کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
بیشتری مردا خودشون بچه هسن. (قدری آهسته تر) پارسال من صیغه نجف قلی خدا بیامرز شدم خانوم! این مرد با یه تپه ریش و پشم هر شب سرش را میزاش تو دومنم گریه میکرد، آواز ترکی میخوند، میگفت براش لالایی بگم، بهش بگم تو بچه منی. نگو که وختی بچه بوده مادرش مرده، اصلا مادرش رو ندیده بود، منم گایی دلم براش میسوخت، گریم میگرفت، با هم گریه میکردیم، بعد که دق دلیمون خالی میشد یه مرتبه با هم میخندیدیم. چن دفه تو روش گفتم: مرتیکه نره خر جوز علی! اگه ریشتو سگ بخوره قاتمه میرینه، خجالت نمیکشی؟ بیشتر از همین اداهاش بود که من ذله شدم، کاشکی میدیدی چطور قربون صدقه ام میرف، هر کار کردم که طلاق بگیرم قبول نکرد. رفتم دم مرده شور خونه، آب غسل مرده ی کنیز سییا رو گرفتم، بخوردش دادم تا مهرش بمن سرد بشه. استغفرلا، خاک براش خبر نبره، خانوم، دو ماه بعد تخته بند شد، عمرش رو داد بشما.

#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
جیران خانم همینطور که تسبیح میانداخت گفت : خانوم این درسه، دختر نباد خونه بمونه، خودش خودشو میخوره، تب لازمی میشه - دخترم ربابه همینکه پاشو گذش تو ده، برای اینکه بختش واز بشه نذر و نیازی نبود که نکردم، از زیر توپ مرواری ردش کردم، بردمش حموم جوهودها، چادرشو از تو روده گوسبند رد کردم، مییون دو نماز پیرهن مراد براش دوختم، آخرش گفتم هرچی باشه خویش و قوم وصلیه جون هسن، اگه گوشت همو بخورن اسخون همو دور نمیریزن - شفتش کردم، کردمش تو حلق پسر عموش اوستا یوسف بنا.

#صادق_هدایت
#علویه_خانم

@sadegh_hedayat©
دخترم هم مثل من پیشونی نداره، یه دختر ترگل و ورگل بود که یه خرمن گیس توی پشتش خابیده بود و از لباش خون می چکید. اول صیغه ی عبدالخالق دلال شد - یه مرتیکه ی تریاکی گند دماغی بود که نگو - مرغ هر چی چاق تره کونش تنگ تره!
با وجودیکه پولش از پارو بالا می رفت از اونا بود که از آب روغن می گرفت. خب تا همچین نباشه که پول جمع نمیشه. از کله ی سحر مثل سگ سوزن خورده دنبال پول می دوید.
از هفته ی دوم دیدم یه صیغه ی دیگه هم آورده توی خونه ول کرده، با خودم شرط کردم پیسی به سرش بیارم که توی داستان ها بنویسند.
عاقبت طلاقش رو گرفتم، ولی دستم به جایی بند نبود. آخر حاضر شد مهریه ش رو با یک تومن مصالحه بکنه. من هزار جور کلفت بارش کردم گفتم این پول رو برو ماست بخر به سرت بمال مرتیکه ی بی حیا ! فقط می خاستی آب کمرتو توی دل دختر من خالی بکنی؟!


#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
پس از اندکی تأمل علویه رویش را به ‌صاحب پرده کرد و گفت: امروز چیزی دشت نکردیم. انگار خیر و برکت از همه‌چی رفته. دوریه آخرزمونه. اعتقاد مردم سست شده همه‌اش سه‌زار و هفت شاهی! با چهار سر نونخور چه خاکی به‌ سرم بکنم؟

