کافه هدایت
9.23K subscribers
1.49K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
تقلید؟ همه تقلید می‌کنند. من هم تقلید می‌کنم. تقلید عیب نیست. دزدی و چاپیدن عیب است. داشتن شخصیت در این نیست که آدم به هر قیمت که شده خودش را اوری‌ژینال جا بزند. اوری‌ژینالیته، به تنهایی حُسن نیست، شرط خلق کردن نیست. چه بسا آدم حرفی داشته باشد که باید تو یک قالب خاص گفته بشود و این قالب پیش از او ساخته شده باشد... تقلید بدون اینکه آدم احتیاج داشته باشد،نشانه تنبلی و بی جربزگی است.


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
آقا را باش! الان بهت نمونه‌ی عشق‌بازی هموطنانت را نشان دادم. هموطنانت از کلمه عشق می‌ترسند. تا حالا شنیدی که کسی به صدای بلند بگوید من عاشقم؟
پتی بورژوای ایرانی را فقط می‌شود مسخره کرد. همه‌شان حاجی‌آقا هستند. همان نوع قضیه به دردشان می‌خورد. زبان‌شان پر از حرف‌ها یا فحش‌های چار واداری‌ست....

#مصطفی_فرزانه
#آشنایی_با_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
گمان میکنی بیخودی اسم این ها را گذاشته‌ ام گردنه گیر؟
این‌ها کوچکترین حق و احترامی برای نویسنده نمی‌شناسند. یک مشت حاجی آقای بازاری که کفش و کتاب برایشان یکسان است.

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#مصطفی_فرزانه

@sadegh_hedayat©
سیاست چیز گُهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را می‌دهند دست متخصّص، نه دست من و امثال من؛ ولی ضمناً همه‌مان بچهٔ سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد. وقتی هم پایش بیفتد باید حقّش را گذاشت کف دستش . سارتر همین کار را کرد. با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند. اولاً یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادند که حرف بزند. به جای اینکه راجع به ادبیات و فلسفه صحبت بکند، پرید به وضع آمریکا. سیاه‌ها، حق‌کشی، راسیسم .


#صادق_هدایت
برشی از کتاب #آشنایی_با_صادق_هدایت
نوشته مصطفی فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
مادرم از ترس اینکه مبادا عشق پیری پدرم بجنبد حتی کلفت هایی را که انتخاب میکند باید کور و کچل باشند. از بچگی یادم است که نگذاشتند یک کلفت جوان تو دل برو پایش را به این خانه بگذارد. کلفت هرچه زنک شلخته تر و کج و کوله تر باشد بیشتر دلخواه مادرم است!


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
نمی‌دانم چه چیزی در سر و صورت یا لباس او بود که از مردم معمولی، حتی از کسانی که خیلی به خودشان می‌پردازند تمیزتر بود. دست‌های بزرگی که به هیکل او نمی‌آمد و سیگار گرگان اتوئی که سر یک چوب سیگار گذاشت و در حد بند سوم انگشتان محکم و بسیار بلندش گرفت و با کبریت آتش زد....

شرح اولین دیدار با صادق هدایت...
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
به دنبال هدایت رفتم بطرف پنجره ی شمالی که پشت شیشه ای نداشت.
- آن پسره را توی پنجره ی اطاقش می بینی؟ ...
دارد سرش را شانه میزند.
از صبح تا شب کارش اینست که جلو آینه بایستد و موهایش را شانه بزند!
هرگز ندیده ام نه یک کتاب به دستش باشد ، نه یک روزنامه.
فقط موهایش را صاف میکند.
ایناش! این هم نسل جوان کشور شاهنشاهی!
مُرده شور


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#مصطفی_فرزانه

@sadegh_hedayat©
راه رفتن هدایت تند و بریده بود. یک دستش را توی جیب کتش چپانده و آرنجش را به کمرش سفت مماس کرده و دست راستش را به کنار قفسه ی سینه اش آورده بود و از سیگار لای انگشتانش دود بلند میشد. سرش پایین بود و زانوانش را مثل اسبی که ترات برود خم میکرد.
توی دلم گفتم با یک آدم استثنایی ملاقات کرده ام. و ذوق کردم. هیچ چیزش شبیه افرادی که میشناختم نبود. نه حرف زدنش، نه حرکاتش. افکارش را مستقیم و بی آب و تاب بیان میکرد، حرکاتش همه به طرف خودش، حتی به درون خودش، کشیده میشد و چشمانش در یک نگاه زود گذر باطن شما را میخواند.


