ساکت، آرام، خونسرد...
آقای مقدم که صورت هدایت را پس از مرگ دیده بود گفته است: "پس از دیدن چهره هدایت در تابوت، تصور تلخی که از مرگ داشتم تغییر کرد. خیلی آرام بود، به نظرم آمد که در این آرامش خیلی حرفها دارد."
نقاشی اثر #جواد_علیزاده
@Sadegh_Hedayat©
آقای مقدم که صورت هدایت را پس از مرگ دیده بود گفته است: "پس از دیدن چهره هدایت در تابوت، تصور تلخی که از مرگ داشتم تغییر کرد. خیلی آرام بود، به نظرم آمد که در این آرامش خیلی حرفها دارد."
نقاشی اثر #جواد_علیزاده
@Sadegh_Hedayat©
نجس هستم ،این را خودم میدانم !برای اینکه محتاجم .
ادم محتاج نجس است .
آدم پاک و مطهر فقط آن کسی که قدرت دارد؛قدرت.
آدم دولتمند و قدرتمند ،اگر سینه اش پر از نکبت هم باشد،باز جلوه اش پاک است.
تجربه دارم از این حرفم .
تجربه دارم از این مردم .
ته و بالایشان را شناخته ام ؛من!
#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
@Sadegh_Hedayat
ادم محتاج نجس است .
آدم پاک و مطهر فقط آن کسی که قدرت دارد؛قدرت.
آدم دولتمند و قدرتمند ،اگر سینه اش پر از نکبت هم باشد،باز جلوه اش پاک است.
تجربه دارم از این حرفم .
تجربه دارم از این مردم .
ته و بالایشان را شناخته ام ؛من!
#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
@Sadegh_Hedayat
Relief, Philippe Deschamps - Memory Halo
Various Artists
برای من بی تابی، تنها یک راه پشت سر گذاشتن زمان به هنگام انتظار است.
#فرانتس_کافکا
#نامهبهفلیسه
@Sadegh_Hedayat©
#فرانتس_کافکا
#نامهبهفلیسه
@Sadegh_Hedayat©
چه میگويی درباره کسانی که هنگاميکه زمام امور دولت را به دست دارند،
رجز میخوانند و هر روز ادعا میکنند که جامعه و دولت را بهتر ساخته اند، ولی همين که از کار افتادند ناله و شکايت میآغازند و از وضع جامعه دولت چنان بدگويی میکنند که بدتر از آن در تصور نمیگنجد!!
"آيا اين سياستمداران در نظر تو بهتر از آن فرومايگاناند"؟
#رساله_گرگياس
#افلاطون
@Sadegh_Hedayat©
رجز میخوانند و هر روز ادعا میکنند که جامعه و دولت را بهتر ساخته اند، ولی همين که از کار افتادند ناله و شکايت میآغازند و از وضع جامعه دولت چنان بدگويی میکنند که بدتر از آن در تصور نمیگنجد!!
"آيا اين سياستمداران در نظر تو بهتر از آن فرومايگاناند"؟
#رساله_گرگياس
#افلاطون
@Sadegh_Hedayat©
وقتی مسیح روی صلیب به میخ کشیده شد و همان جا با دردش رها شد،با همه وجودش فریاد کشید
"خدایا،خدای من،چرا رهایم کردی؟ و
با صدای بلند گریه می کرد،فکر میکرد پدر آسمانیش اون را رها کرده.
باور کرد هر موعظه ای که تا الان کرده دروغی بیش نبوده،یعنی چند لحظه قبل از مرگ ،دچار شک عمیقی شده بود.
این باید وحشتناکترین رنج زندگیش باشه.سکوت خدا.
#اینگمار_برگمان
#اندیشه
@Sadegh_Hedayat
"خدایا،خدای من،چرا رهایم کردی؟ و
با صدای بلند گریه می کرد،فکر میکرد پدر آسمانیش اون را رها کرده.
باور کرد هر موعظه ای که تا الان کرده دروغی بیش نبوده،یعنی چند لحظه قبل از مرگ ،دچار شک عمیقی شده بود.
این باید وحشتناکترین رنج زندگیش باشه.سکوت خدا.
