم كه چرا نامِ ميهن را همواره با لبخندى تلخ به زبان مياورد. كاش يادمان بماند چرا تن به هجرت داد و تماميتِ اميد اش را ازين سرزمين برداشت و با خود به غربت برد.
هدايت، با سينه اى مالامال از ناگفته ها در پرلاشز آرام گرفت.
هدايت را زندگى از پاى درنياورد، هدايت فلسفه ى زندگى را چشيده بود.
يادت بخير؛ يار سفر كرده ...
ارسالی از : #پویا_مجیدی
#دلنوشته
هدايت ؛ شيفتگان جدى و علاقه مندان اصيل و متعصب كم ندارد. حال آنكه به لطفِ فضاى مجازى و شيوعِ دست نوشته هايش دوشادوش شاملو و پناهى و شريعتى، مخاطبين بيشتر نامش را شنيدند ماداميكه تا همين چند سال قبل كتب اش، در سنگفرش پياده رو ها و بر بساط دست فروشانِ كتاب؛ خاك ميخورد.
فارغ از جعليات و خزعبلاتى كه به نامش نشر پيدا ميكند، خود هدايت را به زعم بنده بايد از لابلاى نامه هايش شناخت. يادگارهايى كه براى دوستانش مينوشت و تنها در آنها صادق ترين هدايت تمام عمرش بود.
در اينكه او جهانى ترين برندِ ادبياتِ معاصر است شكى نيست. در اينكه قلم اش به راحتى دوشادوش بزرگان هم عصر اروپايى اش جولان ميداد ترديد نداريم و در اينكه او رنج را زندگى ميكرد همگى هم نظريم.
هدايت زخم هايش را مديون فلسفه است.
دين ستيزى اش را از نيچه يادگار برميدارد و در بوف كور؛ برندِ نامدارِ ادبياتِ معاصر؛ پيرمرد خنزرپنزرى را مى آفريند كه به گمان بسيارانى تصويرى ست از اين فيلسوف محبوب او.
رنج اش را مديون هايدگر است. آنزمان كه در انجمن پنج نفره در لاله زار ساعت ها با فرديد و قائميان بحث هاى سنگينى از فلسفه را نفس ميكشيدند.
و شايد هدايت، با كافكا انس اى عميق تر داشت. آنزمان كه دست به ترجمان مسخ برد، راهى را آغاز كرده بود كه خودش ميدانست بازگشتى نخواهد داشت. فلسفه ى نيمه ايرانى نيمه فرانسوى اش اورا در پاريس به هدايتى مبدل كرد كه آنقدر حرف براى گفتن داشت كه سكوت ميكرد. سكوتِ حرفهاى ناگفته اش را ميشود در رنج هاى نگارش اش براى شهيد نورايى بهتريافت.
افسوس عميقى همواره از شناخت او بر من جارى ست. افسوس ازينكه هدايت را با مرگش به شناخت مينشينند و تازيانه هاى بى رحم قضاوت را بر افكار نابش ميزنند. حال آنكه خلاص شدنش اززندگى ساده ترين و كم اهميت ترين رخدادِ نامِ هدايت است.
كاش با اندكى تأمل و خوانشِ بيشتر اش، دريابيم كه چرا نامِ ميهن را همواره با لبخندى تلخ به زبان مياورد. كاش يادمان بماند چرا تن به هجرت داد و تماميتِ اميد اش را ازين سرزمين برداشت و با خود به غربت برد.
هدايت، با سينه اى مالامال از ناگفته ها در پرلاشز آرام گرفت.
هدايت را زندگى از پاى درنياورد، هدايت فلسفه ى زندگى را چشيده بود.
يادت بخير؛ يار سفر كرده ...
ارسالی از : #پویا_مجیدی
#دلنوشته
هدایت برای من مثل ردِپاییست در نورِ بی فروغ و آواره ی مهتاب، در بیابان گنگ و غریب زیستن ورای انسانها، هر سو که گام بر می دارم پیش از من رفته و این نفرینِ تکرار، در آنِ واحد هم به ستوه می آوردم، هم از شدت این غربت می کاهد و تسکینی می شود بر پذیرش این جنون خودخواسته.
