کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این مطلب بهتر معلوم می‌شود، چون هر کسی با قوه‌ی تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوه‌ی تصور خودش است که کیف می‌برد نه از زنی که جلو اوست و گمان می‌کند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است ، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد.

#صورتک‌ها
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
Phenibut
Reflection Nebula
انتظار تسلی نمی‌بخشد . آنان که منتظرند هیچ چیزی برای تسلی ندارند .


#انتظار_فراموشی
#موریس_بلانشو
@Sadegh_Hedayat©
جویس، کوندرا، هدایت و حافظه‌ی تاریخی
اکرم پدرام‌نیا
بخش اول


صادق هدایت نیز مثل جیمز جویس و میلان کوندرا از سنگینی بار گذشته در رنج است اما راه حل را در فراموش کردن آن نمی‌یابد و همواره سایه‌ی سنگین تاریخ سیاه و سنت گذشته در آثارش به تصویر کشیده می‌شود.

مکان‌ها در آثار صادق هدایت هویتی متفاوت دارند. در داستان «عروسک پشت پرده» مکان‌ها و خیابان‌های پاریس واقعی‌اند و با نام‌های واقعی می‌آیند ولی وقتی مهرداد، شخصیت اصلی و راوی داستان، از فرانسه به ایران برمی‌گردد تصویر واضحی از مکان‌ها و نشانه‌ها به ما نمی‌دهد. در داستان تاریکخانه، و نیز در بوف کور این مکان‌ها بیشتر به مکان‌های وهم‌آلود شبیه می‌شوند و اگرچه راوی مسافری است که از شهری به شهری دیگر می‌رود هیچ‌یک از بناهایی را که می‌توانند زمینه‌ساز کابوس راوی (نویسنده) شوند به تصویر نمی‌کشد.

جویس در آثارش فکر و ذکرش کابوس و بار تاریخی است که در آغاز قرن بیستم بر دوش تک تک افراد و کل جامعه‌ی ایرلند سنگینی می‌کند. استیون به شاگردانش، پسربچه‌های ابتدایی، تاریخ درس می‌دهد و به این تاریخ به‌عنوان نابودگر می‌اندیشد.‍

کوندرا هم مثل نیچه در رمان «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» نگران بار گذشته است و به یاد آوردن آن. وقتی از قول نیچه مفهوم «بازگشت جاویدان» را بیان می‌کند، گویی در این ایده، که یادآوری گذشته باری تحمل‌ناپذیر است، با نیچه همراه می‌شود:

«فکر کنید هر چیزی را که ما تجربه کرده‌ایم روزی بازگردد و این بازگشت تا ابد تکرار شود. این افسانه‌ی دیوانه‌وار چه معنایی دارد؟ » سپس می‌گوید: «در جهانِ بازگشت جاویدانِ بار مسئولیت تحمل‌ناپذیر بر هر حرکت ما سنگینی می‌کند. به همین دلیل نیچه ایده‌ی بازگشت جاویدان را سنگین‌ترینِ بارها می‌نامد.»

@Sadegh_Hedayat©
999 Renaissance
SymphoCat
‏در من هميشه دو «خود» بوده و هنوز هم هست. دو خودى كه با هم كلنجار مي روند. مشكل اين است كه آن‌ها نمى‌توانند عوض شوند مگر اينكه هر دو نابود شوند.

#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
@Sadegh_Hedayat©
نامه ی ترز (معشوقه ی فرانسوی هدایت) به او:

گربه کوچک ایرانی من - تنها یک کارت کوچک ، زیرا در مرخصی هستم ، در« اترتا » پیش مادرم ، و خیلی گرفتار- من چند روز پیش از « پون تورسن » رد می شدم ، خیلی به نخستین ملاقاتمان فکر کردم - مادرم پیر شده و کمی بیمار است ، این مرا ناراحت کرده - وقتی برگشتم به شما نامه خواهم نوشت ، نزدیک ۱۵ ژوئن
من را محکوم به بی وفایی نکن ، شاید تنبلی ، و چرا اسم معشوقم را می پرسی ؟
ترجیح می دهی که به شما جواب بدهم که چند تا دارم ، چیزی که لازم است بگویم این است که من از آن ها هیچ کدام را دوست ندارم .
من به شما نامه ای مفصل تا ده روز دیگر می نویسم .
من شما را همیشه دوست دارم .