#م_ف_فرزانه
#آشنایی_با_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
هرکس قلم دارد بگذارند لای کفنش ولیکن چیز دیگر بنویسید.
یا حق.

دستخط #صادق_هدایت
نقل از #م_ف_فرزانه
#آشنایی_با_صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
آقا را باش! الان بهت نمونه ی عشق بازی هموطنانت را نشان دادم. هموطنانت از کلمه عشق می ترسند. تا حالا شنیدی که کسی به صدای بلند بگوید من عاشقم؟
پتی بورژوای ایرانی را فقط می شود مسخره کرد. همه شان حاجی آقا هستند. همان نوع قضیه به دردشان می خورد. زبانشان پر از حرف ها یا فحش های چار واداریست....


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
سیاست چیز گُهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را می‌دهند دست متخصّص، نه دست من و امثال من؛ ولی ضمناً همه‌مان بچهٔ سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد. وقتی هم پایش بیفتد باید حقّش را گذاشت کف دستش. سارتر همین کار را کرد. با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند. اولاً یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادند که حرف بزند. به جای اینکه راجع به ادبیات و فلسفه صحبت بکند، پرید به وضع آمریکا. سیاه‌ها، حق‌کشی، راسیسم.

#مصطفی_فرزانه
#آشنایی_با_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©️
به دنبال هدایت رفتم بطرف پنجره ی شمالی که پشت شیشه ای نداشت.
- آن پسره را توی پنجره ی اطاقش می بینی؟ ...
دارد سرش را شانه میزند.
از صبح تا شب کارش اینست که جلو آینه بایستد و موهایش را شانه بزند!
هرگز ندیده ام نه یک کتاب به دستش باشد ، نه یک روزنامه.
فقط موهایش را صاف میکند.
ایناش! این هم نسل جوان کشور شاهنشاهی!
مُرده شور


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#مصطفی_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
همه اش سوء تفاهم ...
شهرت پرافتخارمان هم سوء تفاهم ...
اصلا سر تا سر زندگیم سوء تفاهم بوده ...
من زندگیِ خیلی از آدم های مشهور را خوانده ام
تو سرنوشت هیچکدامشان انقدر سوء تفاهم نبوده که من دچارش هستم ...

#صادق_هدایت
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
تکه هایی از آخرین روزهای هدایت که از همیشه سختتر گذشت.
به زبان آقای فرزانه که در روزهای آخر بیشترین نزدیکی و هم صحبتی را با صادق خان هدایت داشتند.


_جانم به لبم رسیده...از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی!

_جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین... باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم... آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم میشود... ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمیگذارند...

_طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق...گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گه بغلتد، به به و چهچه ندارد...

_هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم..

_ یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم....

_می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است....و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند..تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده.....

_طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید....

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
نظر خودِ صادق هدایت درباره ی بوف کور...نقل از م. ف. فرزانه


_ به نظر من بوف کور خیلی شخصی است. خواب و خیال شخصی خودتان است. برای اینکه بوف کور را بنویسید دوا می خوردید؟ واضح تر بگویم، خیلی معذرت می خواهم، آیا مخدرات مصرف میکردید؟
_ نه. . . هرگز. بوف کور پر از effect [شگرد] است. حساب و کتاب دقیق دارد. اگر در حالت نشئه بودم که نمی توانستم بنویسم. چرت میزدم. تو هم فکر میکنی که پرسوناژ بوف کور من هستم؟ اشتباه، اشتباه محض! اتفاقا درست برعکس بود. هر صفحه اش را مثل حامل موسیقی جلو خودم میگذاشتم و تنظیم میکردم. جاهائیش که به نظر خیالی می آید درست قسمت هائیست که کلمه به کلمه سبک و سنگین کرده ام. زهر را، چونکه توش زهر است، زهر را چلانده ام و چکه چکه روی کاغذ ریخته ام. اول از خود می پرسیدم که می خواهم چه بگویم و بعد می گشتم ببینم بهترین شکل و لحن برای گفتنش چیست؟. . . فقط تو نیستی که عوضی گرفته ای. از تو استادترها هم فکر میکنند که پرسوناژ بوف کور خودِ من است. البته، چرا. حرف ها مال خودم است ولی پرسوناژش از من سواست. هر خطش به عمد نوشته شده. . .تصورات افیونی هم نیست. وقتی یک چیز وحشتناک می نوشتم خودم می خندیدم.