ارسالی از mahdi eftekhari
#دلنوشته
ارسالی از mahdi eftekhari
#دلنوشته
صادق جان هدایتم...
من نمیتوانم و نمی دانم که چه باید بگویم
فقط این را می دانم که دست هایت را باید بوسید زیرا در تمام زندگی خود هیچگاه نتوانستم به خودم یا به قول خوده شما به سایه ام بقبولانم که چقدر انسان می تواند در خلا به سر ببرد
صادق جانم حرف های زیادی هست که نمی توان گفت و آن هارا به کاغذ کشاند فقط می خواهم بگویم که ای کاش میشد بشریت اندکی بتواند از خواب غفلت بیدار شود و تمام این دنیا را گونه ای دیگر بنگرد و بسازند
صادق جانم من نوجوانی بیش نیستم که عاشقانه کتابهایت را می خوانم و شمارا الگویه خویش قرار داده ام
و حاضرم قسم بخورم که بشر حالا حالا ها نمی تواند اسطوره ای همچون شما را در این دنیای هستی بنگرد و ببیند
ارسالی از nici
#دلنوشته
من نمیتوانم و نمی دانم که چه باید بگویم
فقط این را می دانم که دست هایت را باید بوسید زیرا در تمام زندگی خود هیچگاه نتوانستم به خودم یا به قول خوده شما به سایه ام بقبولانم که چقدر انسان می تواند در خلا به سر ببرد
صادق جانم حرف های زیادی هست که نمی توان گفت و آن هارا به کاغذ کشاند فقط می خواهم بگویم که ای کاش میشد بشریت اندکی بتواند از خواب غفلت بیدار شود و تمام این دنیا را گونه ای دیگر بنگرد و بسازند
صادق جانم من نوجوانی بیش نیستم که عاشقانه کتابهایت را می خوانم و شمارا الگویه خویش قرار داده ام
و حاضرم قسم بخورم که بشر حالا حالا ها نمی تواند اسطوره ای همچون شما را در این دنیای هستی بنگرد و ببیند
ارسالی از nici
#دلنوشته
بگذار خطاب به سایه ی تو بگویم،سایه ی تو روح و عقل هزاران آدمی را در در خود جای داده است!
بوف کورت را چگونه نوشته ای نمی دانم!
یک انسان با شگرف ترین قلم هم توانای نوشتن بوف کوری به بزرگی قلم تو را ندارد
سگ ولگرد...!
راستش را بخواهی بعضی از روزها سگ ولگرد را شاهکار تو می دانم...
و شاید آثار دیگرت را.
از اینکه شبیه گفته هایت بودی و زنده بگور را زندگی کردی باید جلوی نوشته هایت زانو زد...
به راستی که تو صادق ترین قلم را داشتی آنگاه که زندگی خشن است و پوچ!
ارسالی از ali mhmmdi
#دلنوشته
بوف کورت را چگونه نوشته ای نمی دانم!
یک انسان با شگرف ترین قلم هم توانای نوشتن بوف کوری به بزرگی قلم تو را ندارد
سگ ولگرد...!
راستش را بخواهی بعضی از روزها سگ ولگرد را شاهکار تو می دانم...
و شاید آثار دیگرت را.
از اینکه شبیه گفته هایت بودی و زنده بگور را زندگی کردی باید جلوی نوشته هایت زانو زد...
به راستی که تو صادق ترین قلم را داشتی آنگاه که زندگی خشن است و پوچ!
ارسالی از ali mhmmdi
#دلنوشته
برای درک هدایت و برای درک تمام فلسفه هستی با تمام دلخوشی های گذرا و موقتش تنها همین یک جمله کافیست:
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید!
ارسالی از vähid
#دلنوشته
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید!
ارسالی از vähid
#دلنوشته
هدایت دردی داشت که هیچ کس نفهمید
و در بوف کور گفت در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح اهسته در انزوا میخورد و میتراشد
او یه فرد ایده الیست نه در ایران بلکه در جهان بود او تنها کسی بود که کافکا را به ایران نشان داد صادق هدایت یک دردی بی پایان بود که با مرگ به ارامش میرسید یه فرد منحصر به فرد کسی که همه را از خواب و خیال به حقایق و به واقعیت فرا خواند.
