کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
ولی یک فکر است که دارد مرا دیوانه میکند، نمیتوانم جلو لبخند خودم را بگیرم .
گاهی خنده بیخ گلویم را میگیرد.


#زنده_بگور
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
چه فتح بزرگی است که این نطفه مقدس با همه جنایات، زجرها، قشنگی ها و احمقی هایش نابود بشود.
پیدایش بشر در مقابل عمر زمین مانند یکروز بیش نیست و این روز اغتشاش روی کره زمین بود‌.همه هستی هارا به ستوه اورد.نظم و آرامش طبیعت را بهم زد، بگذار دوباره این آرامش به زمین برگردد.

#س‌گ‌ل‌ل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
سيد جعفر، پدرشان، كارش معركه گرفتن در مسجد شاه بود. مردم بيكار را دور خودش جمع می‌كـرد و برايشـان بطور سؤال و جواب مسائل فقهی و تكليفی را بدون پرده و رو دربايستی تشريح می كـرد. بقـدری در فـن خـودش مهارت داشت كه در موقع فروش دعا يک عقرب سياه را دست آموز و زهر او را خنثی كرده بـود و بـا آن نمـايش می داد. اگرچه در اين اواخر كاسبيش خوب نمی چرخيد، ولی بقدر خرج خانه اش در می آورد. پنج سال پيش يک شـب كـه همه خوابيده بودند، مست وارد خانه شد و صـبح صـغرا زنـش را خفـه شـده در اطـاق او پيـدا كردنـد كـه بعلـت ناخوشی مرده است. بغير از ماه سلطان خواهر خوانده صغرا كه سيد جعفر را مسئول مرگ او می دانسـت. دو مـاه بعد سيد جعفر رقيه سلطان را به زنی گرفت.
رقیه سلطان بلای جان اين دو بچه يتيم احمد و ربابه شد و از شكنجه و آزار آنهـا به هيچ وجـه كوتـاهی نمی كـرد. و چيزی كه شگفت آور بود، بجای اينكه سيد جعفر از بچه هايش ميانجيگری بكند، برعكس در آزار آنها با رقيه سـلطان شركت می نمود، چون سيد جعفر از آن مردهائی بود كه سر جوانی اين بچه هـا را پيـدا كـرده بـود، بـه اميـد اينكـه گوينده لااله الا الله پس می اندازد، و دهن باز بی روزی نمی ماند و خدا بچه بدهد سرش را پوسـت هندوانـه می گـذاريم. 
اما حالا كه آنها را می ديد تعجب می كرد چطور اين بچه ها مال اوست و همه خيالش اين بود كـه ايـن دو تـا نـان خور زيادی را از سر خودش باز كند و دل فارغ با رقيه خانه را خلوت بكند.

#چنگال
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
قانون دموکراسی به حد اعلی حکمفرماست و از سانسور و زبان بندان و وقاحت و جاسوسی و مادرقحبگی به شدت هرچه تمامتر بهره برداری می شود . آسوده باشید از این گه ترها هم خواهد شد . هر کس که نمی خواهد برود بمیرد . آب و هوای این ملک اینجور اقتضا کرده و می کند .

#صادق_هدایت
#از_میان_نامه_ها_به_نورایی
دوشنبه ، ۲۳ دی ۱۳۲۵

@Sadegh_Hedayat©
آیا اتاق من یک تابوت نبود؟ رخت خوابم سردتر از گور نبود؟ رخت خوابی که همیشه افتاده بود و مرا دعوت به خوابیدن می کرد ـ چند ین بار این فکر برایم آمده بود که در تابوت هستم ـ شب ها به نظرم اتاقم کوچک میشد و مرا فشار می داد، آیا در گور همین احساس را نمی کنند؟ آیا کسی از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
چند ماه پس از آن (۱۱ اکتبر ۱۹۴۷) با اشاره و ارجاع به مقاله‌ای که (با تظاهر به قدردانی) بر ضد او نوشته بودند، نوشت:

