کافه هدایت
9.24K subscribers
1.49K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
#هوشنگ_گلشیری  از زبان دیگران:

سیمین دانشور (داستان‌نویس): گلشیری با هیچ قدرتی مواضعه نکرد. به هیچ مقامی خود را نفروخت. هیچ‌گاه سر فرود نیاورد... می‌گفت: سیاست‌زدگی دنیا را از پشت عینک خاصی دیدن است و من می‌خواهم حتا پشت سرم را ببینم.
وابستگی گلشیری تنها به آزادی و برداشت درست و نشان دادن نابسامانی‌ها بود. او در نوشتن داستان کوتاه استاد بود و در داستان‌های بلندش همه‌ی حرف‌هایش را می‌زد، بی‌این‌که آن حرف‌ها خدشه‌ای به داستان وارد بیاورد و سرریز کند. به یاد دارم که یک بار به او گفتم: شاید زود آمده‌ای، شاید از سر زمانه‌ات زیاد هستی.

ابوالحسن نجفی (مترجم): نقش بزرگ‌تر گلشیری در ادبیات معاصر ایران، تأثیری‌ست که در پرورش شاعران و نویسندگان جوان داشته و اگر اثر قابل توجهی از آنان می‌دیده همه‌ی کوشش خود را به کار می‌برده تا آن را در جایی، خواه مجله یا کتاب، به چاپ برساند و با نوشتن نقد و فراهم کردن جلسات گفت‌وگو و ایراد سخنرانی آن را به دیگران بشناساند. با قاطعیت می‌گویم که گلشیری در دوران معاصر بیش از هر کس دیگر در پرورش و گسترش فرهنگ و ادبیات ایران سهم داسته است.

سیمین بهبهانی (شاعر): گلشیری هیچ وقت هدف را موضو‌ع قرار نمی‌داد. موضوع چیزی‌ست که از کنار هدف می‌گذرد و خواننده متوجه آن می‌شود... او از گفتن حق پروا نداشت و عاشق آزادی و آزاد‌اندیشی بود. هیچ‌گاه اظهار خستگی نمی‌کرد. نمی‌دانم چرا یک‌باره از پا درآمد... جامعیت آثار گلشیری، که نوآوری هم یکی از مشخصات آن‌هاست، نام او را در تاریخ قصه‌نویسی ایران جاودانه می‌کند. او را می‌توان نویسنده‌ی مدرن ایران دانست که از خود شاهکاری به یاد ماندنی به جا گذاشت. «شازده احتجاب» را می‌توان از ماندگار‌ترین آثار زبان فارسی به حساب آورد.

رضا براهنی (شاعر و داستان‌نویس): مرگ هوشنگ گلشیری، مرگ هرکسی نیست... مرگ او مرگ یگانه‌ای‌ست از میان سه یا چهار یگانه‌ی این زمان، این زبان، و این نثر. در قصه‌ی کوتاه، تالی نداشت، ندارد. هم‌قامت‌هایش هدایت و چوبک‌اند، و شاید ـ‌می‌گوییم شاید، بهرام صادقی و علایی و ساعدی. در قصه‌ی بلند کار بدیع کرده است. گلشیری نوع ادبی را به هم ریخته است... مرگ گلشیری مرگ هر کسی نیست، موت نویسنده است، موت الاکبر است.

محمد محمدعلی (داستان‌نویس): آن‌چه هست اینکه گلشیری حیف بود در این سن و سال. شاید دریغ و دردم نه به واسطه‌ی یکی دو داستانی بود که احیاناً می‌نوشت، که نوشته بود. یا چند وعده غذای بیشتر یا یکی دو سفر، بلکه حضور مؤثرش در این مقطع حساس حیات کانون بود. با توجه به مقتضیات زمانه راه حلی پیدا کرده بود که امیدوارم ادامه یابد.