#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
دخترم هم مثل من پیشونی نداره، یه دختر ترگل و ورگل بود که یه خرمن گیس توی پشتش خابیده بود و از لباش خون می چکید. اول صیغه ی عبدالخالق دلال شد - یه مرتیکه ی تریاکی گند دماغی بود که نگو - مرغ هر چی چاق تره کونش تنگ تره!
با وجودیکه پولش از پارو بالا می رفت از اونا بود که از آب روغن می گرفت. خب تا همچین نباشه که پول جمع نمیشه. از کله ی سحر مثل سگ سوزن خورده دنبال پول می دوید.
از هفته ی دوم دیدم یه صیغه ی دیگه هم آورده توی خونه ول کرده، با خودم شرط کردم پیسی به سرش بیارم که توی داستان ها بنویسند.
عاقبت طلاقش رو گرفتم، ولی دستم به جایی بند نبود. آخر حاضر شد مهریه ش رو با یک تومن مصالحه بکنه. من هزار جور کلفت بارش کردم گفتم این پول رو برو ماست بخر به سرت بمال مرتیکه ی بی حیا ! فقط می خاستی آب کمرتو توی دل دختر من خالی بکنی؟!


#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
ماه کنار آسمان تنها و گوشه نشین، به شکل داس نقره ای بود و بنظر می امد که با لبخند سردش انتظار مرگ زمین را میکشد و با چهره ای غمگین به اعمال چرکین مردم زمین مینگرد.

#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
دخترم هم مثل من پیشونی نداره، یه دختر ترگل و ورگل بود که یه خرمن گیس توی پشتش خابیده بود و از لباش خون می چکید. اول صیغه ی عبدالخالق دلال شد - یه مرتیکه ی تریاکی گند دماغی بود که نگو - مرغ هر چی چاق تره کونش تنگ تره!
با وجودیکه پولش از پارو بالا می رفت از اونا بود که از آب روغن می گرفت. خب تا همچین نباشه که پول جمع نمیشه. از کله ی سحر مثل سگ سوزن خورده دنبال پول می دوید.
از هفته ی دوم دیدم یه صیغه ی دیگه هم آورده توی خونه ول کرده، با خودم شرط کردم پیسی به سرش بیارم که توی داستان ها بنویسند.
عاقبت طلاقش رو گرفتم، ولی دستم به جایی بند نبود. آخر حاضر شد مهریه ش رو با یک تومن مصالحه بکنه. من هزار جور کلفت بارش کردم گفتم این پول رو برو ماست بخر به سرت بمال مرتیکه ی بی حیا ! فقط می خاستی آب کمرتو توی دل دختر من خالی بکنی؟!


#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
...علویه :«برو برو!در کونت را چف کن! مرتیکه الدنگ پف یوز یه تیکه اخ و تف بکلاهش چسبونده مردوم رو می چاپه! گمون میکنه من ازش می ترسم؛ چس رفته گوز اومده ، حاکم دهن دوز اومدوه - نکنه تو هم مزاجت شیر خشتی باشه که پشتی این ذلیل مرده رو میکنی؟

#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_hedayat ©
خانوم! عصمت هم عبدالخالق را دوست داشت. من بزور طلاقشو گرفتم، دیدم میخواد هفته ای یه صیغه بیاره تو خونه ول بکنه، دختره میشه سییابخت و سییا روز. دو ماه آزگار، بعد از اینکه طلاقشو گرفته بودم، هر شب عصمت بالای سفره جای عبدالخالق رو واز میذاشت، هر غذایی تو سفره بود بخیال خودش تعارف عبدالخالق میکرد. تو اطاق تنها با خودش حرف میزد. من از ترس اینکه مبادا دخترم از دس در بره، دو دفه دیگه به صیغه اش دادم. شوور آخری رو خودش دوس نداش، بچه اش که مرد خودش بمن گفت که طلاقشو بگیرم. شوورش دس و پای منو ماچ میکرد، میگفت: آخه چه خبط و خطایی، چه گناهی، از من سر زده؟ اشک میریخت مثه ابر باهار، من دلم ریش میشد!