#اینگمار_برگمان
#اندیشه
@Sadegh_Hedayat
این مردمی که میبینید یک گله گوسفند هستند که نه فکر دارند و نه جرئت تلاش، بقدری در زیر فشار فکر عرب مسموم شدهاند که از هستی خودشان بیگانهاند.
#مازیار
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#مازیار
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
در شگفتم هستم که چرا زنده ام؟
چرا نفس میکشم؟ چرا گرسنه ام می شود؟
چرا می خورم؟
چرا راه می روم؟چرا اینجا هستم ؟
این مردمی که میبینم کی هستند و از من چه می خواهند؟
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
چرا نفس میکشم؟ چرا گرسنه ام می شود؟
چرا می خورم؟
چرا راه می روم؟چرا اینجا هستم ؟
این مردمی که میبینم کی هستند و از من چه می خواهند؟
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
از صبح زود ابرها جابجا ميشدند و باد موذي سردي ميوزيد.
پايين درختها پر از برگ مرده بود ، برگهاي نيمه جاني كه فاصله بفاصله در هوا چرخ ميزدند بزمين ميافتادند.
يكدسته كلاغ با همهمه و جنجال بسوي مقصد نامعلومي مي رفت .
خانه هاي دهاتي از دور مثل قوطي كبريت كه رويهم چيده باشند با پنجره هاي سياه و بدون در دمدمي و موقت بنظر ميامدند.
#لاله
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
پايين درختها پر از برگ مرده بود ، برگهاي نيمه جاني كه فاصله بفاصله در هوا چرخ ميزدند بزمين ميافتادند.
يكدسته كلاغ با همهمه و جنجال بسوي مقصد نامعلومي مي رفت .
خانه هاي دهاتي از دور مثل قوطي كبريت كه رويهم چيده باشند با پنجره هاي سياه و بدون در دمدمي و موقت بنظر ميامدند.
#لاله
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
باور کردنی نیست اما باید بروم،بیهوده است
زندگانیم وا زده شده،بیخود،بی مصرف،بایدهر چه زودتر کلک را کند و رفت
ایندفعه شوخی نیست هر چه فکر میکنم هیچ چیز مرا به زندگی وابستگی نمی دهد .
هیچ چیز و هیچ کس
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
زندگانیم وا زده شده،بیخود،بی مصرف،بایدهر چه زودتر کلک را کند و رفت
ایندفعه شوخی نیست هر چه فکر میکنم هیچ چیز مرا به زندگی وابستگی نمی دهد .
هیچ چیز و هیچ کس
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
...آدمیزاد جهان کین است. ما مختصر همه جانورانیم. همه احساسات آنها در ما هست و بعضی از آنها در ما غلبه دارد. باید آنرا کشت.
#گجسته_دژ
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#گجسته_دژ
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
روزها می آیند و می روند،نه حقی داریم که از کسی باز خواست کنیم نه میهنی که به گذشته و آینده آن علاقمند باشیم .
نه آینده ای که برای بهبودی آن بکوشیم و نه زال و زاتوالی که در تامین آینده آن تلاشی بکنیم و دماغ و دلی به کاری سر خودمان را گرم بکنیم .
بدتر از دوزخ سارتر همه چیز بی طرفانه می گذرد با جارو جنجال و سر و صدا .ما هم روزی چند چروک بیشتر،چند ناخوشی تازه ،چند موی سفید برای فردای خودمان ذخیره میکنیم .
از زندگی حیوانی و نباتی هم گذشته به حالت سنگ افتاده ایم .
اینهم یکجورش است :گیتی است ،کی پذیرد همواری ؟؟
#هشتاد_و_دو_نامه_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
نه آینده ای که برای بهبودی آن بکوشیم و نه زال و زاتوالی که در تامین آینده آن تلاشی بکنیم و دماغ و دلی به کاری سر خودمان را گرم بکنیم .
بدتر از دوزخ سارتر همه چیز بی طرفانه می گذرد با جارو جنجال و سر و صدا .ما هم روزی چند چروک بیشتر،چند ناخوشی تازه ،چند موی سفید برای فردای خودمان ذخیره میکنیم .
از زندگی حیوانی و نباتی هم گذشته به حالت سنگ افتاده ایم .