ارسالی amir hosein
#دلنوشته
و در بوف کور گفت در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح اهسته در انزوا میخورد و میتراشد
او یه فرد ایده الیست نه در ایران بلکه در جهان بود او تنها کسی بود که کافکا را به ایران نشان داد صادق هدایت یک دردی بی پایان بود که با مرگ به ارامش میرسید یه فرد منحصر به فرد کسی که همه را از خواب و خیال به حقایق و به واقعیت فرا خواند.
ارسالی amir hosein
#دلنوشته
سرگشته و ملول از این بیابان خشک و بی آب و علف با لب هایی خشک و چشمانی گود افتاده تلوتلو می خوردم، خواستم جسمم را تسلیم کرم ها و لاشخورها کنم. نگاهی به اطرافم نمودم تک درختی از دور پیدا بود. به سویش آرام حرکت کردم، نزدیک و نزدیک تر شدم، درختی زیبا با قامتی استوار می دیدم. باورش برایم سخت بود، این درخت با این زیبایی و شوکت و سرسبزی وسط این بیابان چه می کند!؟ نزدیک تر شدم. دیدن آن درخت از نزدیک مرا به وحشت انداخت، موجودی ماورایی بود، هیبتی عظیم داشت و می ترسیدم که به او نزدیک شوم، اما او مرا با لحنی نرم و زیبا صدا کرد و تنها میوه وجودش را با نهایت بزرگواری به من تعارف کرد. دیگر تشنگی حس نمی کردم، من سیراب و شاداب شده بودم. حالا نه تنها از او نمی ترسیدم بلکه با تمام وجودم او را دوست می داشتم.
کمی به فکر فرو رفتم، این درخت مهربان وسط این بیابان خشن و بی رحم و مرموز چه می کند، اما ناگهان گرمای سوزان و حشرات موذی و مارهای زهرناک و مردارخوار های بی شماری که در آن بیابان در پی من بودند را به یاد آوردم، به سایه سار آن درخت تنهای زیبا و شاعرانه پناه بردم و به خوابی ابدی فرو رفتم.
به یاد صادق هدایت، تک درخت زندگی بیابان شرقی
ارسالی از H. Ramzanpour
#دلنوشته
کمی به فکر فرو رفتم، این درخت مهربان وسط این بیابان خشن و بی رحم و مرموز چه می کند، اما ناگهان گرمای سوزان و حشرات موذی و مارهای زهرناک و مردارخوار های بی شماری که در آن بیابان در پی من بودند را به یاد آوردم، به سایه سار آن درخت تنهای زیبا و شاعرانه پناه بردم و به خوابی ابدی فرو رفتم.
به یاد صادق هدایت، تک درخت زندگی بیابان شرقی
ارسالی از H. Ramzanpour
#دلنوشته
28 بهمن سالروز تولد صادق هدایت، نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است.
آنچه هدایت را از دیگر نویسندگان عصر خود ممتاز می کند، شناخت جامعش بود؛ هدایت جامعه ی خود را دقیق شناخته بود .
هدایت درد بشر امروز بلاخص یک ایرانی را حس کرده بود.
در داستان سه قطره خون چه زیبا استبداد را ترسیم می کند ، به یاد دارم دبیرستان بودم ، سه قطره خون را خواندم، جذبش شدم ، اما برخی مفاهیم را نمیدانستم، گربه ی گل باقالی و ناظم ، قطرات خون! ...
دانسته بودم قلم هدایت محتوا دارد و سرشار از احساس است، به جستجو پرداختم، تا آنکه کتابی پیدا کردم که به نوعی به شرح آثار هدایت بلاخص داستان سه قطره خون به عنوان داستان سمبلیک ایران پرداخته بود.
کتاب را خریدم شروع به مطالعه کردم، کد های هدایت را یکی یکی کشف کردم ..
داستان سه قطره خون برای من آغازی بر گستره ی فکری و اندیشه ی هدایت بود.
قلم هدایت کهنگی ندارد چون مفاهیمش در جریان است.
چون گرفتاری های جامعه ی ایران پایانی ندارد.