#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
بیشتری مردا خودشون بچه هسن. (قدری آهسته تر) پارسال من صیغه نجف قلی خدا بیامرز شدم خانوم! این مرد با یه تپه ریش و پشم هر شب سرش را میزاش تو دومنم گریه میکرد، آواز ترکی میخوند، میگفت براش لالایی بگم، بهش بگم تو بچه منی. نگو که وختی بچه بوده مادرش مرده، اصلا مادرش رو ندیده بود، منم گایی دلم براش میسوخت، گریم میگرفت، با هم گریه میکردیم، بعد که دق دلیمون خالی میشد یه مرتبه با هم میخندیدیم. چن دفه تو روش گفتم: مرتیکه نره خر جوز علی! اگه ریشتو سگ بخوره قاتمه میرینه، خجالت نمیکشی؟ بیشتر از همین اداهاش بود که من ذله شدم، کاشکی میدیدی چطور قربون صدقه ام میرف، هر کار کردم که طلاق بگیرم قبول نکرد. رفتم دم مرده شور خونه، آب غسل مرده ی کنیز سییا رو گرفتم، بخوردش دادم تا مهرش بمن سرد بشه. استغفرلا، خاک براش خبر نبره، خانوم، دو ماه بعد تخته بند شد، عمرش رو داد بشما.

#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
دخترم هم مثل من پیشونی نداره، یه دختر ترگل و ورگل بود که یه خرمن گیس توی پشتش خابیده بود و از لباش خون می چکید. اول صیغه ی عبدالخالق دلال شد - یه مرتیکه ی تریاکی گند دماغی بود که نگو - مرغ هر چی چاق تره کونش تنگ تره!
با وجودیکه پولش از پارو بالا می رفت از اونا بود که از آب روغن می گرفت. خب تا همچین نباشه که پول جمع نمیشه. از کله ی سحر مثل سگ سوزن خورده دنبال پول می دوید.
از هفته ی دوم دیدم یه صیغه ی دیگه هم آورده توی خونه ول کرده، با خودم شرط کردم پیسی به سرش بیارم که توی داستان ها بنویسند.
عاقبت طلاقش رو گرفتم، ولی دستم به جایی بند نبود. آخر حاضر شد مهریه ش رو با یک تومن مصالحه بکنه. من هزار جور کلفت بارش کردم گفتم این پول رو برو ماست بخر به سرت بمال مرتیکه ی بی حیا ! فقط می خاستی آب کمرتو توی دل دختر من خالی بکنی؟!


#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
علویه :«برو برو!در کونت را چف کن!مرتیکه الدنگ پف یوز یه تیکه اخ و تف بکلاهش چسبونده مردوم رو می چاپه! گمون میکنه من ازش می ترسم؛ چس رفته گوز اومده ، حاکم دهن دوز اومدوه - نکنه تو هم مزاجت شیر خشتی باشه که پشتی این ذلیل مرده رو میکنی؟

#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
بیشتری مردا خودشون بچه هسن. (قدری آهسته تر) پارسال من صیغه نجف قلی خدا بیامرز شدم خانوم! این مرد با یه تپه ریش و پشم هر شب سرش را میزاش تو دومنم گریه میکرد، آواز ترکی میخوند، میگفت براش لالایی بگم، بهش بگم تو بچه منی. نگو که وختی بچه بوده مادرش مرده، اصلا مادرش رو ندیده بود، منم گایی دلم براش میسوخت، گریم میگرفت، با هم گریه میکردیم، بعد که دق دلیمون خالی میشد یه مرتبه با هم میخندیدیم. چن دفه تو روش گفتم: مرتیکه نره خر جوز علی! اگه ریشتو سگ بخوره قاتمه میرینه، خجالت نمیکشی؟ بیشتر از همین اداهاش بود که من ذله شدم، کاشکی میدیدی چطور قربون صدقه ام میرف، هر کار کردم که طلاق بگیرم قبول نکرد. رفتم دم مرده شور خونه، آب غسل مرده ی کنیز سییا رو گرفتم، بخوردش دادم تا مهرش بمن سرد بشه. استغفرلا، خاک براش خبر نبره، خانوم، دو ماه بعد تخته بند شد، عمرش رو داد بشما.