ترز ( Therese) بانوی فرانسوی که در زمان تحصیل هدایت همدم و معشوقه ی او در پاریس بوده است.


@Sadegh_Hedayat©
dissolve in you
sandspace
شب بخیر نازنینم.
تو چه با آرامش به خواب می‌روی
ولی کسی که به تو تعلق دارد در فاصله‌ای دور همچنان پریشان و سرگردان است.


#نامه_به_فلیسه


زادروز فرانتس کافکا...


قفسی به جستجویِ پرنده‌ای رفت...



@Sadegh_Hedayat©
...دیگر نه آرزوئی دارم و نه کینه ای، آنچه که در من انسانی بود از دست دادم، گذاشتم گم بشود.

#زنده_بگور
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
ماه کنار آسمان تنها و گوشه‌نشین به شکل داس نقره‌ای بود و به نظر می‌آمد که با لبخند سردش انتظار مرگ زمین را می‌کشد و با چهره‌نای غمگین به اعمال چرکین مردم زمین می‌نگرد.

#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
Deluge
36
‏می‌توانم در خودم جستجو کنم و هیچ نشانی از دلیل خندیدن در خودم نیابم.

#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©
- آیا منکر تمدن اسلامی هم می شوی؟

- کدام تمدن؟ تمدن عرب را می خواهی ، کتاب شیخ تمساح "آثار الاسلام فی سواحل الانهار" را بخوان که همه اش از شیر شتر و پشگل شتر و عبا و کباب سوسمار نوشته است. باقی دیگرش را هم ملل مقهور از پستی خودشان ساخته و پرداخته و به دُم عرب ها بسته اند...

- پس این همه جانماز آب کشیدن. این همه عوامفریبی برای چه بود؟

- مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست. دکان ماست که مردم را خر بکنیم!
مرحوم ابوی خدابیامرز از آن آخوندهای بی دین بود. همیشه به ترکی می گفت:"ای موسلمان قارداش! سنین ایاقین هارا چاتدی که پخ چخارت مادی؟"
(ای برادر مسلمان تو پایت را کجا گذاشتی که آنجا را به گه نکشیدی؟)


#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
در حقیقت ما نمی‌میریم، اما چنین به‌دست می‌آید که زنده هم نیستیم،
در حالی که زنده هستیم مرده‌ایم؛
مرده‌های از گور گریخته!

#پیام_کافکا
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
یک گربۀ بزرگ قشنگی داریم که نمی گذارد بنویسم، آمد روی میز من روی همین کاغذ راه رفت، خودش را مالید به من، بوس داد، حالا هم به سر شما قسم اگر دروغ بگویم کونش را کرد به من خوابید، خرخر می کند، در ضمن دُمش هم به آتش سیگار من سوخت، بوی کز هم بلند شد. همان طوری که انشاالله تو در جهنم جلز و ولز خواهی کرد، نگاه بکن جای ناخن او که بر سر قلم گرفت روی کاغذ پیداست. برای این که چشم کورت ببیند دورش را خط کشیدم.

#صادق_هدایت
قسمتی از نامه به تقی رضوی

@Sadegh_Hedayat©
عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران انجام میگیرد.خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین‌توز است و همه‌اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را می‌فرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.