خود معتقدم هیچگاه سیاهی ها نابود نمی شوند بلکه می توان از زجر و تاریکی ها کاست، اما به قول هدایت دریغ که راهنمایان یک ملت خود فاسد باشند...!
یادش گرامی..
ارسالی از لیدا
#دلنوشته
آنچه هدایت را از دیگر نویسندگان عصر خود ممتاز می کند، شناخت جامعش بود؛ هدایت جامعه ی خود را دقیق شناخته بود .
هدایت درد بشر امروز بلاخص یک ایرانی را حس کرده بود.
در داستان سه قطره خون چه زیبا استبداد را ترسیم می کند ، به یاد دارم دبیرستان بودم ، سه قطره خون را خواندم، جذبش شدم ، اما برخی مفاهیم را نمیدانستم، گربه ی گل باقالی و ناظم ، قطرات خون! ...
دانسته بودم قلم هدایت محتوا دارد و سرشار از احساس است، به جستجو پرداختم، تا آنکه کتابی پیدا کردم که به نوعی به شرح آثار هدایت بلاخص داستان سه قطره خون به عنوان داستان سمبلیک ایران پرداخته بود.
کتاب را خریدم شروع به مطالعه کردم، کد های هدایت را یکی یکی کشف کردم ..
داستان سه قطره خون برای من آغازی بر گستره ی فکری و اندیشه ی هدایت بود.
قلم هدایت کهنگی ندارد چون مفاهیمش در جریان است.
چون گرفتاری های جامعه ی ایران پایانی ندارد.
خود معتقدم هیچگاه سیاهی ها نابود نمی شوند بلکه می توان از زجر و تاریکی ها کاست، اما به قول هدایت دریغ که راهنمایان یک ملت خود فاسد باشند...!
یادش گرامی..
ارسالی از لیدا
#دلنوشته
با سلام و درود...
باید تشکر کنم از کوشش متداوم شما جهت زنده نگه داشتن یاد بزرگمرد ادبیات و البته صادق ترین روشنفکر تمام تاریخ ایران...
صادق جان،همان بهتر که بلاخره در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس، به مرگی خودخواسته تن دادی و از این دنیای بیرحم و زندگی مضحک و صدالبته مردم توخالی برای همیشه کناره گرفتی...
دغدغه همیشگی تو بلاخره رنگ واقعیت گرفت و ایران ،این ایران قشنگ و دوست داشتنی به دست یک مشت حاجی اقای دزد و تازی پرست افتاد... ایران چند صد سال به عقب تر از تو برگشت و ایرانی پوچ تر و البته افسرده تر شد... درود بر تو که چندها دهه قبل درد اصلی ما را میدانستی و فریاد زدی ولی رجاله ها و لکاته ها نخواستند که بشنوند... امروز همه زنده به گوریم و تنها تسکین زخم هایی که نمیشود به کسی اظهار کرد خواندن توست...
صادق جان اگر امروز هنوز بودی، هر روز برای تو همان ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ بود...
با تشکر از ادمین
ارسالی Shahab rezaie
#دلنوشته
باید تشکر کنم از کوشش متداوم شما جهت زنده نگه داشتن یاد بزرگمرد ادبیات و البته صادق ترین روشنفکر تمام تاریخ ایران...
صادق جان،همان بهتر که بلاخره در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس، به مرگی خودخواسته تن دادی و از این دنیای بیرحم و زندگی مضحک و صدالبته مردم توخالی برای همیشه کناره گرفتی...
دغدغه همیشگی تو بلاخره رنگ واقعیت گرفت و ایران ،این ایران قشنگ و دوست داشتنی به دست یک مشت حاجی اقای دزد و تازی پرست افتاد... ایران چند صد سال به عقب تر از تو برگشت و ایرانی پوچ تر و البته افسرده تر شد... درود بر تو که چندها دهه قبل درد اصلی ما را میدانستی و فریاد زدی ولی رجاله ها و لکاته ها نخواستند که بشنوند... امروز همه زنده به گوریم و تنها تسکین زخم هایی که نمیشود به کسی اظهار کرد خواندن توست...
صادق جان اگر امروز هنوز بودی، هر روز برای تو همان ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ بود...