#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
دخترم هم مثل من پیشونی نداره، یه دختر ترگل و ورگل بود که یه خرمن گیس توی پشتش خابیده بود و از لباش خون می چکید. اول صیغه ی عبدالخالق دلال شد - یه مرتیکه ی تریاکی گند دماغی بود که نگو - مرغ هر چی چاق تره کونش تنگ تره!
با وجودیکه پولش از پارو بالا می رفت از اونا بود که از آب روغن می گرفت. خب تا همچین نباشه که پول جمع نمیشه. از کله ی سحر مثل سگ سوزن خورده دنبال پول می دوید.
از هفته ی دوم دیدم یه صیغه ی دیگه هم آورده توی خونه ول کرده، با خودم شرط کردم پیسی به سرش بیارم که توی داستان ها بنویسند.
عاقبت طلاقش رو گرفتم، ولی دستم به جایی بند نبود. آخر حاضر شد مهریه ش رو با یک تومن مصالحه بکنه. من هزار جور کلفت بارش کردم گفتم این پول رو برو ماست بخر به سرت بمال مرتیکه ی بی حیا ! فقط می خاستی آب کمرتو توی دل دختر من خالی بکنی؟!


#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
ماه کنار آسمان تنها و گوشه‌نشین به شکل داس نقره‌ای بود و به نظر می‌آمد که با لبخند سردش انتظار مرگ زمین را می‌کشد و با چهره‌نای غمگین به اعمال چرکین مردم زمین می‌نگرد.

#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
پس از اندکی تأمل علویه رویش را به ‌صاحب پرده کرد و گفت: امروز چیزی دشت نکردیم. انگار خیر و برکت از همه‌چی رفته. دوریه آخرزمونه. اعتقاد مردم سست شده همه‌اش سه‌زار و هفت شاهی! با چهار سر نونخور چه خاکی به‌ سرم بکنم؟

#علویه_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
خانوم! عصمت هم عبدالخالق را دوست داشت. من بزور طلاقشو گرفتم، دیدم میخواد هفته ای یه صیغه بیاره تو خونه ول بکنه، دختره میشه سییابخت و سییا روز. دو ماه آزگار، بعد از اینکه طلاقشو گرفته بودم، هر شب عصمت بالای سفره جای عبدالخالق رو واز میذاشت، هر غذایی تو سفره بود بخیال خودش تعارف عبدالخالق میکرد. تو اطاق تنها با خودش حرف میزد. من از ترس اینکه مبادا دخترم از دس در بره، دو دفه دیگه به صیغه اش دادم. شوور آخری رو خودش دوس نداش، بچه اش که مرد خودش بمن گفت که طلاقشو بگیرم. شوورش دس و پای منو ماچ میکرد، میگفت: آخه چه خبط و خطایی، چه گناهی، از من سر زده؟ اشک میریخت مثه ابر باهار، من دلم ریش میشد!

#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
جیران خانم همینطور که تسبیح میانداخت گفت : خانوم این درسه، دختر نباد خونه بمونه، خودش خودشو میخوره، تب لازمی میشه - دخترم ربابه همینکه پاشو گذش تو ده، برای اینکه بختش واز بشه نذر و نیازی نبود که نکردم، از زیر توپ مرواری ردش کردم، بردمش حموم جوهودها، چادرشو از تو روده گوسبند رد کردم، مییون دو نماز پیرهن مراد براش دوختم، آخرش گفتم هرچی باشه خویش و قوم وصلیه جون هسن، اگه گوشت  همو بخورن اسخون همو دور نمیریزن - شفتش کردم، کردمش تو حلق پسر عموش اوستا یوسف بنا.

#صادق_هدایت
#علویه_خانم

@Sadegh_Hedayat©
...علویه :«برو برو!در کونت را چف کن! مرتیکه‌ی الدنگ پفیوز یه تیکه اخ و تف به کلاهش چسبونده مردم رو می‌چاپه!
گمون می‌کنه من ازش می‌ترسم؛ چس رفته گوز اومده، حاکم دهن دوز اومدوه - نکنه تو هم مزاجت شیر خشتی باشه که پشتی این ذلیل مرده رو می‌کنی؟

#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©