اینهم یکجورش است :گیتی است ،کی پذیرد همواری ؟؟
#هشتاد_و_دو_نامه_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
در اشعار ناصرخسرو خواند:
تو داری اژدهائی بر سر گنج،
بکُش این اژدها، فارغ شو از رنج،
و گر قوتش دهی بد زَهره باشی
ز گنج بیکران بیبهره باشی!
همهی این ابیات تهدید آمیز پُر از بیم و امید که برای کشتن نفس قلم فرسائی شده بود، جای شک و تردید برای میرزا حسینعلی باقی نگذاشت که اولین قدم در راه سلوک کشتن نفس بهیمی و اهریمنی است که انسان را از رسیدن بمطلوب باز میدارد. میرزا حسینعلی میخواست در آن واحد هم بطریق اهل نظر و استدلال و هم بطریق اهل ریاضت و مجاهده نفس خود را تزکیه کند. تقریبا یک هفته ازین بین گذشت، چیزیکه مایهٔ دلسردی و ناامیدی او میشد شک و تردید بود ، بخصوص پس از دقیق شدن در بعضی اشعار مانند این شعر حافظ :
حدیث از مُطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را .
و یا :
هروقت خوش که دست دهد مُغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست .
اگرچه میرزاحسینعلی میدانست که کلمات می، ساقی، خرابات، پیرمغان و غیره از کنایات و اصطلاح عرفا است ، ولی باوجود این تعبیر بعضی از رباعیات #خیام برایش خیلی دشوار بود و فکر او را مغشوش میکرد:
کَس خُلد و جحیم را ندیدست ای دل
گوئی که از آن جهان رسیدست ای دل؟
امید و هراس ما بچیزی است کزان :
جز نام و نشانه نه پدیدست ای دل .
و یا این رباعی :
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی ، چو هستی خوش باش .
این استادان دعوت بخوشی میکردند ، در صورتیکه او از ابتدای جوانی همهٔ خوشی ها را بخودش حرام کرده بود و همین افکار یک افسوس تلخ از زندگی گذشته اش در او تولید کرد. این زندگی که در آن آنقدر گذشت کرده بود، بخودش سخت گذرانیده بود، و حالا روزهای او بطرز دردناکی صرف جستجوی فکر موهوم میشد! دوازده سال بود که بخودش رنج و مشقت میداد، از کیف، از خوشی جوانی بی بهره مانده بود و اکنون هم دستش خالی بود. این شک و تردید همهی این افکار را بشکل سایههای مهیبی درآورده بود که او را دنبال میکردند.
#مردی_که_نفسش_را_کشت
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
تو داری اژدهائی بر سر گنج،
بکُش این اژدها، فارغ شو از رنج،
و گر قوتش دهی بد زَهره باشی
ز گنج بیکران بیبهره باشی!
همهی این ابیات تهدید آمیز پُر از بیم و امید که برای کشتن نفس قلم فرسائی شده بود، جای شک و تردید برای میرزا حسینعلی باقی نگذاشت که اولین قدم در راه سلوک کشتن نفس بهیمی و اهریمنی است که انسان را از رسیدن بمطلوب باز میدارد. میرزا حسینعلی میخواست در آن واحد هم بطریق اهل نظر و استدلال و هم بطریق اهل ریاضت و مجاهده نفس خود را تزکیه کند. تقریبا یک هفته ازین بین گذشت، چیزیکه مایهٔ دلسردی و ناامیدی او میشد شک و تردید بود ، بخصوص پس از دقیق شدن در بعضی اشعار مانند این شعر حافظ :
حدیث از مُطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را .
و یا :
هروقت خوش که دست دهد مُغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست .
اگرچه میرزاحسینعلی میدانست که کلمات می، ساقی، خرابات، پیرمغان و غیره از کنایات و اصطلاح عرفا است ، ولی باوجود این تعبیر بعضی از رباعیات #خیام برایش خیلی دشوار بود و فکر او را مغشوش میکرد:
کَس خُلد و جحیم را ندیدست ای دل
گوئی که از آن جهان رسیدست ای دل؟
امید و هراس ما بچیزی است کزان :
جز نام و نشانه نه پدیدست ای دل .
و یا این رباعی :
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی ، چو هستی خوش باش .
این استادان دعوت بخوشی میکردند ، در صورتیکه او از ابتدای جوانی همهٔ خوشی ها را بخودش حرام کرده بود و همین افکار یک افسوس تلخ از زندگی گذشته اش در او تولید کرد. این زندگی که در آن آنقدر گذشت کرده بود، بخودش سخت گذرانیده بود، و حالا روزهای او بطرز دردناکی صرف جستجوی فکر موهوم میشد! دوازده سال بود که بخودش رنج و مشقت میداد، از کیف، از خوشی جوانی بی بهره مانده بود و اکنون هم دستش خالی بود. این شک و تردید همهی این افکار را بشکل سایههای مهیبی درآورده بود که او را دنبال میکردند.
#مردی_که_نفسش_را_کشت
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
شب پاورچین پاورچین می رفت . گویا به اندازه کافی خستگی در کرده بود، صداهای دوردست خفیف به گوش می رسید،شاید یک مرغ یا پرنده رهگذری خواب میدید، شاید گیاها می روییدند. در این وقت ستاره های رنگ پریده پشت توده های ابر ناپدید می شدند. روی صورتم نفس ملایم صبح را حس میکردم و در همین وقت بانک خروس از دور بلند شد.
آیا با مرده چه می توانستم بکنم؟ با مردهای که تنش شروع به تجزیه شدن کرده بود! اول به خیالم رسید او را در اتاق خودم چال بکنم،بعد فکر کردم او را ببرم بیرون و در چاهی بیاندازم در چاهی که دور آن گلهای نیلوفر کبود روییده باشد اما همه این کارها برای اینکه کسی نبیند چقدر فکر، چقدر زحمت و تردستی لازم داشت!
بهعلاوه نمیخواستمکه نگاه بیگانه او بیفتد،همه این کارها را می بایست به تنهایی و به دست خودم انجام بدهم من به درک اصلاً زندگی من بعد از او چه فایده ای داشت؟ اما هرگز ،هرگز هیچکس از مردمان معمولی، هیچ کس به غیر از من نمی بایستی که چشمش به مرده او بیفتد.
او آمده بود در اتاق من،جسم سرد و سایه اش را تسلیم من کرده بود برای اینکه کس دیگری او را نبیند،برای اینکه به نگاه بیگانه آلوده نشود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
آیا با مرده چه می توانستم بکنم؟ با مردهای که تنش شروع به تجزیه شدن کرده بود! اول به خیالم رسید او را در اتاق خودم چال بکنم،بعد فکر کردم او را ببرم بیرون و در چاهی بیاندازم در چاهی که دور آن گلهای نیلوفر کبود روییده باشد اما همه این کارها برای اینکه کسی نبیند چقدر فکر، چقدر زحمت و تردستی لازم داشت!
بهعلاوه نمیخواستمکه نگاه بیگانه او بیفتد،همه این کارها را می بایست به تنهایی و به دست خودم انجام بدهم من به درک اصلاً زندگی من بعد از او چه فایده ای داشت؟ اما هرگز ،هرگز هیچکس از مردمان معمولی، هیچ کس به غیر از من نمی بایستی که چشمش به مرده او بیفتد.
او آمده بود در اتاق من،جسم سرد و سایه اش را تسلیم من کرده بود برای اینکه کس دیگری او را نبیند،برای اینکه به نگاه بیگانه آلوده نشود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
بهشت جای خود را دارد
و من انقدر خسته ام
که دیگر یارای لذت بردن ندارم
حتی در انجا .
#شیطان_و_خدا
#ژان_پل_سارتر
@Sadegh_Hedayat
و من انقدر خسته ام
که دیگر یارای لذت بردن ندارم
حتی در انجا .
#شیطان_و_خدا
#ژان_پل_سارتر
@Sadegh_Hedayat
جنگ که در بگیرد خیلیها مجبورند سرباز بشوند سلاح به دست میگیرند و میروند جبهه و ناچار میشوند سربازهای طرف دیگر را بکشند. هرچه بیشتر بتوانند. هیچکس عین خیالش نیست که دوست داری دیگران را بکشی یا نه، کاری است که ناچاری بکنی وگرنه خودت کشته میشی. جانی واکر با انگشت به سینه ناکاتا اشاره کرد. گفت: "بنگ! تاریخ انسان در یک کلمه."
کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی
@Sadegh_Hedayat©
کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی
@Sadegh_Hedayat©
خستگی پدرانم در من باقی مانده بود و نوستالژی این گذشته را در خود حس می کردم.
#تاریکخانه
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
#تاریکخانه
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
مردم از گرسنگی می مردند و مالشان چاپیده می شد و پشت میله های آهنین، در زندانها می پوسیدند.
گوشواره و النگوی بیوه زنها با کاغذ و مس خریده می شد و به خارجه مسافرت می کرد. کتاب و مجله سانسور می شد، فرهنگ، وسیلهٔ تفریح چند نفر کارچاقکن شده بود.
پیش آهنگی و تربیت بدنی، تأسیس فرهنگستان و پرورش افکار را وسیلهٔ تقریب به پیشگاه قرار دادند. امروز نیز پالانمان عوض شده اما همان قلتشن ها که در هویت و ایرانیت آنها شک است برای ایران سنگ به سینه می زنند و مردم گرسنهٔ چاپیده شده و فقیر را تبلیغ به وطن پرستی کاذب و از خودگذشتگی می نمایند و هرکس با آنها هم آواز نشود تکفیرش می کنند.
این کاملیون ها و آرتیست های وازده که معلوم نیست از کجا آورده اند بیست سال پستی و دورویی را به مردم عملا می آموختند و اکنون می خواهند باز سر مردم افسار زده خر را برانند.
می خواهند به نام گذشتهٔ تاریخی مردم را مشغول و سرگرم بکنند و ضمناً خودشان را سرجمع افتخارات آتیه ملت جا بزنند!
ولی غافل از آنکه چند نفر قلدر و دزد آدمکش افتخار تاریخی برای ملت نیستند. امروز دوره ای نیست که به صرف گذشتهٔ تاریخی خود ببالیم و بدون کار و جدیت، حقوقی برای خودمان قائل بشویم. امروزه وظیفه مان جبران خسارت بیست سال گذشته و باز کردن چشم و گوش ملت و هشیار کردن آنها به حقوق خودشان است.
#صادق_هدایت
#اشک_تمساح
@Sadegh_Hedayat©
گوشواره و النگوی بیوه زنها با کاغذ و مس خریده می شد و به خارجه مسافرت می کرد. کتاب و مجله سانسور می شد، فرهنگ، وسیلهٔ تفریح چند نفر کارچاقکن شده بود.
پیش آهنگی و تربیت بدنی، تأسیس فرهنگستان و پرورش افکار را وسیلهٔ تقریب به پیشگاه قرار دادند. امروز نیز پالانمان عوض شده اما همان قلتشن ها که در هویت و ایرانیت آنها شک است برای ایران سنگ به سینه می زنند و مردم گرسنهٔ چاپیده شده و فقیر را تبلیغ به وطن پرستی کاذب و از خودگذشتگی می نمایند و هرکس با آنها هم آواز نشود تکفیرش می کنند.
این کاملیون ها و آرتیست های وازده که معلوم نیست از کجا آورده اند بیست سال پستی و دورویی را به مردم عملا می آموختند و اکنون می خواهند باز سر مردم افسار زده خر را برانند.
می خواهند به نام گذشتهٔ تاریخی مردم را مشغول و سرگرم بکنند و ضمناً خودشان را سرجمع افتخارات آتیه ملت جا بزنند!
ولی غافل از آنکه چند نفر قلدر و دزد آدمکش افتخار تاریخی برای ملت نیستند. امروز دوره ای نیست که به صرف گذشتهٔ تاریخی خود ببالیم و بدون کار و جدیت، حقوقی برای خودمان قائل بشویم. امروزه وظیفه مان جبران خسارت بیست سال گذشته و باز کردن چشم و گوش ملت و هشیار کردن آنها به حقوق خودشان است.
#صادق_هدایت
#اشک_تمساح
@Sadegh_Hedayat©