با تشکر از ادمین
ارسالی Shahab rezaie
#دلنوشته
در زادروزت ،برایت نوشتن سخت است
آخر "تولد" برای تو ،من و هرکس دیگری که رفتن را بر ماندن ترجیح میدهد،برای هرکسی که ماندن در بین رجاله ها عذابش می دهد،و شاید در فلسفه کار خالق اف مانده است...چندان خوشایند نیست.
اما تبریک به ادبیات فارسی،تبریک به داستان نویسی.
ارسالی از فاطیما هایرا
#دلنوشته
آخر "تولد" برای تو ،من و هرکس دیگری که رفتن را بر ماندن ترجیح میدهد،برای هرکسی که ماندن در بین رجاله ها عذابش می دهد،و شاید در فلسفه کار خالق اف مانده است...چندان خوشایند نیست.
اما تبریک به ادبیات فارسی،تبریک به داستان نویسی.
ارسالی از فاطیما هایرا
#دلنوشته
صادق جان میدانی ؟
من شاید تاحالا همان 'ممد' دهاتی جاهل بودم،
چون تا حالا به خاطر خانواده فقیری که داشتم
نتونسته بودم برم مدرسه و در اخر دبیرستان
ومعلمم بوف کور تورا برای اهل کلاسمون
نمیگفتو و در پایان درسی که خودم اتمامش
نمیکردم و اولین کتاب غیر درسی که..(بوف کور) نام داشتو نمیتوانستم حتی فکرشم تو
مغزم بگنجانمو بخونم.
آری شاید و بازهم شاید من نمیتونستم باهات
آشناو باآثارت چشام یکم قبل از قبل خوب و
باز ، دنیارو ببینه.
من الان همون آدمم ولی با دیدگاهی حل شده
از (ممد و صادق).
اینم بگم من با دوستانی که توی کلاس همون
معلم بود پرسیدم ولی ....... تورو نمیشناختن
و بعضیاشون ازت واقعا میترسیدن دیگه خودت
میدونی :)
خب اون معلمی که منو شاگرد آخر از همه
میدونس الان نمیدونه فقط من باهاش باهات
آشنا شدم و بگمم باورش نمیشه.
وحالا این منم چیزی که هستم جدا از من
نیست کتابای صادقم.
من هی معطل میکنم در خوندن اثار تو که
هنوز داری مینویسی برام و زنده ای و منم
میخونم کتاباتو ولی'' کند '' که برم فردا اون
یکی کتابتو بخرم.
تو برام که زنده ای دیگران رو نمیدونم
آخه دیگران که بهم ربطی ندارن :)
ارسالی محمد رحمانی
#دلنوشته
من شاید تاحالا همان 'ممد' دهاتی جاهل بودم،
چون تا حالا به خاطر خانواده فقیری که داشتم
نتونسته بودم برم مدرسه و در اخر دبیرستان
ومعلمم بوف کور تورا برای اهل کلاسمون
نمیگفتو و در پایان درسی که خودم اتمامش
نمیکردم و اولین کتاب غیر درسی که..(بوف کور) نام داشتو نمیتوانستم حتی فکرشم تو
مغزم بگنجانمو بخونم.
آری شاید و بازهم شاید من نمیتونستم باهات
آشناو باآثارت چشام یکم قبل از قبل خوب و
باز ، دنیارو ببینه.
من الان همون آدمم ولی با دیدگاهی حل شده
از (ممد و صادق).
اینم بگم من با دوستانی که توی کلاس همون
معلم بود پرسیدم ولی ....... تورو نمیشناختن
و بعضیاشون ازت واقعا میترسیدن دیگه خودت
میدونی :)
خب اون معلمی که منو شاگرد آخر از همه
میدونس الان نمیدونه فقط من باهاش باهات
آشنا شدم و بگمم باورش نمیشه.
وحالا این منم چیزی که هستم جدا از من
نیست کتابای صادقم.
من هی معطل میکنم در خوندن اثار تو که
هنوز داری مینویسی برام و زنده ای و منم
میخونم کتاباتو ولی'' کند '' که برم فردا اون
یکی کتابتو بخرم.
تو برام که زنده ای دیگران رو نمیدونم
آخه دیگران که بهم ربطی ندارن :)
ارسالی محمد رحمانی
#دلنوشته