کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
2.06K subscribers
8.5K photos
950 videos
59 files
3.78K links
ارگان رسمی کانون صنفی معلمان ایران(تهران)

بازتاب‌دهنده مواضع و خبرهای کانون صنفی معلمان ایران (تهران)
@Ertebat_Ba_KSMtehran
Download Telegram
💠 #دلنوشته

🔹 برای احمد مسعود می نویسم...

احمد پسر قشنگ پنجشیر، با آن چهره‌ی زیبای شرقی و چشمهای خالص ایران کهن، که بوی ادکلن‌ها را می‌شناسی و آداب لباس پوشیدن و راه کتابخانه‌ها را می‌دانی و وقتی پکول بر سر می‌گذاری شبیه کاشی‌ مربع فیروزه‌ای وسط بنای مدرنی در تهران؛ معماری وجودت اصیل‌تر می‌شود، امید که هم‌ریشه‌هامان چون چاپارهای کهن در هم‌رسانی این کلمات یاری کنند تا از این پستخانه‌ی نامریی مجازی به دستت برسد.

این روزها بیش از همیشه به تو نزدیکیم چون ما هم همچون تو از افرطی گری و تندروی دینی طالبانی خسته ایم!
تو درحقیقت خشم و بغض فروخفتهٔ مایی.. بغض و خشمی که دیرگاهی است مغلوب ترس و ملاحظات رقت انگیزمان شده ...
تو و یارانت، هم دوره و هم سن و سال خیلی از جوان های ما هستید، جوان هایی که مغلوب ژست عکسهای اینستاگرامی و لایک ها و تعریفهای الکی شده‌اند..
اما تو برخلاف آنها ایستاده ای و مردانه می جنگی..

رویِ‌کاغذ شاید تا چند روز دیگر (زبانم لال) شکستت دهند..
رویِ‌کاغذ امّا چه اهمیّت دارد؟
مُهم تاریخ است که در آن خواهند نوشت تسلیم تفکر طالبانی نشدی و ایستادی!
مگر پدرت را توانستند بمیرانند؟
او از همیشه زنده تر است..

تو تازه متولد شده ای؟
از روزیکه در برابر تفکّرات طالبانی قد علم کردی تازه به دنیا آمده ای.. دنیایی که قبل از آن تو را نمی نمی شناخت..
تو تمام نمی‌شوی؛ چون در درست‌ترین جایی که یک آقازاده می‌تواند بایستد، ایستاده‌ای..

خدا نخواهد؛ امّا خون‌ات هم هَدَر نمی‌رود، چون قرار است پایِ درختِ بیداری و آگاهی ریخته شود..

بچّه‌هایی که هنوز معنی عزّت و ذلّت را نمی‌دانند، خیلی زودتر از آن‌چه فکرش را بکنی، عکست را به دیوار اتاق‌شان می‌چسبانند و با همان تفنگ‌های چوبیِ اسباب‌بازی؛ اَدایِ احمدمسعود بودن را دَر می‌آورند.

تو دیر یا زود، از یک جایِ سرزمین‌ات بیرون می‌زنی و اسمِ‌ رمزِ مبارزاتِ آزادی‌خواهانه می‌شوی..

اما اگر برخلاف رسم تاریخ این سرزمین؛ بر سیاهی و جهل پیروز شدی از تو می‌خواهم از قلمروی شگفتت با حافظ، مولانا، سعدی، فردوسی، رودکی، نظامی، خیام و بیدل؛ با دل مراقبت کنی..
آنجا تا می‌توانی درخت بکارید، کتابخانه و سالن سینما و تآتر بسازید، کبوترخانه بنا کنید، رباب و چنگ و برآورید و به کودکان موسیقی و نقاشی و بادبادک‌سازی بیاموزید.. بر اسکناس‌هایتان تصویر هیرمند و هریرود و آمو، پلنگ سفید و قوچ و کبک و آهو و قله‌های نوشاخ را نقش کنید.
به قلب‌های مردمانت اتکا کن که از هر سلاحی نیرومندتر است و می‌توانند خرّمی را به آباد خانه‌ات بازگردانند..
برایت نوشتم چون دور از تمام هیاهوهای دور و برت؛ در تو جوانی دیدم که شعر پیر این سرزمین را از بر می‌خواند..


#افغانستان
#طالبان
#سکوت_جهانی
#مقاومت
#پنجشیر

🔹🔹🔹

🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)

🆔 @KSMtehran
💠 #یاداشت

*من و دکتر*

چندسال پیش برای مراجعه به دکتر زنان نوبت گرفتم.
منشی خانم دکتر تلفنی گفته بود ساعت ۹ صبح روز یکشنبه درمطب باشم.
باوجود ترافیک سعی کردم سرساعت خودم را به مطب برسانم.

*ازآنجایی که فکرمیکردم نوبتم سرساعت ۹ است به محض ورود به خانم منشی گفتم الان باید برم تو؟*

*خانم منشی خنده ای کرد وگفت نه عزیزم منتظر بمانید خانم دکتر هنوز تشریف نیاوردند.!!!!*

*ساعت ۹شد ۹ونیم خبری ازخانم دکتر نشد.شد ۱۰ بازهم خبری ازدکتر نشد. خلاصه تا یک ربع به ۱۱ منتظر ماندم والبته متوجه شدم تمام مراجعین دیگر هم نوبتشان سرساعت ۹ است!!!!!!!*

ساعت یک ربع مانده به ۱۱ خانم دکتر تشریف آوردند وبه محض ورود منشی باعجله مریض ها رایکی یکی به داخل اتاق راهنمایی کرد.