راستی وقاحت و مادر قحبگی در این ملک تا کجا می‌رود! چه سرزمین لعنتی پست گندیده‌ای، و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! حس می‌کنم که با آنها کوچک‌ترین سنخیت و جنسیت هم نمی‌توانم داشته باشم. این شرح حال عجیب (از من) به قلم محسن احتشامی بود. این اسم را برای اولین بار خواندم اما او خودش را دوست صمیمی من معرفی کرده بود! [به احتمال زیاد نام ساختگی بوده تا هویت نویسنده یا نویسندگان پنهان بماند]. به قدری دروغ گفته و بهتان زده بود... که لایق بود زمامدار آینده مملکت بشود. این مقاله با همکاری کیوانی و سرکیسیان و دخالت صبحی نوشته شده بود و روی سخنش با آخوندها بود،
و ادامه می‌دهد که:
در این محیط بوگندوی بی‌شرم باید پیه همه چیز را به تن مالید. از طرف دیگر حق کاملا به جانب آنهاست. هر چه بگویند و بکنند کم است. وقتی که آدم میان رجاله‌ها و مادر قحبه‌ها افتاد و با آنها هماهنگی در دزدی و سالوس و تقلب و چاپلوسی و بی‌شرمی نداشت گناهکار است، تا چشمش کور شود!

#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
‍ همه چیز این خراب شده برای آدم خستگی و وحشت تولید می‌کند. زندگی را به بطالت می‌گذرانیم و از هر طرف خواه چپ و یا راست مثل ریگ فحش می‌خوریم و مثل این است که مسئول همهٔ گه کاری‌های دیگران شخص بنده هستم. همه تقاضای وظیفهٔ اجتماعی مرا دارند، اما کسی نمی‌پرسد آیا قدرت خرید کاغذ و قلم را دارم یا نه؟! یک تخت خواب و یا اتاق راحت دارم یا نه؟! و بعد هم از خودم می‌پرسم در محیطی که خودم هیچگونه حق زندگی ندارم چه وظیفه‌ای است که از رجاله‌های دیگر دفاع بکنم؟! این درددل‌ها هم احمقانه شده. همه چیز در این سرزمین گُه بار احمقانه می‌شود. چه سرزمین لعنتی پست گندیده‌ای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! این هم یک جور طرز تفکر احمقانه‌ای است که آبروی میهن حفظ بشود یا نشود. کدام آبرو؟! کدام میهن؟! شاید اگر حفظ نشود بهتر است. لااقل همانجور که هستیم معرفی بشویم! ایرانی متخصص عزاداری است و به زنده اهمیت نمی‌دهد و بعد از مرگ همیشه خودش را قدردان و وظیفه شناس معرفی می‌کند. ما همچنان می‌سوزیم و می‌سازیم، قسمت مان بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد. سگ بریند روی قسمت و همه چیز. خیال دارم یک چیز وقیح مسخره درست بکنم که اخ و تف باشد به روی همه. شاید نتوانم چاپ بکنم، اهمیتی ندارد و لکن این آخرین حربهٔ من است تا دست کم توی دلشان نگویند: فلانی خوب خر بود!

#از_صادق_هدایت_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
جبرائیل پاشا: البته خیلی خوبست اما این جانوران را که از گِل درست می کنید، چطور زندگی می کنند؟
خالق اُف: فکرش را کرده ام. آنها را به جان یکدیگر می اندازم تا همدیگر را بخورند.


#افسانه_آفرینش
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
 یك دكتر داریم كه قدرتی خدا چیزی سرش نمی شود، من اگر به جای او بودم یكشب توی شام همه زهر می‌ریختم می‌دادم بخورند، آنوقت صبح توی باغ می‌ایستادم دستم را به كمر میزدم، مرده‌ها را كه می‌بردند تماشا می‌كردم  اول كه مرا اینجا آوردند همین وسواس را داشتم كه مبادا به من زهر بخورانند، دست به شام و ناهار نمی‌زدم تا اینكه محمد علی از آن می‌چشید آنوقت می‌خوردم، شب‌ها هراسان از خواب می‌پریدم، به خیالم كه آمده‌اند مرا بكشند. همه‌ی این‌ها چقدر دور و محو شده...! همیشه همان آدم‌ها، همان خوراك‌ها ، همان اطاق آبی كه تا كمركش آن كبود است.

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
خدا مقامش عالی تر از این است که اصلاً وجود داشته باشد!

#توپ_مرواری
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
زرین كلاه چوب و زنجیر خانه شوهر را به نان و انجیر خانه پدرش تـرجیح میـداد و حاضـر بـود گوشـه كوچـه گدائی بكند و به آنجا نرود، نه، هنوز نفرینهای مادرش، روز عروسیش كه دستور داد روضه عروسی قاسـم را بخوانند و هق هق گریه كرد فراموش نكرده بود. آن دستهای استخوانی خال كوبی كه به اجاق خانه شـان میـزد، مثل اینكه با قوای مجهولی حرف میزد و كمک میخواست. باو نفرین میكرد و میگفت : « همین اجاق گرم بگیردت. الاهی جز جگر بزنی. عروسیت عزا بشود... » بعد هم آنجا باز امر و نهی بشنود، چپ بجنبد هزار جور فحـش، راست بجنبد هزار جور تهمت. آنوقت باو سركوفت بزند بگوید : «مگر من نگفتم كه این تیكه از دهن تو زیاد اسـت؟ تو لایق نیستی، گل ببو برای تو شوهر نمی شود.» و هی از آن فحشهای آبدار باو بدهد!

#زنی_که_مردش_را_گم_کرد
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
هر چه این مادرمرده میهن را بزک کنند و سرخاب و سفیداب بمالند و توی بغل یک آلکاپن بیندازند دیگر فایده ندارد ، چون علائم تجزیه و تعفن از سر و رویش می بارد . زمامداران امروز ما دوره شاه سلطان حسین را روسفید کردند، در تاریخ ، ننگ این دوره را به آب زمزم و کوثر هم نمی شود شست ، ما در چاهک دنیا داریم زندگی می کنیم و مثل کرم در فقر و ناخوشی و کثافت می لولیم و به ننگین ترین طرزی در قید حیاتیم و مضحک آنجاست که تصور می کنیم بهترین زندگی را داریم .

#صادق_هدایت
#حاجی_آقا

@Sadegh_Hedayat©
الخلاصه، همه آنها تریاکی مافنگی و بواسیری و شاخ حسینی و سفلیسی و تراخمی و آلبومینی و اسهالی در هم می‌لولیدند.
بچه‌های آنها هم غلام حلقه بگوش و توسری خور بار آمدند.
فقط افتخار بذات مقدس دوالپا می‌کردند که از علف چریدن نیفتاده اند!


#قضیه_خر_دجال
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
گمان نمی‌کنم در هیچ جای دنیا خلائی به این کثافت و مسخرگی وجود داشته باشد.


#نامه_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
حاجی آقا حمام و مشت و مال را خیلی دوست می داشت .
اما از وقتی که نرخ حمام بالا رفته بود ، حاجی دیر به دیر به حمام می رفت . به همین جهت تابستان در صحن هشتی همیشه بوی عرق تند ترشیده حاجی در هوا پراکنده بود.
در حمام یک مشت از آب خزانه می خورد و دهنش را مسواک می کرد.
بعد می خوابید و زیر مشت و مال دلاک از روی کیف ناله سر می داد و شکر خدا را می گذاشت.
در مورد خواب هم حاجی بی طاقت بود و به آسانی خوابش می برد. بمحض اینکه چشمش بهم می رفت ، خروپف او تمام فضای خانه را پر می کرد ، مثل این که دویست نهنگ غرغره می کنند.