محمدعلی سپانلو (شاعر): گلشیری، داستان‌نویس فنّان، معلم و منتقد ادبی که بر نسل جوان تأثیری غیرقابل انکار داشت، کوشنده‌ی راه آزادی قلم، مرد اجتماعی و نویسنده‌ای رئالیست بود که قصه‌هایش جدا از لذت زیبا‌شناختی، خواننده را به تفکر تاریخی دعوت می‌کند.

علی‌اکبر معصوم‌بیگی (مترجم): گلشیری نویسنده‌ای‌ست مدرن. او حتا یک قصه راجع‌به روستا ندارد. اگر هم یک‌جایی به روستا رفته، با دید مدرن به قصه پرداخته است.

فرزانه طاهری (مترجم و همسر گلشیری): انسانیت او در دغدغه‌هایش تبلور یافته‌اند. او در یک زمان به ادبیات، کانون، مطبوعات و... فکر می‌کرد. این سبب شده است که گلشیری را یک الگوی مناسب برای آزادی‌خواهی و نویسندگی بدانیم.

شهرام رفیع‌زاده (شاعر): گلشیری بخش قابل توجهی از مجال بی‌رحمانه اندکش را به جای فاصله گرفتن از دیگران، صرف کرد تا آن‌ها را به چشم‌اندازهای مشکوف‌اش آشنا کند. می‌شود ادعا کرد که او هم جان‌اش را به داستان داده و هم به داستان ما جان داده. نقش او در داستان‌نویسی معاصر عین نقش شاملو در شعر معاصر است؛ غیر از آفرینش آثاری پخته و پرقوّت، تلاش برای تثبیت و تکثیر از هر راه ممکن.

نگار اسکندرفر (مدیرمسوؤل ماهنامه‌ی کارنامه): گلشیری با وجود تلاش برای پی‌ریزی یک مجله‌ی ادبی پیشرو، نتوانست هدف‌هایش را تحقق بخشد. اصولاً گلشیری و خیلی‌های دیگر، در فضای ادبی و حتا اجتماعی ما، درگیر چنان فضایی می‌شدند که همه‌ی توان آن‌ها را تحلیل می‌برد.

کورش اسدی (داستان‌نویس): گلشیری نه دو ماه که تمام این ۲۱ سال آخر هستی‌اش را در محاصره‌ی عفونت قلم زد. در میان چرک‌دان، زیبایی را ستود و مدام عفونت را پس راند.
Split Infinity
Dronny darko & ProtoU


حیرت انگیز است که من چگونه طیِ سال ها توانسته ام منظماً خود را نابود کنم، مثل پهن کردنِ آرامِ شکافِ یک سد، اقدامی هدفمندانه، بود.

#یادداشت‌ها
#فرانتس_کافکا


@Sadegh_Hedayat©
در ۸۹ سالگی در مقام مشهورترین روشنفکر ضدجنگ و فیلسوف برنده نوبل، به‌اتهامی نظیر “تشویش اذهان عمومی” محکوم شد.
قاضی برای‌ شکستن حکم زندان از او خواست تا به “رفتار خوب” تعهد دهد.

برتراند راسل پاسخ داد:
«هرگز به آن‌چه شما رفتار خوب می‌نامید متعهد نمی‌شوم»

ما نیز متعهد نمی‌شویم!