#توپ_مرواری
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
همین پریروز که عید قربان بود رفتم خانه یکی از اعیان که پیشتر معلم سر خانه بودم. به من گفتند که بروم دعا برای گوسفند بخوانم، قصاب بی‌مروت حیوان زبان بسته را بلند کرد بزمین کوبید.
داشت کاردش را تیز می‌کرد، حیوان تقلا کرد، از زیر پایش بلند شد. نمی‌دانم چه روی زمین بود، دیدم چشمش ترکیده ازش خون می‌ریخت. دلم مالش رفت، به بهانهٔ سردرد برگشتم. همهٔ شب هی کلهٔ خون آلود گوسفند جلو چشمم می‌آمد . آنوقت از دهنم در رفت کفر گفتم، کفر خیال کردم ... نه زبانم لال در خوبی خدا که شکی نیست، اما این جانوران زبان بسته، گناه دارد. خدایا، پروردگارا، تو خودت بهتر می‌دانی، هر چه باشد انسان محل نسیان است.

#صادق_هدایت
#محلل

@Sadegh_Hedayat©️
هر روز، هر دقیقه، دست جنایتکار بشر هزاران حیوان مظلوم را که نمی‌توانند از خودشان دفاع نمایند در نهایت خونسردی می‌کُشد و اغلب بر روی گوشت آنها جای ضربت چوب و شلاقی که قبل از کشتن به آنها زده‌اند دیده‌می‌شود.
اخلاق‌نویسان و فلاسفه باید کتب خود را بسوزانند. خالق به موجب کدام قانون مهیبی ضعیف را به قوی، ناتوان را به توانا، کوچک را به بزرگ می‌سپارد ؟؟؟

#انسان_و_حیوان
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
#هدايت كه به خصوص با مجموعه داستانهايش مانند سگ ولگرد،سه قطره خون،سايه روشن،زنده بگور،شناخته شده است،نويسنده رومان عجيب بوف كور و چند نمايشنامه است.
هدايت كه چندين متن پهلوی را ترجمه كرده است پيش آهنگ مطالعات فرهنگ توده (فولكلور) در ايران مى باشد و اولين نويسنده اى كه درصدد برآمده است زندگى طبقات مختلف مردم كشورش را توصيف نموده تجزيه و تحليل كند و زخمهای جامعه جديد ايران را عريان سازد.

(مجله paix La de Defense' شماره ٢٦، ماه ژویه ٨٩٢١)


#نظریات_نویسندگان_اروپایی_پیرامون_صادق_هدایت
#حسن_قائمیان

@Sadegh_Hedayat©
پس از اندکی تأمل علویه رویش را به ‌صاحب پرده کرد و گفت: امروز چیزی دشت نکردیم. انگار خیر و برکت از همه‌چی رفته. دوریه آخرزمونه. اعتقاد مردم سست شده همه‌اش سه‌زار و هفت شاهی! با چهار سر نونخور چه خاکی به‌ سرم بکنم؟

#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
خانوم! عصمت هم عبدالخالق را دوست داشت. من بزور طلاقشو گرفتم، دیدم میخواد هفته ای یه صیغه بیاره تو خونه ول بکنه، دختره میشه سییابخت و سییا روز. دو ماه آزگار، بعد از اینکه طلاقشو گرفته بودم، هر شب عصمت بالای سفره جای عبدالخالق رو واز میذاشت، هر غذایی تو سفره بود بخیال خودش تعارف عبدالخالق میکرد. تو اطاق تنها با خودش حرف میزد. من از ترس اینکه مبادا دخترم از دس در بره، دو دفه دیگه به صیغه اش دادم. شوور آخری رو خودش دوس نداش، بچه اش که مرد خودش بمن گفت که طلاقشو بگیرم. شوورش دس و پای منو ماچ میکرد، میگفت: آخه چه خبط و خطایی، چه گناهی، از من سر زده؟ اشک میریخت مثه ابر باهار، من دلم ریش میشد!

#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
چقدر خوب بود اگر زندگان برای ما ساز می‌زدند و می‌آمدند اینجا پهلوی مرده‌ها کیف می‌کردند، برای خودشان هم بهتر بود ، چون یادشان می‌افتاد که روزی مثل ما می‌شوند. آنوقت بیشتر از زندگی لذت می‌بردند


#آفرینگان
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©