#حاجی_آقا
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
آدمیزاد یکه و تنها و بی پشت و پناه است و در سرزمین ناسازگار گمنامی زیست میکند که زاد و بوم او نیست. با هیچ کس نمیتواند پیوند و دلبستگی داشته باشد، خودش هم میداند، چون از نگاه و وجناتش پیداست.
گمنامی هستیم در دنیائی که دام های بیشمار در پیش ما گسترده اند و فقط برخوردمان با پوچ است.
این گناه وجود ماست. همینکه بدنیا آمدیم در معرض داوری قرار میگیریم و سرتاسر زندگی ما مانند یک رشته ی کابوس است که در دندانه های چرخ دادگستری میگذرد. بالاخره مشمول مجازات اشد میگردیم و در نیم روز خفه ای، کسیکه به نام قانون ما را بازداشت کرده بود، گزلیکی به قلبمان فرو میبرد و سگ کُش میشویم.

#پیام_کافکا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
وقتی که آدم میان رجاله ها و مادر قحبه ها افتاد و با آنها هم آهنگی در دزدی و سالوسی و تقلب و چاپلوسی و بیشرمی نداشت گناهکار است تا چشمش هم کور بشود.

#نامه_به_شهیدنورایی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
پیشترها در خونه مردم واز بود، دست و دلواز بودند، حالا دیگر اون ممه را لولو برده. یک چیزی بهت میگم نمیدانم باورت میشه یا نه. چایی که آوردند، خودش پا شد رفت قنداق را از توی دولاچه درآورد و گفت: من امتحان کردم، یک حبه قند هم این استکانها را شیرین میکنه. هرچی باشه خب به آدم برمیخوره. راستش من چایی تلخ را سرکشیدم.

#حاجی_آقا
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
ماه مبارک رمضان هم هست. همه‌ی کافه‌ها بسته شده و مذهب خیلی دموکرات و آزادیخواه اسلام به موجب نهی از منکر همه جور تظاهر به روزه خوردن را قدغن کرده. تقیه دروغ مصلحت‌آمیز و سیکیم‌خیاردی. مثل اینکه اگر من مسهل می‌خورم همه مجبورند مسهل بخورند و یا ادای مسهل خوردن را دربیاورند. این‌ها عنعنات است. تنها لغتی است که میهن عزیز ما را کاملاً exprimer(بیان) می‌کند. با این یک لغت دعوا ندارم. همه مسایل برایم حل می‌شود. باری حالا تصور کنید که توی این اتاق زمستان مثل خایه‌ی حلاج‌ها می‌لرزم و تابستان مثل ماهی روی خاک‌افتاده پرپر می‌زنم و در ۳۵ درجه باید در آن سر بکنم -باید- نه راه فرار هست و نه میل به کار و نه مشغولیات. همه‌ی این‌ها به درک ، جلوی خانه‌مان یک قهوه‌خانه است علاوه بر سر و صدایش ، شب‌ها از یک بعد از نصف شب تا ساعت ۴ یا ۵ تمام برنامه‌‌ی ماه مبارک را که عبارت از اذان و مناجات و زوزه‌های ربانی و عر و تیز سبحانی است باید اماله کنم و لای سبیل بگذارم. این برنامه را آقای امامی که خودشان سالی به دوازده ماه در فرنگ معلق می‌زند برای هم‌میهنان عزیزش تنظیم کرده و آقای ارباب شاهزاده‌ی ساسانی آن را در رادیو اجرا می‌کند و هیچکس هم حق اعتراض ندارد. پس در این صورت از حق کپه‌ی مرگ گذاشتن هم محرومم، حقی که اقلاً شپش و خرپسونه دارند. این را چه اسمی می‌شود رویش گذاشت؟


#نامه_به_نورایی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
راستی وقاحت و مادرقحبگی در این ملک تا کجا می رود؟! چه سرزمین لعنتی پست گندیده ای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد!
حس می کنم تمام زندگی ام را توپ بازی در دست جنده‌ها و مادرقحبه‌ها بوده‌ام. دیگر نه تنها هیچگونه حس همدردی برای این موجودات ندارم بلکه حس می‌کنم که با آن ها کوچکترین سنخیت و جنسیت هم نمی‌توانم داشته باشم.

#صادق_هدایت
#از_میان_نامه_ها_به_نورائی


@Sadegh_Hedayat©