#الهه_احمدی
#نیلوفر_حامدی
«من به چپ و راست سرک می‌كشیدم تا بتوانم عنوان پشت كتاب‌ها را بخوانم. این كار باعث تفنن كافكا شد. خندید و گفت: پس شما هم جنون كتاب خواندن دارید و سرتان از پرخوانی مرتب می‌جنبد!
بله، همینطور است. من فكر می‌كنم بدون كتاب نتوانم زندگی كنم. كتاب، جهان من است.
كافكا ابروها را در هم كشید.
«اشتباه می‌كنید. كتاب نمی‌تواند جای جهان را بگیرد. محال است. هر چیزی در زندگی معنا و مقصودی دارد كه هیچ چیز دیگری نمی‌تواند یكسره جانشین آن شود. مثلا بر تجربه‌ات نمی‌توانی با واسطه‌ی شخصی دیگر تسلط پیدا كنی. این، در مورد كتاب هم صادق است. مردم سعی می‌كنند زندگی را در كتاب محبوس كنند همانطور كه پرنده‌های خوش‌خوان را به قفس می‌اندازند. ولی فایده‌ای ندارد. بر عکس از تجریدهایی که در کتاب‌ها هست، فقط نظامی می‌سازند که قفسی است برای خود آنها و فیلسوف‌ها فقط طوطی‌های رنگین‌جامه‌ای هستند در قفس‌های گوناگون.

#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش


@Sadegh_Hedayat©️
مضحک این است که اغلب مرا به این و آن می‌بندند… بیجا…موپاسان، ادگار پو، چخوف،.. درست است. اوّل‌ها و بعضی وقت‌ها حتی بدون این‌که خودم متوجّه شده باشم به نسبتِ موضوع یک چیزهایی از این‌هاست… ولی اصل مطلب جای دیگر است… اصلِ مطلب توی نگاه است… توی گوش است. همان مطلب را، همان چیز را، همان داستان را می‌شود به‌صورت‌های مختلف نقل کرد… و شاید کسی که بیشتر از همه به من تأثیر کرد گوبینو باشد یا حتی پیر لوتی.

#صادق_هدایت
#مصطفی_فرزانه، #آشنایی_با_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©️
مرجان ... تو مرا کُشتی ... به که بگویم ؟  مرجان ... عشق تو مرا کُشت ...
اشک در چشمانش جمع و گیلاس روی گیلاس عرق می نوشید . آنوقت با سردرد همینطور که نشسته بود خوابش می برد . ولی نصف شب ، آنوقتی که شهر شیراز با کوچه های پُر پیچ و خم ، باغ های دلگشا و شراب ارغوانیش به خواب می رفت ، آنوقتی که ستاره ها آرام و مرموز بالای آسمان قیرگون به هم چشمک می زدند ، آنوقتی که مرجان با‌ گونه های گلگونش آهسته نفس می کشید و گذارش روزانه از جلوی چشمش می گذشت ، همانوقت بود که داش‌آکل حقیقی داش‌آکل طبیعی با تمام احساسات و هوا و هوس ، بدون رودربایستی از تو قشری که آداب و رسوم جامعه به دور او بسته بود ، از توی افکاری که از بچگی به او تلقین شده بود بیرون می آمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش می کشید . تپش آهسته قلب ، لب های آتشی و تن نرمش را حس می کرد و از روی گونه هایش بوسه می زد . ولی هنگامیکه از خواب می پرید به خودش دشنام میداد ، به زندگی نفرین می فرستاد و مانند دیوانه ها در اطاق به دور خودش میگشت.

#داش_آکل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
سه ماه _نه_دو ماه و چهار روز بود كه پي او را گم كرده بودم، ولي يادگار چشمهاي جادويي يا شراره كشنده چشمهايش در زندگي من هميشه ماند. چطور ميتوانم او را فراموش بكنم كه آنقدر وابسته به زندگي من است؟

#صادق_هدایت
#بوف_کور



@Sadegh_Hedayat©️
(BLACK) Drone 1 Grey Frequency
yellow6
در سراسر زندگی، حتی یک لحظه نتوانستم به خودم بقبولانم که این موجود زنده ای که با پای من، به جای من، برای من راه می رود، منم! و من اینک با مرگ نابهنگام خود می خواهم گور سایه ای را که در سراسر زندگی دنبال من بوده است و مربوط به تن من نیست در سایه خاکی که مربوط به تن من است بکنم! زندگی من یک کاسه خون بود یک کاسه خون بی دریغ که زیر پای هوس نامردان شکست زنگی من پس مانده خاکستر آتش کاروان مرگ بود خاکستری که در بستر یک شب نومید بر سر ایده آل شوریده سرم نشست. زندگی من شب بود شب سحر نامیده، سحر دمیده سحر ناپذیر ورق بر باد رفته ای بود به طراوت شیرازه گسیخته یک زندگی فقیر زندگی من تازیانه سکوت بود بر ستون فقرات فریاد... فریاد... سکوت ناپذیر یک مشت احساسات عاصی زنجیر گسل پا به زنجیر...



قسمتی از وصیتنامه کارو

@Sadegh_Hedayat©
آدم فاسد، فاسد است. چه متظاهر به دین باشد و چه نباشد.از این گذشته، کسی که از ترس تنبیه شدن و به اصطلاح "جزا دیدن" بدست کارگزاران و مأموران خداوند، تن به رعایت برخی موازین اخلاقی می دهد، نه دین دارد و نه اخلاق.
چون دلیل کار وی ترس از قدرت است نه پایبندی به شرافت و اصول اخلاقی. همین قیاس در مورد طمع رسیدن به بهشت موعود با لذتها و نعمت هایش هم صادق است. اگر این چنین است، پس هرگز نیازی ندارم با تهدید جهنم با اخلاق باشم..!

#برتراند_راسل

@Sadegh_Hedayat©️
Forwarded from مملکته
🔻 ابلاغ حکم اجرای اعدام یک معترض؛ دیوان عالی جمهوری اسلامی: محمد قبادلو سه‌شنبه «قصاص» می‌شود

وکیل محمد قبادلو، معترض محکوم به اعدام، از دریافت «ابلاغیه اجرای حکم» این زندانی در خطر اعدام خبر داد. بر اساس تصویری از این ابلاغیه که امیر رئیسیان، وکیل محمد قبادلو، منتشر کرده است، این «حکم روز سه‌شنبه سوم بهمن» اجرا می‌شود.
VOA

اجرای حکم #محمد_قبادلو هیچ مجوز قانونی ندارد و بی تردید #قتل محسوب میگردد.
amirreiis

شهادت یکی از حاضران در محل حادثه در پرند: «محمد مطلقا هیچ کسی رو نکشته. فرید کرم‌پور وقتی موقع سرکوب، با هجوم مردم داشته فرار میکرد خودش خورد زمین که کلاه گاردش از سرش می‌افته. مردمم انقدر زدن تو سرش با لگد که له شد. بعد جنازه‌شو کشیدن بردن بغل همون مسجد جامع تا بیان ببرنش. علت مرگ له شدگی بافت مغز بوده که در اثر ضربه لگد مردم به یارو بوده. به محمد ربطی نداشته. فقط چون کسی نبود که بندازن گردنش، محمد رو که با ماشین با موتور مامورا تصادف کرده رو گیر آوردن.»
🔺https://tttttt.me/mamlekate/76237

حرف‌های مادر محمد: «کرمپور (کسی که بخاطر او میخواهند محمد را اعدام کنند) جای دیگه کشته شده. همه اینو میدونن. عمدا اینو انداختن تو پرونده پسر من که پسر منو بکشن بالا. اینا دارن ظلم میکنن. ۱۹ دی ۱۴۰۱»
🔺https://tttttt.me/mamlekate/76240

کلیپ خود نیروی انتظامی هم کرم‌پور رو زیر لگد مردم نشون میده و محل قتل کرم‌پور رو جایی متفاوت از محل حضور محمد نشون میده. کلیپی که از صفحه رسمی در آپارات حذف کردند.
🔺https://tttttt.me/mamlekate/74581
کافه هدایت
#محمد_قبادلو را هم کشتند...
پیام دقیق به ما رسیده است؛ خفه می‌کنیم.
ما هم حاضریم. مگر قرار نیست برای جامعه مدنی، برای آزادی بیان قربانی بدهیم؟
حاضریم.

#هوشنگ_گلشیری

@Sadegh_Hedayat©
home
zakè
چه کسی نجاتم می‌دهد؟
و آشوبی که در عمق وجودم است به سختی دیده می‌شود؛
من مثل داربست مشبک گیاهی هستم که جان دارد، داربستی که سفت کار گذاشته شده و می‌خواهد به پایین بیفتد.

#یادداشت‌ها
#فرانتس_کافکا


@Sadegh_Hedayat©
مهم نیست چه روزی به نام پدر باشد؛
وقتی روزگار به کام پدر نیست...

@Sadegh_Hedayat©
اگرچه زرین کلاه زیر شلاق پیچ و تاب میخورد و آه و ناله میکرد ولی در حقیقت کیف میبرد.
خودش را کوچک و ناتوان در برابر گل ببو حس میکرد، و هرچه بیشتر شلاق میخورد علاقه اش به گل ببو بیشتر میشد.
میخواست دستهای محکم ورزیده او را ببوسد، آن
گونه های سرخ، گردن کلفت، بازوهای قوی، تن پشمالو، لبهای درشت گوشتالو، دندانهای محکم سفید، بخصوص بوی تن او، بوی گل ببو که بوی سر طویله را میداد، و حرکات خشن و زمخت او و مخصوصاً کتک زدنش را از همه چیز بیشتر دوست داشت.

#زنی_که_مردش_را_گم_کرد
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
به کسی که به ویژه در سنین جوانی طاقت تحمل وجود خسته‌کننده‌ی دیگران را ندارد و به حق از معاشرت با آنان ناخرسند می‌گردد و به انزوا رانده می‌شود، توصیه می‌کنم که عادت‌کند قدری از تنهایی خویش را به همراه خود به جمع ببرد. یعنی بیاموزد که حتی در جمع نیز تا اندازه‌ای تنهایی خود را حفظ کند، هر چه می‌اندیشد فورا ابراز نکند و همچنین آنچه را که می‌گویند زیاده به جد نگیرد، و از دیگران نه از حیث اخلاقی نه عقلی انتظار بسیاری نداشته باشد و بنابراین بی‌اعتنایی را در برابر نظرات آنان در خود استوار کند که این مطمئن‌ترین روش برای اعمال شکیبایی در خور تحسین است.
اگر چنین کند در میان جمع است اما با دیگران نیست و رابطه‌اش با دیگران واجد ماهیتی صرفا عینی است. این روش، او را از تماس نزدیک با جمع و در نتیجه از آلودگی و رنجش مصون می‌دارد.

در باب حکمت زندگی
#آرتور_شوپنهاور

@Sadegh_Hedayat©
با در نظر گرفتن وضع کنونی جهان ، ادبیات موقعی ارزنده‌است که فریادی ناشی از خشم باشد. من نویسندگانی را می‌پسندم که در راه جنبش فکری خوانندگان‌شان باشند. می‌خواهد خیام باشد یا نیچه، می‌خواهد ساتر باشد یا مارکی دو ساد، از ایشان بیشتر فروید، اگر به عنوان طبیب روانشناس شناخته‌ نشده‌بود، حتما جزو این گروه انقلابی است و نویسندگان ایرانی من موقعی به این عنوان می‌پذیرم که نه فقط در مقابل ظلم و جور عصیان کند، بلکه ریشه‌های خرافات، سنن دست و پاگیر و عقب‌ماندگی بومی را در کنه وجود هموطنان بجوید و با آنها به مبارزه برخیزد و بی‌آنکه در دام فرمول‌های کلیشه‌ای سنتی و سیستم‌های ایدئولوژیک بیفتد، مدافع آزادی مطلق باشد.
چنانکه #صادق_هدایت در این راه رفت و به او می‌بالیم.


#صادق_هدایت_در_تار_عنکبوت
#م_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
ژیـانـەوە
فەرزاد کەمانگەر
جمهوری اسلامی چهار زندانی کورد را هم کشت...