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
نظر صادق هدایت دربارهٔ سعید نفیسی

تا خیابان شاه‌رضا پیاده رفتیم. نزدیک میدان فردوسی به يک مرد بسیار لاغر، با کله‌ی گرد و صورت ریز نقش، عصا به دست برخوردیم. هدایت سرش پائین بود، من به بازویش زدم:
- این آقای سعید نفیسی است.
هدایت در کمال تواضع و ادب روبروی سعید نفیسی ایستاد. انگاری که شخص دیگری شده بود: يک بچه‌ی مدرسه، مبادی آداب... و من هم چند قدم دورتر در انتظار پایان گفتگوی آن دو به تماشا ایستادم. نفیسی عصایش را گرداند و پشتش برد، از زیر دو بازویش رد کرد، به آن تکیه داد، چرخاند. آرام و قرار نداشت. آیا هدایت برای این مرد احترام خاصی قائل بود؟
صحبت ایشان زیاد طول نکشید. و با خنده‌ی بلندی خاتمه یافت؛
- نمی‌دانستم که‌ با سعید نفیسی آنقدر دوست هستید.
- دوست نه، دشمن هم نه. کار می‌کند. آدم کاری قابل احترام است، حتی اگر استفاده‌چی باشد... مقداری کتاب خطی دارد که به تدریج چاپ می‌کند و پول می‌گیرد... بد هم نیست.
- فکر نمی‌کردم که با قدیمی‌ها آنقدر جور باشید.
- جور نیستم. تازه نه با همه‌شان. بیشترشان، همه جا را غصب کرده‌اند. نفیسی کارش را بلد است و ادعای خاصی هم ندارد... تو این دوره و زمانه همینش هم خیلی است.

م. ف. #فرزانه
#آشنایی_با_صادق_هدایت
قسمت اول: آنچه صادق هدایت به من گفت،  پاریس: ۱۹۸۸، صص ۲۲۸-۲۲۹


@Sadegh_Hedayat©
مضحک این است که اغلب مرا به این و آن می‌بندند… بیجا…موپاسان، ادگار پو، چخوف،.. درست است. اوّل‌ها و بعضی وقت‌ها حتی بدون این‌که خودم متوجّه شده باشم به نسبتِ موضوع یک چیزهایی از این‌هاست… ولی اصل مطلب جای دیگر است… اصلِ مطلب توی نگاه است… توی گوش است. همان مطلب را، همان چیز را، همان داستان را می‌شود به‌صورت‌های مختلف نقل کرد… و شاید کسی که بیشتر از همه به من تأثیر کرد گوبینو باشد یا حتی پیر لوتی.

#صادق_هدایت
#مصطفی_فرزانه، #آشنایی_با_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©️
هدایت نگاهی به مجسمه‌ی فردوسی انداخت: 《فردوسی را هم پشتش متکا گذاشته‌اند تا غش نکند.》

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

عکس: دانشگاه تهران_روبه‌رو دانشکده ادبیات

@Sadegh_Hedayat©
تقلید؟ همه تقلید می‌کنند. من هم تقلید می‌کنم. تقلید عیب نیست. دزدی و چاپیدن عیب است. داشتن شخصیت در این نیست که آدم به هر قیمت که شده خودش را اوری‌ژینال جا بزند. اوری‌ژینالیته، به تنهایی حُسن نیست، شرط خلق کردن نیست. چه بسا آدم حرفی داشته باشد که باید تو یک قالب خاص گفته بشود و این قالب پیش از او ساخته شده باشد... تقلید بدون اینکه آدم احتیاج داشته باشد،نشانه تنبلی و بی جربزگی است.


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
گمان میکنی بیخودی اسم این ها را گذاشته‌ ام گردنه گیر؟
این‌ها کوچکترین حق و احترامی برای نویسنده نمیشناسند. یک مشت حاجی آقای بازاری که کفش و کتاب برایشان یکسان است.


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©