*متوجه شدم خانم دکتر باید ساعت ۱۱ و نیم تشریف ببرند بیمارستان برای جراحی!!!!!*

خلاصه سرتان رابه درد نیاورم درکمتر ازنیم ساعت تمام مراجعین یکی یکی وبعضاً دوتا دوتا وارد اتاق شدند تا نوبت به من رسید.

*وقتی وارد اتاق شدم آنقدر خانم دکتر برای معاینه وصحبت بامن عجله داشتند که تمام مشکلات وسوالاتم ازیادم رفت واگر هم یادم بود فرصتی برای بیان به من داده نشد.*

*وباکمال تعجب دیدم بعدازدودقیقه ازمنشی خواست مریض بعدی وارد بشه!!!!!*

*درصورتی که من هنوز داخل بودم و هنوز مشکلی ازم حل نشده بود.. خانم دکتر باعجله برایم نسخه ای پیچید ومنشی با اشاره ازم خواست اتاق راترک کنم!!!!!*

*با لبخندی تلخ ازخانم دکتر خداحافظی کردم ودرفاصله ی رسیدن به آسانسور به این فکر میکردم که من یک معلمم.. این خانم دکتر برای ۵دقیقه ویزیت ۶۸ هزار تومان ازمن گرفته و به همراه دوساعت وقت تلف شده...*

*اگر این خانم دکتر محترم فرزندی داشته باشد که دانش آموزمن باشد ومن بخواهم باتوجه به حقوقی که می گیرم رفتاری مشابه با ایشان بافرزندش داشته باشم، درکل سال تحصیلی فقط یک لبخند باید به فرزند ایشان بزنم وبس.*

*درصورتی که من وهمکاران من به شغل‌شان به عنوان شغل ومنبع درآمد نگاه نمی کنند و موقع تدریس ورفع اشکال یادشان به حقوق کم و قسط های عقب مانده شان نیست وباجان ودل به همه حتی به فرزند همین خانم دکتر درس می دهند وتا مشکل دانش آموز حل نشده باشد اورا به حال خودش رها نمی کنند...*

با احترام به تمامی معلمهای دلسوز کشورم ایران ...

#دلنوشته_یک_معلم_ناشناس
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
با ما در ارگان رسمی کانون صنفی معلمان ایران(تهران) همراه شوید.

آدرس کانال
👇👇👇👇
🆔 @KSMtehran

لینک عضویت در کانال
👇👇👇
https://tttttt.me/KSMtehran
💠 #دل‌نوشته

#رسول_بداقی


قلبم را فرش پای نیکان می کنم.

نگاهم را تماشاخانه‌ی آنان

حنجره‌ام را روزنه‌ای برای فریاد ستمدیدگان.

باگامهایم راهی خواهم گشود
برای آنان که ستمگران
راهشان را بسته‌اند.

با اشکهایم گلهای محبت را
در دشت انسانیت آبیاری خواهم کرد.
آه.....!
کجایند مردان و زنانی
که زندگی خویش را
برای زندگان بگذارند؟!

#آزادی_معلمان_زندانی
#رسول_بداقی
#اعتراض_مدنی
🔹🔹🔹

🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #دل‌نوشته

🔺دلنوشته یک معلم بازنشسته ۱۴۰۲ که در تجمع روز یکشنبه ۲۰ خرداد ماه مقابل وزارت آموزش و پرورش حضور داشته است.

▪️متاسفم!

متاسفم برای خودم که بهترین سالهای عمرم را با خلوص و عشق در سازمانی کار کردم که حتی ذره ای برای کارمندش ارزش قائل نبود و نیست.

متاسفم برای خودم که زندگی و فرزندانم را فدای کار در چنین سازمانی کردم.

شرمنده از خودم  که از همه چی زدم و وقف کار کردم، امروز بعد از سی سال کار خالصانه و صادقانه متوجه شدم به اندازه یک پیام تبریک برای وزارت یا سازمانی که کار می‌کردم ارزشی نداشتم.

بغض دارم بغضی که می‌خواهد بترکد
بغضی که می‌خواهد به من بفهماند که ای کاش فرزندت را فدای کار نمی کردی،
بفهماند که مسافرت را بر خانواده زهر نمی کردی برای رسیدن به موقع سرکار.
بفهماند که کار  ارزش آن را ندارد که فرزندانت هنوز از شیر سیر نشده  و تمنای  مادر دارند را از شیر بگیری تا سرکار برسی و به فرزندان دیگران برسی، بفهماند و یادآوری کند تمام سختی های دوران کار را.

امروز بعد از سی سال سابقه فهمیدم حتی ارزش آن را ندارم که مسئول بالا دستی‌ام یک تبریک خشک و خالی هم برایم بگوید و یا حتی نگاهی به صورتم بکند و ببیند کی‌ام و کیستم.
مسئولی که حتی بخود زحمت نیم خیز شدن را نداد تا به رسم ادب به همکارش تبریک بگوید و آرزوی سلامتی کند.
مسئولی که که مثل ....سرش پایین بود و فرم پایان خدمت را پر کرد.
بغض دارم از حماقت خودم که در سن ۱۸ سالگی روستای دور افتاده در اتاقی نمور و با ترس و لرز شب‌ها را صبح کردم.
بغض دارم از مسیری که باید با پای پیاده از برف و کولاک می‌گذشتم، با ترس حمله گرگ،
بغض دارم و بغض دارم از هزاران حرف نگفته......

بغض دارم از پایانی که ظالمانه بود.
من خدمت صادقانه و عاشقانه انجام داده بودم، ولی پایانی ظالمانه داشتم.
پایانی که دست پرورده‌های خودم با نام مامور امنیت با اسپری فلفل و لگد و هتک حرمت، تلخ و ظالمانه کردند!


🔹🔹🔹

🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran