💠 #شعر_زمانه
🔹 * غَمام مدد نکرد
(برایِ #غلامحسین_ساعدی)
🔹 شاعر: احمدشاملو
🍂 چنان از مرزهای تکاثُف برگذشت
که کس به اندُهناکیِ جان پُر دریغام
ره نبُرد.
نگاهام به خلاء خیره ماند
گفتند
به ملال ِ گذشته میاندیشد.
از سخن باز ماندم
گفتند
مانا کفگیرِ ِ روغن زبانیاش
به تَهِ دیگ آمده.
اشکی حلقه به چشمام نبست ،
گفتند
به خاک افتادن ِ آن همه سَروَش
به هیچ نیست.
بیخود از خویش
صیحه برنیاوردم ،
گفتند
در حضور
متظاهِر مِهر است
اما چون برفتی
خاطر
بروفتی.
🍂 پس
سوگ واران ِ حِرفت
عزاخانه تُهی کردند :
به عرض دادنِ اندوه
سر جنبانده،
درمانده از درکِ مرگی چنین
شورابهی ِ بی حاصل به پهنای ِ رُخساره بر دوانده ،
آئینِ پرستشِ مردهگانِ مرگ را
سیاه پوشیده،
القای ِ غمی بیمغز را
مویه کُنان
جامه
به قامت
بر دریده.
🍂 چون با خود خالی ماندم
تصویرِ ِ عظیم ِ غیاباش را
پیش ِ نگاه نهادم
و ابر و ابرینهیِ زمستانیِ تمامت ِ عمر
یکجا
در جانام
به هم درفشرد
هر چند که بی مرزینهگیِ دریای ِ اشک نیز مرا
به زدودن ِ تلخیِ درد
مددی
نکرد.
آنگاه بیاحساس ِ سرزنشی هیچ
آئینهیِ بُهتان ِ را بازتاب ِ نگاه خود کردم :
سرخیِ حیلت باز ِ چشماناش را ،
کم قدریِ آبگینهی ِ سست ِ خلمستیِ ناکاماش را.
کاش ای کاش میبودی، دوست،
تا به چشم ببینی
به جان بچشی
سرانجاماش را
( گرچه از آن دشوارتر است
که یکی، بر خاکِ شکست،
سورمستیِ دوقازیِ حریفی بیبها را
نظاره کند ).
🍂 شاهدِ مرگ ِ خویش بود
پیش از آن که مرگ از جاماش گلوئی تر کند .
اما غریو ِ مرگ را به گوش میشنید
( انفجارِ ِ بی حوصلهی ِ خفّتِ جاودانه را
در پیچ و تابِ ریشخندی بیامان ):
« ـــ در برزخ احتضار رها میکنمات تا بکشی!
ننگ حیاتات را
تلختر از زخم ِ خنجر
بچشی
قطره به قطره
چکه به چکه ...
تو خود این سُنّت نهادهای
که مرگ
تنها
شایسته یِ راستان باشد.»
🔹 #غلام_حسین_ساعدی ( گوهرِمُراد)
🍂 #سالگرد_درگذشت
🔹 *ساعدی در ۲۴ دیماهِ ۱۳۱۴ در تبریز زاده شد و در تاریخ ۲ آذرماهِ ۱۳۶۴ درپاریس درگذشت و در گورستانِ #پرلاشز به خاک سپرده شد .
ساعدی مرد میدان ستیز و گریز بود: ستیز با ظلم و چاپلوسی و زهد ریائی و گریز از تعلقات و وسوسه های سقوط و ابتذال. نه اهل دنیا بود، به روایت شکمپرستان و مالدوستان و نه اهل آخرت بود، به حکایت زاهدان و ملایان. نه مقلِد بود و نه مقَلد. نه آجیل بده بود و نه آجیل بستان.
سی وشِش سال از خاموشیِ غلامحسین خانِ ساعدی، پزشک، نویسنده و نمایشنامهنویسِ معاصرِ ایران در غُربت میگذرد... او عضوِ کانونِ نویسندهگان هم بود.
🔻 برخی #آثار
مجموعه #داستان: شبنشینی باشکوه
/ عزاداران بَیَل /واهمههای بینامونشان
#رمان: مقتل /توپ /تاتار خندان
#فیلمنامه: گاو /دایرهیِ مینا / رُنسانس
#نمایشنامه: وای بر مغلوب / مانمیشنویم / عاقبت قلمفرسایی
🔹 "تا وقتی که کارها در دست نسل کهنه و قدیمی باشد هیچ نوع پیشرفتی در هیچ امری از امور دیده نخواهد شد. تا وقتی که فلان کارمند هفتاد ساله میز ریاست فلان حوزه را اشغال کرده، کارهای مملکتی به همان کندی پیش خواهد رفت، چرا که تا او عینکش را روی بینی قرار دهد و قلم را با انگشتان لرزانش توی دوات فرو برد، ساعتی از ساعات عمر بشر گذشته است" (شبنشینی باشکوه)
🍃 نامِ غلام حسین ساعدی هرگز از یادها زدوده نخواهد شد و یادش نیز هماره گرامی و جاودانه است
https://tttttt.me/ksmtehran1/133
#شعر
#ادبیات
#درگذشت
#غلامحسین_ساعدی
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 * غَمام مدد نکرد
(برایِ #غلامحسین_ساعدی)
🔹 شاعر: احمدشاملو
🍂 چنان از مرزهای تکاثُف برگذشت
که کس به اندُهناکیِ جان پُر دریغام
ره نبُرد.
نگاهام به خلاء خیره ماند
گفتند
به ملال ِ گذشته میاندیشد.
از سخن باز ماندم
گفتند
مانا کفگیرِ ِ روغن زبانیاش
به تَهِ دیگ آمده.
اشکی حلقه به چشمام نبست ،
گفتند
به خاک افتادن ِ آن همه سَروَش
به هیچ نیست.
بیخود از خویش
صیحه برنیاوردم ،
گفتند
در حضور
متظاهِر مِهر است
اما چون برفتی
خاطر
بروفتی.
🍂 پس
سوگ واران ِ حِرفت
عزاخانه تُهی کردند :
به عرض دادنِ اندوه
سر جنبانده،
درمانده از درکِ مرگی چنین
شورابهی ِ بی حاصل به پهنای ِ رُخساره بر دوانده ،
آئینِ پرستشِ مردهگانِ مرگ را
سیاه پوشیده،
القای ِ غمی بیمغز را
مویه کُنان
جامه
به قامت
بر دریده.
🍂 چون با خود خالی ماندم
تصویرِ ِ عظیم ِ غیاباش را
پیش ِ نگاه نهادم
و ابر و ابرینهیِ زمستانیِ تمامت ِ عمر
یکجا
در جانام
به هم درفشرد
هر چند که بی مرزینهگیِ دریای ِ اشک نیز مرا
به زدودن ِ تلخیِ درد
مددی
نکرد.
آنگاه بیاحساس ِ سرزنشی هیچ
آئینهیِ بُهتان ِ را بازتاب ِ نگاه خود کردم :
سرخیِ حیلت باز ِ چشماناش را ،
کم قدریِ آبگینهی ِ سست ِ خلمستیِ ناکاماش را.
کاش ای کاش میبودی، دوست،
تا به چشم ببینی
به جان بچشی
سرانجاماش را
( گرچه از آن دشوارتر است
که یکی، بر خاکِ شکست،
سورمستیِ دوقازیِ حریفی بیبها را
نظاره کند ).
🍂 شاهدِ مرگ ِ خویش بود
پیش از آن که مرگ از جاماش گلوئی تر کند .
اما غریو ِ مرگ را به گوش میشنید
( انفجارِ ِ بی حوصلهی ِ خفّتِ جاودانه را
در پیچ و تابِ ریشخندی بیامان ):
« ـــ در برزخ احتضار رها میکنمات تا بکشی!
ننگ حیاتات را
تلختر از زخم ِ خنجر
بچشی
قطره به قطره
چکه به چکه ...
تو خود این سُنّت نهادهای
که مرگ
تنها
شایسته یِ راستان باشد.»
🔹 #غلام_حسین_ساعدی ( گوهرِمُراد)
🍂 #سالگرد_درگذشت
🔹 *ساعدی در ۲۴ دیماهِ ۱۳۱۴ در تبریز زاده شد و در تاریخ ۲ آذرماهِ ۱۳۶۴ درپاریس درگذشت و در گورستانِ #پرلاشز به خاک سپرده شد .
ساعدی مرد میدان ستیز و گریز بود: ستیز با ظلم و چاپلوسی و زهد ریائی و گریز از تعلقات و وسوسه های سقوط و ابتذال. نه اهل دنیا بود، به روایت شکمپرستان و مالدوستان و نه اهل آخرت بود، به حکایت زاهدان و ملایان. نه مقلِد بود و نه مقَلد. نه آجیل بده بود و نه آجیل بستان.
سی وشِش سال از خاموشیِ غلامحسین خانِ ساعدی، پزشک، نویسنده و نمایشنامهنویسِ معاصرِ ایران در غُربت میگذرد... او عضوِ کانونِ نویسندهگان هم بود.
🔻 برخی #آثار
مجموعه #داستان: شبنشینی باشکوه
/ عزاداران بَیَل /واهمههای بینامونشان
#رمان: مقتل /توپ /تاتار خندان
#فیلمنامه: گاو /دایرهیِ مینا / رُنسانس
#نمایشنامه: وای بر مغلوب / مانمیشنویم / عاقبت قلمفرسایی
🔹 "تا وقتی که کارها در دست نسل کهنه و قدیمی باشد هیچ نوع پیشرفتی در هیچ امری از امور دیده نخواهد شد. تا وقتی که فلان کارمند هفتاد ساله میز ریاست فلان حوزه را اشغال کرده، کارهای مملکتی به همان کندی پیش خواهد رفت، چرا که تا او عینکش را روی بینی قرار دهد و قلم را با انگشتان لرزانش توی دوات فرو برد، ساعتی از ساعات عمر بشر گذشته است" (شبنشینی باشکوه)
🍃 نامِ غلام حسین ساعدی هرگز از یادها زدوده نخواهد شد و یادش نیز هماره گرامی و جاودانه است
https://tttttt.me/ksmtehran1/133
#شعر
#ادبیات
#درگذشت
#غلامحسین_ساعدی
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
Telegram
..